سلام
سلام
بچه های نزدیکان وقتی مرا می بینند این شکلی می شن.
#حکایت#زیبا
روزی روزگاری در سرزمینی سرسبز وفرهمند درخت دیبا یی با مادرش زیستن می کرد
مادرش درختی پادار وستبر بود
وشاخه هایش هم چون
استون «ستون» بود که آن قدر شاخه هایش زیاد بود که انگار سپهرنیلگون را تنها برای خود کرده بود
اما با این همه سترگی وترازی غمی داشت که او را سخت آزرده می کرد
ورویش روز به روز پیر تر می گشت
انگار زمانه بر او ناسازگار گردیده است
اما آن درد چه بود؟؟؟؟
دردش آن بود که فرزند او، درخت دیبای سیو،طعمه ی سرکشان و دزدان واشموغان گشته بود
که دزدان بی خرد میوه ی انگبین ناب شیرین را می ستاندند
اما برای ستاندن میوها شاخه ها را می شکستند وهر کار که موافق میل آنها بود بر او می کردنند
هرچه درخت مادر بر سر فززند ساده اندیش اش درخت سیو کوچک فریاد می کشید
که میوه ها ی خود را بر زیر برگ هایت پنهان کن
زیبایت را تنها برای صاحب خود نگه دارتا او تنهااز تو استفاده کند
چون او واقعا برایت زحمات فراوان کشیده است
ای فرزندم شاخه هایت را خم نکن
خار این نانجیبان مشو
دردت افزون تر می شود وزخمت سهمگین تر می گردد
اما فرزند انگار گوشی نداشت
آری خواب مانده را می شود بیدارکرد اماخواب زده را هرچه تلاش وشکیبایی
بورزی نمی شود
فرزند گفت ای مادر عزیز آنها دوستانم هستند آنها در کرانم خوشند
و من نیز فراوان خرسندم
چرا خواستاری زندگی دیبا یم را از من بستانی
درخت مادر سخت از نادانی وناسپاسی فرزند اش نالان و بیمار گشت که تیماریش سهمگین گشت
چون از سویی فرزندش بر جلوی چشم نگون سارش پر پر می زند و
می میرد
واز سویی مادرش را مانع خواسته اش می بیند
اما این روند ادا مه داشت وادامه داشت که در فرجام میوه های درخت
به اتمام رسید
اما دیگر دوستان درخت کوچک هویدا مشدنند
فصل ،فصله خزان گشته بود
آری آن دوستان وهم ایاران کجایند
که در نوین شاخه های نگون سار درخت را بگیرند
درخت کوچک اشک در چشمانش حلقه زده بود وبسیار ناراحت بود
که چرا دوستانش او را رها کرده اند
درخت سیو مادر که ناله ها ومویه های فرزند خود بشنید
گفت فرزندم فرجام کارت را دیدی
دیدی که آنها برای چه در کرانت بودنند
آنها چیزی غیر زیبایی تو نمی خواستند
حالا که میوه هایت را چیدند
حال که برگ شاخک هایت بریخت
تو را در گوشه ای رهانیده اند
عاشق واقعی همان صاحب توست که
از ناتوانی نهالت بگرفت ودر جای درست نهاد
واز تو نگهداری کرد
وعاشق واقعی تر از آن خدای توست
که هر لحظه نگاهت می کند
حتی اگر گنه کرده باشی
باز دوست دارد بر پیش اش بیایی
وبا او نجوا کنی
اشک های درخت افزون تر شد وعاشق واقعی خود بشناخت
ودگر نیرنگ عاشق نما ها را نخورد
#عاشق#معشوق#نیرنگ#دوست#علمی#سیاسی#اشک#واقعی#مجازی#ویسگون#هشتک#متن#درخت#طبیعت#نجوا#صاحب#گناه#حجاب#میوه#کودک#ایران#فرهمند#فرشته
#خدا#الله#محمد#پیامبر#مادر
بچه های نزدیکان وقتی مرا می بینند این شکلی می شن.
