⭕️ عشق غرور
⭕️ عشق غرور
⭕️قسمت دهم
کم کم داشتم مقاومتم را از دست میدادم ، که او به صدا در آمد ، و گفت : سلام غزاله خانم چه عجب یادی از ما کردی . نکند راه گم کردی . آه من چقدر فراموشکارم . می بخشید حواسم نبود که عمه و آقای احمدی اینجا هستند و شما به خاطر ایشان آمدید . دوباره حس غرور وجودم را پر کرد و گفتم : سلام فرید من همین الان رسیدم اصلاً حال و حوصله جر و بحث ندارم ، همین که می خواستم وارد شوم دستم را گرفت لرزشی خفیف در خود احساس کردم می خواستم دستم را از دستش بیرون بکشم گفت : خواهش می کنم چند دقیقه وقتت را در اختیار من بگذار هنوز کسی از آمدن تو خبر ندارد ، دلم می خواهد با تو حرف بزنم می خواستم خواهش او را رد کنم که در چشمانش عجز و التماس را دیدم بدون اینکه چیزی بگویم راهم را کج کردم ، و در پیاده رو به راه افتادم از ته دل خوشحال بودم چون پس از مدت ها او را دیدم خیلی دلم می خواست به او بگویم که من هم حرف های نا گفته زیاد دارم ولی این غرور لعنتی اجازه چنین کاری را نمی داد وقتی سوار اتومبیل شدم احساس آرامش کردم او حرکت کرد برای چند لحظه سکوت بین ما برقرار بود او به صدا در آمد :
ـ چه وقت رسیدی چرا آمدنت را خبر ندادی ؟ می خواستی خانواده ات را غافل گیر کنی عمه خیلی دل تنگی می کرد ولی هیچ کس به اندازه من دل تنگ تو نبود ولی بر عکس تو اصلاً دلت برای من تنگ نشده فکر می کردم که نامه ام می تواند گویای تمام حرف های نگفته و برطرف کننده تمام سوء تفاهم ها باشد ولی اشتباه می کردم چون تو وقت نکردی که پاسخ نامه ام را در این ماه ها بدهی . هر دفعه که صدای زنگ می آمد فکر می کردم که پستچی آمده فکر می کردم که تو نیز همانند من ناراحت و غمگینی ولی اشتباه می کردم چون ظاهر تو چیز دیگری را نشان می دهد ای کاش می فهمیدم در سرت چه می گذرد واقعاً هدفت از این کار ها چیست ؟ چرا می خواهی هر لحظه غرورم را بشکنی ؟ دلم را که شکستی بزرگترین سرمایه ام عشق و غرورم بود که تو آن را نا دیده گرفتی و غرورم را نیز شکستی و از بین بردی تو تمام آرزو هایی را که در طی این سال ها در سر می پروراندم نابود کردی چرا ؟ فکر می کنی من این سختی را برای چه تحمل کردم تو چه می دانی که من چه زجری کشیدم همیشه فکر می کردم که مرهم دلم تو باشی تویی که سال ها دلم را اسیر خودت کردی تو با من چه کردی ؟ غزاله ! ! من هر کاری کردم فقط و فقط به خاطر تو بود به من نگاه کن .
به طرفش برگشتم چشمانش پر از اشک بود خدای من او گریه می کرد من طاقت گریه های او را نداشتم .
