Lovely
SHARAREH.LOVLYکپی == بلاک
بیچاره گوزوم هر گئجه سن سیز باخار آغلار
قان یاشیله اولدوزلارین بیر بیر سایار آغلار
سن آیریلیغی خوشلادون اما گئجه گوندوز
دفترده قلم شرح فراقون یازار آغلار
بعد از تو احساسی برای پنج شنبه ها نماند !! دیگر کافه ها قهوه هایشان طعم خاص ندارد پیاده روی ولیعصر برای تنهایی قدم زدن کمی بزرگ است .. دیگر کسی نیست بایستاد وسط میدان تجریش با دلبری بگوید برویم دربند تا برای همیشه در بندم بمانی دیگر تماشای شهر ...
حسرت ... چه واژه ی عجیبی ... اما نه کمی که دقت می کنم میبینم مدتیست همراهمه! همه جا چشمام میگرده ، آروم ندارم ! درست مثل کسی که میمیره و هنوز چشماش بازه ... این جور موقع ها میگن طرف چشم به راهه هنوز ! منتظره ! شاید منم ...
هنوز هم واهمه دارم از بردن نامی که... خاطره ای که... حسرتی که... آهی که... خلاصه می شوند به یک قاب عکس! و من... نقش یک تماشاچی فراموشکار را بازی می کنم، که هرسال که میگذرد ، سعی می کنم به خاطر نیاورم، حسرت و آه اینهمه سال نبودنت را...! ...
بغض! واژهی عجیبیست .. غم و دردش در تک تک حرفهایش حس میشود .. وای به آن روزی که آدمی لمس کند بغض را زیر گلویش .. آدمی وقتی بفهمد بغض دارد یعنی چیزی را از دست داده یا آن چه را که میخواسته ندارد .. وقتی بفهمد بغض دارد ...
سال که به اینجا میرسد این بیقراریها که نمیدانم از کجا سر و کله شان پیدا می شود آوار می شوند روی این دل پر از دردم،این بغض عجیب و غریب هم که دیگر جای خود... بغضی که فقط تو میتوانی آن را از گلویم برداری دیروز قاب عکست را ...
پاییز....... چه دلگیرترمیشود از وقتی تونیستی و چه بهانه ی خوبی برای گریستن....... نبودنت بودنم را سخت تر میکند .... سخت تر از زمانی که صدای مهربانت را از پشت خط تلفن می شنیدم و از همانجا دلتنگی ام را با حرفهایم نشانت میدادم و تو خوب میدانستی چقدر دلم ...
خواهر یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه خواهر یعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمیشـه خواهر یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار دلت می گیره ...
دیروز نبودی به جای تنت گلی را بوییدم امروز نیستی به جای گره ی دستانمان سبزه ای گره زده ام فردا نیستی فردا, قولش را به دریا داده ام به جای صدایت دریا را گوش کنم و روزهای دیگر روزهای دیگری که نیستی قولشان را به خیابان , کوچه به ...
دستـم را بالا مـی برم و آسمان را پایین مــی کشـم می خواهــم بزرگــی زمین را نشانِ آسمان دهـم ! تا بداند گمشده ے من نه در آغـوش اوست . . . که در همین خاک بــی انتهاست آنقدر از دل تنگـی هایـم برایش خواهـم گفت تا ســرخ شود . ...
عزیز سفر کرده ام ! به تو فکر میکنم و آرام میشوم. دلم میخواهد برایت بنویسم، بدهم فرشتهها تا برایت بیاورند. مینویسم و میآیم سر مزارت میخوانم. تو کجایی؟ آیا در زیر خروارها خاک سرد هستی؟ یا در آن قاب عکسی که هرگاه دلم برایت تنگ میشود؛ آن را غرق ...
چقدر صدای آمدنِ پاییز شبیه صدای قدم های تو بود ملتهب و مرموز و دوست داشتنی... چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست نه گرم و نه سرد، همیشه بلاتکلیف... چقدر صدای خش خش برگ ها شبیه صدای قلب من است که خواست و افتاد و شکست... چقدر این پیاده ...
پاییز که رسید، ساعتها هم یک قدم عقب نشینی کردند.. لعنت به شب.. انگار دردهایم یک ساعت طولانی تر میشوند.. حالا شب ها، یک ساعت بیشتر ندارمت..
باید از دستِ بعضی آدم ها رفت ، نباید با بی توجهی و بی تفاوتی ها ساخت ، نباید ماند و سوخت و عذاب کشید ... آدم هایی که ارزشت را نمی فهمند ؛ حقشان است تو را از دست بدهند !!! شخصیتِ خودت را با آدم هایِ اشتباهی تحقیر ...
جمعه ها ساکت ترین آدم میشوم، صدایم درنمی آید نبودنت درگلویم بغض میشود... فریاد بیصدای روزهای قبل جمعه ها ،گناهی ندارند ! غم تو ، غم نبودنت، افتاده روی شانه هایِ روزی که از سر سادگی پرت کردن حواس مرا بلد نیست ... بی حرف زل می زند در چشم ...
محبوب دلم عمرم به شمردن روزهای نبودنت گذشت مرداد هم تمام شد و من با خودم می گویم وقتی گرمای سوزانش دلت را گرم برگشتن نکرد، چه توقعی از شهریور بلاتکلیف و مهر برگ ریزان دارم تو بر نمی گردی مثل روزهای رفته ی عمر اما من همچنان می شمارم، ...
شب است و من قلم به دست در غم نبودنت فقط مینویسم! امشب با تو حرف میزنم که حکایت دور بودنت چه نزدیک است به من در غم نبودنت دلتنگی هایم را به دست باد می دهم باد، واژگان دلتنگی مرا می پراکند و به گوش آسمان می رساند و ...
مرداد است.. 🌕 اما هنوز هم بوی بهار می آید🌈 نمیشود انکارش کرد، وقتی پای تولد # تُ در میان باشد🙈💙 جانا❣ #تُ آمدی و ب من فهماندی تنهایی وجود ندارد...!👭 #تُ آمدی تا تکه های شکسته ی(💔) مرا به هم بچسبانی❤️😊 آمدی تا # عشقت را نشود مقایسه کرد، ...
به غم باغبانی فکر میکنم که با اندوه بر سر باغچه ی کوچکش نشسته است و نمیداند چگونه به گل هایش از آمدن پاییز بگوید که آن ها نمیرند... این غم را منی که روزی به دلم فهمانده ام تو دیگر نیستی خوب میدانم...
هر وقت قصد میکنم دیگر از تو ننویسم باران میبارد .. نغمهای زمزمه میشود کسی از تو میپرسد خاطرهای جان میگیرد ! و من در کشاکش این نبرد نابرابر همیشه مغلوب میشوم نبودنت درد میکند! درست مثل روز اول ... شاید هم کمی بیشتر من به دستهای خالیام خیره میشوم ...
سکوت !!! این همنشین روزهای تنهاییام بهانه میکنم نبودنت را... برای سکوتم! یکی از همین روزها باید خدا را صدا بزنم یک میز دو نفره دو صندلی یکی من یکی خدا حرف نمیزنم نگاهم کافیـست میـدانم برایم اشک می ریزد!!