حکایتی شنیدنی از آیت الله مرعشی نجفی
حکایتی شنیدنی از آیت الله مرعشی نجفی
(1) ـ مژده ی الهی
در زمان رسول خدا(ص) شخصی بسیار زشت رو و بدقیافه به نام ذوالنّمره زندگی می کرد (نمره، در لغت به معنای لکه ی صورت است که هم رنگ آن نمی باشد.) روزی خدمت پیامبر(ص) رسید و عرض کرد: یا رسول الله! خداوند چه مسائلی را بر من واجب کرده است؟
حضرت به او فرمود: خداوند، هفده رکعت نماز در هر شبانه روز، روزه ی ماه رمضان، حج خانه ی خدا (با شرایط آن، مانند داشتن امکانات مالی) و زکات را بر تو واجب کرده است. سپس حضرت شرح کاملی درباره ی واجبات او بیان کرد.
آن شخص عرض کرد: به آن خدایی که تو را به حق مبعوث کرده است، جز واجبات کار دیگری انجام نخواهم داد. پیامبر اسلام(ص) به او فرمود: چرا ای ذوالنّمره؟!
عرض کرد: برای این که مرا این گونه زشت و بدقیافه آفریده است! در این هنگام جبرئیل(ع) نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله! پروردگار می فرماید: از طرف من ذوالنمره را سلام برسان و به او بگو: «آیا نمی خواهی خدا تو را در قیامت به زیبایی و وجاهت جبرئیل(ع) قرار داده و به این صورت تو را محشور گرداند؟!»
پیامبر اکرم(ص) وقتی مژده ی الهی را به وسیله ی جبرئیل به او رساند، عرض کرد:
خدایا! خشنود شدم، «یا رب فو عزتک لأیدنک حتی ترضی»،
«پروردگارا! به عزتت سوگند، من هم در مقابل، آن قدر عمل نیکو و شایسته انجام بدهم تا تو راضی شوی.»
(2)ـ خدایا! ما یاد تو هستیم
یکی از شاگردان مرحوم آیت حق آخوند ملا محمدکاشی معروف به آخوند کاشی، آیت الله سید محمدرضا خراسانی است. ایشان یکی از خاطراتی که درباره ی استاد خود دارد، چنین بیان می کند:
مرحوم آخوند همیشه در حوض آخر مدرسه وضو می گرفت و هیچ وقت در حوض جلو مدرسه وضو نمی گرفت. وقتی هم که وضو می گرفتند، چند نفر اطراف حوض به عنوان مراقب می ایستادند، تا کسی نزدیک حوض نشود.
روزی یک آقای لری می آید، آن دو سه طلبه می گویند: آقا مشغول وضو ساختن است. آقای لر چندان اهمیتی نمی دهد و سریع وضو می گیرد. آخوند یک نگاهی به او می کند و می گوید: این وضو به درد کله ات می خورد. (زیرا هنگام وضو گرفتن جوراب های خود را در نیاورده بود تا زمانی که نوبت مسح پا برسد.)
آقای لر به جناب آخوند می گوید: آقای آخوند شما سرتون توی کتاب و قرآن است، می دانید چه کار کنید، وضوی خوب بگیرید، ما همین اندازه که می گیریم بس است و به خدا می گوییم که خدایا! ما یاد تو هستیم.
تا این کلمه را گفت: آخوند همان جا سرش را لب حوض گذاشت و گریه ی شدیدی کرد و سپس گفت: این خدا را شناخت، ما که قابل نیستیم!
(3)ـ تعلق خاطر بلای جا آدمی
حضرت مریم (دختر عمران از فرزندان حضرت سلیمان(ع) و یکی از چهار زن برگزیده ی عالم)، قبل از این که فرزند خویش را به دنیا آورد، همیشه در محراب عبادت از عالم غیب غذای آماده داشت:
«کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقاً قال یا مریم أنی لک هذا قالت هو من عندالله إن الله یرزق من یشاء بغیر حساب»(1)
«هر زمان زکریا وارد محراب او می شد، غذای مخصوصی در آن جا می دید و از او می پرسید: ای مریم! این را از کجا آورده ای؟ پاسخ می داد: این از سوی خداست. خدا به هر کس بخواهد بی حساب روزی می دهد.»
اما زمانی که فرزند خود را به دنیا آورد، از سوی پروردگار خطاب رسید:
«و هزی إلیک بجذع النحله تسقط علیک رطباً جنیاً»(2)
«ای مریم! تنه ی درخت را به طرف خود تکان ده، رطب تازه ای بر تو بریزد و میل کنی.»