فرید ادامه داد : تو به من آموختی که زندگی بدون عشق نمی تواند معنی داشته باشد تو امید و آرزو را در قلبم پروراندی حالا چه می کنی نگاه کن و لذت ببر آری این گریه یک مرد است ! ! مردی که زندگیش بر باد رفته . عشقش لگد مال شده و از بین رفته ذنگذار بیشتر از این در برابرت خرد شوم . تو را به خداوندی خدا قسم نگذار بیشتر از این در برابرت خرد شوم . تو را به خداوندی خدا قسم دست از این کار هایت بر دار بغضی را که در این چند دقیقه در گلویم نشسته بود شکستم چه کسی از شکستن غرور صحبت می کرد در حالی که اشک می ریختم گفتم : خدای من ببین چه کسی از پایمال شدن آرزو صحبت می کند چرا یک طرفه به قاضی می روی چرا فکر می کنی که عمر و جوانی تو در این سال ها از بین رفته چرا مرا در نظر نمی گیری چرا نمی گویی که با ندانم کاری هایت روحم را آزردی و آن را نابود کردیب تو از زمانی که آمدی یک نگاه که مملو از عشق باشد به طرفم نکردی و یک کلمه که بوی محبت بدهد به من نگفتی دلم می خواست در آن شب میهمانی دستم را می گرفتی و به طرف آلاچیق قدیمی باغ می بردی و عهد و پیمان گذشته را یاد آوری می کردی . ولی چه کردی ؟ با گستاخی تمام رفتاری را داشتی که غیر قابل تصور من بود تو آن قدر بی پروا بودی که رعایت حالم را نکردی و در کمال بی شرمی همراه شیرین به خنده و گفتگو پرداختی فکر می کنی من آن قدر احمق هستم که یک کلمه از حرف هایت را باور کنم نه نه فرید من غزاله چند سال پیش نیستم که با یک کلمه محبت آمیز گونه هایم از شرم سرخ شود نه فرید دیگر گول حرف های تو را نمی خورم تا به حال هم بیخودی وقتم و جوانیم را تلف کردم دیگر نمی خواهم گذشته را زنده کنم از من انتظار نداشته باش که مثل سابق با تو خودمانی و گرم رفتار کنم خیالت را راحت کنم دیگر عشقی بین ما نیست که ما را به یکدیگر پیوند بدهد مطمئن باش این به نفع هر دو نفر ماست خواهش می کنم . این عشق برای ابد مُرد . مرا به منزل خودمان برسان .
وقتی رسیدیم برای آخرین بار صدایم کرد و گفت : غزاله من تو را به خاطر قضاوت نا عادلانه ات نمی بخشم . امیدوارم که روزی متوجه اشتباهت شوی ولی این را بدان که اگر روزی هم در برابرم بایستی و بگویی که حرف های امروزت از روی احساس بوده من قبول نخواهم
⭕️قسمت دهم
کم کم داشتم مقاومتم را از دست میدادم ، که او به صدا در آمد ، و گفت : سلام غزاله خانم چه عجب یادی از ما کردی . نکند راه گم کردی . آه من چقدر فراموشکارم . می بخشید حواسم نبود که عمه و آقای احمدی اینجا هستند و شما به خاطر ایشان آمدید . دوباره حس غرور وجودم را پر کرد و گفتم : سلام فرید من همین الان رسیدم اصلاً حال و حوصله جر و بحث ندارم ، همین که می خواستم وارد شوم دستم را گرفت لرزشی خفیف در خود احساس کردم می خواستم دستم را از دستش بیرون بکشم گفت : خواهش می کنم چند دقیقه وقتت را در اختیار من بگذار هنوز کسی از آمدن تو خبر ندارد ، دلم می خواهد با تو حرف بزنم می خواستم خواهش او را رد کنم که در چشمانش عجز و التماس را دیدم بدون اینکه چیزی بگویم راهم را کج کردم ، و در پیاده رو به راه افتادم از ته دل خوشحال بودم چون پس از مدت ها او را دیدم خیلی دلم می خواست به او بگویم که من هم حرف های نا گفته زیاد دارم ولی این غرور لعنتی اجازه چنین کاری را نمی داد وقتی سوار اتومبیل شدم احساس آرامش کردم او حرکت کرد برای چند لحظه سکوت بین ما برقرار بود او به صدا در آمد :
ـ چه وقت رسیدی چرا آمدنت را خبر ندادی ؟ می خواستی خانواده ات را غافل گیر کنی عمه خیلی دل تنگی می کرد ولی هیچ کس به اندازه من دل تنگ تو نبود ولی بر عکس تو اصلاً دلت برای من تنگ نشده فکر می کردم که نامه ام می تواند گویای تمام حرف های نگفته و برطرف کننده تمام سوء تفاهم ها باشد ولی اشتباه می کردم چون تو وقت نکردی که پاسخ نامه ام را در این ماه ها بدهی . هر دفعه که صدای زنگ می آمد فکر می کردم که پستچی آمده فکر می کردم که تو نیز همانند من ناراحت و غمگینی ولی اشتباه می کردم چون ظاهر تو چیز دیگری را نشان می دهد ای کاش می فهمیدم در سرت چه می گذرد واقعاً هدفت از این کار ها چیست ؟ چرا می خواهی هر لحظه غرورم را بشکنی ؟ دلم را که شکستی بزرگترین سرمایه ام عشق و غرورم بود که تو آن را نا دیده گرفتی و غرورم را نیز شکستی و از بین بردی تو تمام آرزو هایی را که در طی این سال ها در سر می پروراندم نابود کردی چرا ؟ فکر می کنی من این سختی را برای چه تحمل کردم تو چه می دانی که من چه زجری کشیدم همیشه فکر می کردم که مرهم دلم تو باشی تویی که سال ها دلم را اسیر خودت کردی تو با من چه کردی ؟ غزاله ! ! من هر کاری کردم فقط و فقط به خاطر تو بود به من نگاه کن .
