"مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد و گر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد" سعدی
📝 "خاطراتِ ساختگی" ▫ ️رفیق جان دیروز توی خبرها نوشتهبود که چندتا دانشمند توانستهاند خاطرات ساختگی درست کنند. اینها مغز یکی دوتا پرندهی مادرمرده را دستکاری کردهاند و این پرندهها دو سه روز است که آوازهای جدید میخوانند. آوازهایی که توی خاطرات ساختگیشان مثلا از پدرشان یاد گرفتهاند. ▫ ️رفیق ...
آن روزها که بوتاکس حالت چشم هایمان را عوض نکرده بود و عمل های جراحی گونه هایمان را برجسته و بینی هایمان را کوچک، و لب هایمان با ژل های موقتی پف نمی کرد آن روزها که ابرو و مژه و ناخن و سینه و موی مصنوعی نداشتیم؛ آدم های ...
یه لیوان چایی دارچین کمر باریک با نبات و خرما گذاشتم جلوی بابا. فنجون رو برداشت و بوش کرد و گفت: بازم نیست دخترم… بازم از اون چایی دارچین های مامانت نیست این چندمین بار بود؟ ششمین بار که چایی دارچین درست کرده بودم و به دل بابا نچسبیده بود ...
دوست داشتنِ مادرم را وقتی دیدم که در حالِ درست کردنِ کتلت بود و برای من سه تا برشته شده کنار گذاشت. یا وقتی که ادکلنام را سمتِ چپِ آینه گذاشت میدانست که دوست دارم آنجا باشد یا آلبالو پلوهایش برای پسری که از راهِ دور رسیده و بوی غذا ...
میگه: پاییز خر است! میگم: آخه چرا؟ میگه: پاییز که میشه٬ درختا یه طوری میرقصن که به جای زردآلو٬ خرمالو میدن! اونم چه خرمالویی! گسه گس! انگاری دنیا صد کرور سوزنو کرده باشه پهلوی زبونت! میگم: خب تو نخور! میگه: نقل این حرفا نیست! چه من بخورم چه نخورم اونا ...
آدمی گاهی به نقطه ای می رسد که دیگر درد ندارد، اندوه ندارد هول ندارد، هراس ندارد. (نمی دانم تجربه کرده اید یا نه...) وقتی آدمی به این نقطه می رسد دست از دار و ندارِ دنیا می شوید رُخ به رُخ دوزخِ بی دلیل می ایستد، می گوید: ...
من ناروا بسیار شنیده وخود خاموش به سایه نشسته ام من دردها بسیار دیده و خود در خود خسته شکسته ام اما هرگز به رویِ رویاهای خویش نیاورده ام که بر من چه رفته چه می رود... سیدعلی صالحی
باید قوی بود ، باید از سخت ترین ضربه ها ، پله ساخت و بالاتر رفت ، باید از بی انصافی ها ، درسِ انصاف گرفت و روی تمامِ بی مهری ها ، چشم بست ! نمی توان جلوی سازهای ناکوکِ زمانه را گرفت ، اما می توان مسیرِ درست ...
وقتی به گذشته نگاه میکنم و سادگی زندگی رو به یاد میارم، حسرت میخورم که چرا انقدر زندگی رو سخت گرفتیم؟ در گذشته انگار بین توقعات ما و واقعیت زندگی فاصلهای نبود. کم میخواستیم ولی از کم بیشتر داشتیم. خوشبختیمونو به وسایل و امکانات گره نزده بودیم. خوشیامون توی دلمون ...
آبان که میشود پاییز کمی خودش را این پهلو آن پهلو میکند...! برگ های بیشتری زمین را رنگ میکنند...! پچ پچ های باد شدت میگیرد! سردی حرف هایش مارا کم کم سمت چمدان های چهارخانه گوشه کمد میکشاند تا اولین لباس بافتنی را بیرون بکشیم...! ابر ها به هم نزدیک ...