#حکایت#زیبا
روزی روزگاری در سرزمینی سرسبز وفرهمند درخت دیبا یی با مادرش زیستن می کرد
مادرش درختی پادار وستبر بود
وشاخه هایش هم چون
استون «ستون» بود که آن قدر شاخه هایش زیاد بود که انگار سپهرنیلگون را تنها برای خود کرده بود
اما با این همه سترگی وترازی غمی داشت که او را سخت آزرده می کرد
ورویش روز به روز پیر تر می گشت
انگار زمانه بر او ناسازگار گردیده است
اما آن درد چه بود؟؟؟؟
دردش آن بود که فرزند او، درخت دیبای سیو،طعمه ی سرکشان و دزدان واشموغان گشته بود
که دزدان بی خرد میوه ی انگبین ناب شیرین را می ستاندند
اما برای ستاندن میوها شاخه ها را می شکستند وهر کار که موافق میل آنها بود بر او می کردنند
هرچه درخت مادر بر سر فززند ساده اندیش اش درخت سیو کوچک فریاد می کشید
که میوه ها ی خود را بر زیر برگ هایت پنهان کن
زیبایت را تنها برای صاحب خود نگه دارتا او تنهااز تو استفاده کند
چون او واقعا برایت زحمات فراوان کشیده است
ای فرزندم شاخه هایت را خم نکن
خار این نانجیبان مشو
دردت افزون تر می شود وزخمت سهمگین تر می گردد
اما فرزند انگار گوشی نداشت
آری خواب مانده را می شود بیدارکرد اماخواب زده را هرچه تلاش وشکیبایی
بورزی نمی شود
فرزند گفت ای مادر عزیز آنها دوستانم هستند آنها در کرانم خوشند
و من نیز فراوان خرسندم
چرا خواستاری زندگی دیبا یم را از من بستانی
درخت مادر سخت از نادانی وناسپاسی فرزند اش نالان و بیمار گشت که تیماریش سهمگین گشت
چون از سویی فرزندش بر جلوی چشم نگون سارش پر پر می زند و
می میرد
واز سویی مادرش را مانع خواسته اش می بیند
اما این روند ادا مه داشت وادامه داشت که در فرجام میوه های درخت
به اتمام رسید
اما دیگر دوستان درخت کوچک هویدا مشدنند
فصل ،فصله خزان گشته بود
آری آن دوستان وهم ایاران کجایند
که در نوین شاخه های نگون سار درخت را بگیرند
درخت کوچک اشک در چشمانش حلقه زده بود وبسیار ناراحت بود
که چرا دوستانش او را رها کرده اند
درخت سیو مادر که ناله ها ومویه های فرزند خود بشنید
گفت فرزندم فرجام کارت را دیدی
دیدی که آنها برای چه در کرانت بودنند
آنها چیزی غیر زیبایی تو نمی خواستند
حالا که میوه هایت را چیدند
حال که برگ شاخک هایت بریخت
تو را در گوشه ای رهانیده اند
عاشق واقعی همان صاحب توست که
از ناتوانی نهالت بگرفت ودر جای درست نهاد
واز تو نگهداری کرد
وعاشق واقعی تر از آن خدای توست
که هر لحظه نگاهت می کند
حتی اگر گنه کرده باشی
باز دوست دارد بر پیش اش بیایی
وبا او نجوا کنی
اشک های درخت افزون تر شد وعاشق واقعی خود بشناخت
ودگر نیرنگ عاشق نما ها را نخورد
#عاشق#معشوق#نیرنگ#دوست#علمی#سیاسی#اشک#واقعی#مجازی#ویسگون#هشتک#متن#درخت#طبیعت#نجوا#صاحب#گناه#حجاب#میوه#کودک#ایران#فرهمند#فرشته
#خدا#الله#محمد#پیامبر#مادر
۴.۳k
۱۹ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.