قسمت ششم:
قسمت ششم:
لی با میاکو چشم تو چشم شد و پرسید:خب...میشه ایشون رو معرفی کنید! _بکهیون:اسمش میاکو هست... همون دختره که سهون گفت از تپه افتاده بود.. _دی او:اون؟حالا چیشده که بعد یه سال دوباره دیدیمش؟ و لوهان همه ی ماجرا رو تعریف کرد... _چانی:بچه ها...هوا داره تاریک میشه.نباید برگردیم؟ _لوهان:ولی میاکورو چیکار کنیم ..تنها باشه واسش خطرناکه.. _بکی:فکر کنم یه اتاق خالی داشته باشیم.. _میاکو:چی؟نه ممنون من همین جا باشم بهتره .. چیزی نمیشه ..قول میدم. _سهون:نه..باید بیای..اگر بلای سرت بیاد هممون خودمون مقصر میتونیم.. _لی:تو دیگه الان دوست مایی.. جای خواهرمونی..ماهم باید از خواهر کوچولومون مواظبت کنیم.. _میاکو:ولی بچه ها.. _بکهیون:دیگه نگو نه وگرنه ماها اینجا میمونیم.. میاکو دیگه نتونست حرفی بزنه ولی از طرفی میترسید که اگر اینجا بمونه دو باره اون اتفاقا بیفته ولی از کارش مطمئن نبود..یعنی امکان داشت خون آشام ها خطر ناک باشند براش!.؟.. در هر حال همراه اونا رفت به جای که خودشون میگفتن مخفیگاه ولی اونقدرا هم مخفی نبود .. یه کلبه حدودا مثل کلبه ی خودش ولی بزرگ تر بود که پشت علف های سر به فلک کشیده محو شده بود .. _لوهان:اگر دیدی داخل بهم ریخته هست دیگه خودت ببخش آخه از شیش تا پسر چه توقعی داری؟ _میاکو:خودمم نمیدونم.. و به سمت کلبه رفت.. وقتی داخل کلبه رفت چیزی باعث تعجب شد..پسری با پوست تقریبا تیره جلوی اون ایستاده بود.. پسر توی چشمای میاکو زل زده بود ..انگاری هر لحظه ممکن بود اون رو تیکه پاره بکنه که سهون و لوهان به سرعت میاکو رو کنار زدند . لوهان با صدایی که بیشتر مثل غرش بود گفت :کای..چند بار بگم تو دیگه جات اینجا نیست.. فکر نکن هرچقدر زمان بگذره ما هم دوباره کینه هارو فراموش میکنیم و با هم کنار میایم..پس چرا هر ماه میای اینجا.. _کای:انگاری میخواست اتاق منو بدین به ایشون .. و لوهان رو کنار زد و با چشمای قرمزش به میاکو خیره شد .. سهون که خیلی عصبانی شده بود به سمت کای حمله کرد و با هم در گیر شدند.. سهون سعی داشت کایو از اونجا خارج کنه ... حالا در گیری بیرون کلبه بود..همه داشتند از پنجره به آن دو نگاه می کردند که یک دفعه صدایی دل میاکو رو به لرزه در آورد.. صدای زوزه ی گرگ بود..کای از شدت عصبانیت به گرگ تبدیل شده بود .. میاکو برگشت و با چشمای گرد شده به سهون و کای نگاه کرد _دی او:بچه ها..بریم جلوشونو بگیریم تا کار دستمون ندادن..
لی با میاکو چشم تو چشم شد و پرسید:خب...میشه ایشون رو معرفی کنید! _بکهیون:اسمش میاکو هست... همون دختره که سهون گفت از تپه افتاده بود.. _دی او:اون؟حالا چیشده که بعد یه سال دوباره دیدیمش؟ و لوهان همه ی ماجرا رو تعریف کرد... _چانی:بچه ها...هوا داره تاریک میشه.نباید برگردیم؟ _لوهان:ولی میاکورو چیکار کنیم ..تنها باشه واسش خطرناکه.. _بکی:فکر کنم یه اتاق خالی داشته باشیم.. _میاکو:چی؟نه ممنون من همین جا باشم بهتره .. چیزی نمیشه ..قول میدم. _سهون:نه..باید بیای..اگر بلای سرت بیاد هممون خودمون مقصر میتونیم.. _لی:تو دیگه الان دوست مایی.. جای خواهرمونی..ماهم باید از خواهر کوچولومون مواظبت کنیم.. _میاکو:ولی بچه ها.. _بکهیون:دیگه نگو نه وگرنه ماها اینجا میمونیم.. میاکو دیگه نتونست حرفی بزنه ولی از طرفی میترسید که اگر اینجا بمونه دو باره اون اتفاقا بیفته ولی از کارش مطمئن نبود..یعنی امکان داشت خون آشام ها خطر ناک باشند براش!.؟.. در هر حال همراه اونا رفت به جای که خودشون میگفتن مخفیگاه ولی اونقدرا هم مخفی نبود .. یه کلبه حدودا مثل کلبه ی خودش ولی بزرگ تر بود که پشت علف های سر به فلک کشیده محو شده بود .. _لوهان:اگر دیدی داخل بهم ریخته هست دیگه خودت ببخش آخه از شیش تا پسر چه توقعی داری؟ _میاکو:خودمم نمیدونم.. و به سمت کلبه رفت.. وقتی داخل کلبه رفت چیزی باعث تعجب شد..پسری با پوست تقریبا تیره جلوی اون ایستاده بود.. پسر توی چشمای میاکو زل زده بود ..انگاری هر لحظه ممکن بود اون رو تیکه پاره بکنه که سهون و لوهان به سرعت میاکو رو کنار زدند . لوهان با صدایی که بیشتر مثل غرش بود گفت :کای..چند بار بگم تو دیگه جات اینجا نیست.. فکر نکن هرچقدر زمان بگذره ما هم دوباره کینه هارو فراموش میکنیم و با هم کنار میایم..پس چرا هر ماه میای اینجا.. _کای:انگاری میخواست اتاق منو بدین به ایشون .. و لوهان رو کنار زد و با چشمای قرمزش به میاکو خیره شد .. سهون که خیلی عصبانی شده بود به سمت کای حمله کرد و با هم در گیر شدند.. سهون سعی داشت کایو از اونجا خارج کنه ... حالا در گیری بیرون کلبه بود..همه داشتند از پنجره به آن دو نگاه می کردند که یک دفعه صدایی دل میاکو رو به لرزه در آورد.. صدای زوزه ی گرگ بود..کای از شدت عصبانیت به گرگ تبدیل شده بود .. میاکو برگشت و با چشمای گرد شده به سهون و کای نگاه کرد _دی او:بچه ها..بریم جلوشونو بگیریم تا کار دستمون ندادن..
۳.۲k
۱۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.