به طرفش برگشتم چشمانش پر از اشک بود خدای من او گریه می کرد من طاقت گریه های او را نداشتم .
فرید ادامه داد : تو به من آموختی که زندگی بدون عشق نمی تواند معنی داشته باشد تو امید و آرزو را در قلبم پروراندی حالا چه می کنی نگاه کن و لذت ببر آری این گریه یک مرد است ! ! مردی که زندگیش بر باد رفته . عشقش لگد مال شده و از بین رفته ذنگذار بیشتر از این در برابرت خرد شوم . تو را به خداوندی خدا قسم نگذار بیشتر از این در برابرت خرد شوم . تو را به خداوندی خدا قسم دست از این کار هایت بر دار بغضی را که در این چند دقیقه در گلویم نشسته بود شکستم چه کسی از شکستن غرور صحبت می کرد در حالی که اشک می ریختم گفتم : خدای من ببین چه کسی از پایمال شدن آرزو صحبت می کند چرا یک طرفه به قاضی می روی چرا فکر می کنی که عمر و جوانی تو در این سال ها از بین رفته چرا مرا در نظر نمی گیری چرا نمی گویی که با ندانم کاری هایت روحم را آزردی و آن را نابود کردیب تو از زمانی که آمدی یک نگاه که مملو از عشق باشد به طرفم نکردی و یک کلمه که بوی محبت بدهد به من نگفتی دلم می خواست در آن شب میهمانی دستم را می گرفتی و به طرف آلاچیق قدیمی باغ می بردی و عهد و پیمان گذشته را یاد آوری می کردی . ولی چه کردی ؟ با گستاخی تمام رفتاری را داشتی که غیر قابل تصور من بود تو آن قدر بی پروا بودی که رعایت حالم را نکردی و در کمال بی شرمی همراه شیرین به خنده و گفتگو پرداختی فکر می کنی من آن قدر احمق هستم که یک کلمه از حرف هایت را باور کنم نه نه فرید من غزاله چند سال پیش نیستم که با یک کلمه محبت آمیز گونه هایم از شرم سرخ شود نه فرید دیگر گول حرف های تو را نمی خورم تا به حال هم بیخودی وقتم و جوانیم را تلف کردم دیگر نمی خواهم گذشته را زنده کنم از من انتظار نداشته باش که مثل سابق با تو خودمانی و گرم رفتار کنم خیالت را راحت کنم دیگر عشقی بین ما نیست که ما را به یکدیگر پیوند بدهد مطمئن باش این به نفع هر دو نفر ماست خواهش می کنم . این عشق برای ابد مُرد . مرا به منزل خودمان برسان .
وقتی رسیدیم برای آخرین بار صدایم کرد و گفت : غزاله من تو را به خاطر قضاوت نا عادلانه ات نمی بخشم . امیدوارم که روزی متوجه اشتباهت شوی ولی این را بدان که اگر روزی هم در برابرم بایستی و بگویی که حرف های امروزت از روی احساس بوده من قبول نخواهم
۱۹۸.۱k
۰۳ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.