aramdel

Delaram

باذن الله ... بسم الله ...
⇜اینجا کلبه دختریست آرام، ملایـم و صـبـور ؛ با تلخی ها مأنوس است و تـنـهـایی را می شناسد .
⇜دغدغه ی نوشتن قلمش را میخراشد امـّا ، نوشتن ِ دغدغه ها ، روحش را ...
این روزها بیشتر شبیه نویسنده ایی شده ام که گاه در ورای نوشته های خویش گم می شوم و دلم میخواهد بگویم هر آنچه را که آزارم میدهد، هر آنچه را که شادم میسازد ، هرآنچه در تعلیق روحی باز میستاندم....
⇜نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وا میدارند و گاه به اشک... ، کلمات و واژه هایی که می رقصند و میلغزند از قلب تا قلمم....
⇜ سه تاری دارم محزون ولی وفادار چونان دل خویش !... و ذغالی به رنگ سیاهی چشمان ِ دلــبـ‌ـر برای تابلوی سـیـاه قلمم....
⇜من خـــیـــبــــری ام !!
زاده ی پهلوانی که خون دل ها خورد... اری! من ، زاده ی خیبرم ... بدر... خندق ... فتح المبین ... والفجر ۸ ... کربلای ۵ ...
⇜دلم برای چشیدن طعم سنگر های خاکی تنگ است...
⇜دلم برای سربند های یازهرا و لبخندهای بی ریا تنگ است...
⇜چند روزی ست سرم میل بریدن دارد ، آن هم از قفا...
چه کنم؟؟! حال و هوای نیزه سواری کرده است !...
⇜دلم برای این تنگ شده که برای یک بار هم که شده ادای پهلوانان زندگی ام مثل :
پدرم و دوستان عزیزش ⇚جوادی ، عبودی ، همت ، باکری ، کاظمی ، خرازی، چمران ، بابایی ، صیاد و.... را در بیاورم....
⇜مــقـــتـــدایــم : جــدم حــســین ابـن عـلـی (ع)
⇜شیر از سینه مادر با ذکر × یــا حـــســــیــــن × خوردم و اولین چیزی که بر کامم نهادند ، تربت پاک حــــســـیـــن (ع) بود...
⇜قبله ی نمازم مــــکّــــــه ،... و قبله ی دلم کـــربــلا....
⇜ساده ام !....
دلم برای اشک پرستو خون است...
سنگ را همدردم...
تمام گریه اسمان را می شنوم...
من ساده ام...
گاهی دلم از احساس سر میرود...
این سادگی را به هر آشنایی هدیه خواهم داد...
⇜ شــکــرخــدا کــه در پــناه حســینم ، گــیــتـی از ایـن خـوبـتـر پـناه ندارد....
⇚ختم کــلـام :
آنکه خانه ایی ندارد در ×نــوشــتــن× خانه می کند!
خودش را لا به لای مکتوبات سانسور میکند ، در خانه اش حبس می شود ، می گریزد از تمامی ِ آنچه و آنکه رنجش داده!
وقتی...
شروع به نوشتن می کنی یعنی حالت خوب است! ... حتــّی اگر ، خــــیلـــیــــی بــــــــــد باشد!...
امــّا لحظاتی هست که دیگر میخواهی ×سکوت× کنی !
ســـکـــوتی پر ابهت و عظیم به وسعت مــــــرگ!
چشم ببندی و یک به یک خط بزنی بر تمامی پیرامونت... آدم های اطرافت!
چشم ببندی و در سقوطی عمیق غرق کنی هر آنچه که یوغ اسارت می زند بر حــرّیـت دل !
گوشه ای دنج در کنج خود پیدا کنی... کنجی از کمترین دیگران !!!
زندانی خالی از بیرون و رها از هر نوع رهایی و آسوده از التهاب ِ هرگونه غنودن!
بی اعتنا به هر اعتنایی در چاه تاریک و دنج و عمیق خویش بنشینی و خاموشی را زمزمه کنی به انکار ِ انکار تا دوباره سزاوار به هزاران انکار گردی !!!!...
⇜هــ‌ــــمــــــــیـــــن⇝
پی نوشت :
اشک ها ، تمامی ِ آن حرف هاییست که نتوانستی بر زبان بیاوری ...
گفته بودم؟؟!
تـــنـــهـــایــی ، تــنــهــا تر از آنست که دیده شود...
تـــنـهـایـی ، با همه دردی که دارد مرا ×مـــرد× بار آورده ! انقدر که....
با همه ی دخترانگی هایم ، مـردانه به خودم تکیه میکنم...
چشم ببند و تــنــها و تــنــها و تــنــها با صدای نوای دلنشین ، دلت را خالی کن!
×× این نوشته می شد باز نویسی شود!... اما، یه چیزی رو یه جایی گم کردم شاید!... ××
بی ربط مرتبط نوشت :
متولد ششمین روز سپری شده از زمستان ۱۳۷۵
دانشجوی حقوق
نینجوتسوکار و پشت خط زن والیبال
عشق نوشت:
ســــرم نــذر اربــاب بــی ســـر
یا حــــســـیــن (ع)
××× دلارام ×××