مریم عرض کرد: خدایا! چه شده است که وقتی درد زایمان نچشیده بودم، روزی مرا بی رنج و زحمت و بدون درخواست عنایت می کردی و اکنون که ضعف بر من غلبه کرده و پرستاری این کودک هم موجب گرفتاری شده، مرا به تکان دادن نخل خرما فرمان می دهید!؟
از درگاه پروردگار خطاب رسید: «ای مریم! قبل از این پیشامد، تمام قلب و خاطرت برای ما بود و دل تو برای ما می تپید، و ما نیز کار تو را بدون زحمت درخواست (به خاطر محبتی که به تو داشتیم) انجام می دادیم. اما اکنون، گوشه ی دلت این کودک است و یاد او گاهی تو را از ما و ذکر ما غافل می کند و باعث می شود تو ما را فراموش کنی، به همین دلیل زحمت تو افزون گشته است.»
(4)ـ خدا!
در بعضی از کتب معتبر نقل شده است: روزی زنی بچه ی شیرخوارش را در بغل گرفته بود و از روی پلی که روی شط آب بود می گذشت.
از قضا کودک هم وارد این قسمت شد. مادر دید الان فرزندش همراه آب در زیر سنگ آسیاب له خواهد شد و یقین کرد که دیگر کسی نمی تواند او را نجات دهد.
آن لحظه که نزدیک فرورفتن کودک بود، سر به آسمان بلند کرد و فقط یک کلمه گفت: «خدا»، فوراً آب متوقف شد و روی هم متراکم گردید! مادر با دست خود کودکش را برداشت و شکر الهی را به جای آورد.
(5)ـ حسن ظن به خدا
نقل شده است: یکی از علما، عالمی را (که فوت شده بود) در خواب دید که به مقالم عالی و ارجمندی رسیده، از او سوال کرد به
(1) ـ مژده ی الهی
در زمان رسول خدا(ص) شخصی بسیار زشت رو و بدقیافه به نام ذوالنّمره زندگی می کرد (نمره، در لغت به معنای لکه ی صورت است که هم رنگ آن نمی باشد.) روزی خدمت پیامبر(ص) رسید و عرض کرد: یا رسول الله! خداوند چه مسائلی را بر من واجب کرده است؟
حضرت به او فرمود: خداوند، هفده رکعت نماز در هر شبانه روز، روزه ی ماه رمضان، حج خانه ی خدا (با شرایط آن، مانند داشتن امکانات مالی) و زکات را بر تو واجب کرده است. سپس حضرت شرح کاملی درباره ی واجبات او بیان کرد.
آن شخص عرض کرد: به آن خدایی که تو را به حق مبعوث کرده است، جز واجبات کار دیگری انجام نخواهم داد. پیامبر اسلام(ص) به او فرمود: چرا ای ذوالنّمره؟!
عرض کرد: برای این که مرا این گونه زشت و بدقیافه آفریده است! در این هنگام جبرئیل(ع) نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله! پروردگار می فرماید: از طرف من ذوالنمره را سلام برسان و به او بگو: «آیا نمی خواهی خدا تو را در قیامت به زیبایی و وجاهت جبرئیل(ع) قرار داده و به این صورت تو را محشور گرداند؟!»
پیامبر اکرم(ص) وقتی مژده ی الهی را به وسیله ی جبرئیل به او رساند، عرض کرد:
خدایا! خشنود شدم، «یا رب فو عزتک لأیدنک حتی ترضی»،
«پروردگارا! به عزتت سوگند، من هم در مقابل، آن قدر عمل نیکو و شایسته انجام بدهم تا تو راضی شوی.»
(2)ـ خدایا! ما یاد تو هستیم
یکی از شاگردان مرحوم آیت حق آخوند ملا محمدکاشی معروف به آخوند کاشی، آیت الله سید محمدرضا خراسانی است. ایشان یکی از خاطراتی که درباره ی استاد خود دارد، چنین بیان می کند:
مرحوم آخوند همیشه در حوض آخر مدرسه وضو می گرفت و هیچ وقت در حوض جلو مدرسه وضو نمی گرفت. وقتی هم که وضو می گرفتند، چند نفر اطراف حوض به عنوان مراقب می ایستادند، تا کسی نزدیک حوض نشود.
روزی یک آقای لری می آید، آن دو سه طلبه می گویند: آقا مشغول وضو ساختن است. آقای لر چندان اهمیتی نمی دهد و سریع وضو می گیرد. آخوند یک نگاهی به او می کند و می گوید: این وضو به درد کله ات می خورد. (زیرا هنگام وضو گرفتن جوراب های خود را در نیاورده بود تا زمانی که نوبت مسح پا برسد.)
آقای لر به جناب آخوند می گوید: آقای آخوند شما سرتون توی کتاب و قرآن است، می دانید چه کار کنید، وضوی خوب بگیرید، ما همین اندازه که می گیریم بس است و به خدا می گوییم که خدایا! ما یاد تو هستیم.
تا این کلمه را گفت: آخوند همان جا سرش را لب حوض گذاشت و گریه ی شدیدی کرد و سپس گفت: این خدا را شناخت، ما که قابل نیستیم!
(3)ـ تعلق خاطر بلای جا آدمی
حضرت مریم (دختر عمران از فرزندان حضرت سلیمان(ع) و یکی از چهار زن برگزیده ی عالم)، قبل از این که فرزند خویش را به دنیا آورد، همیشه در محراب عبادت از عالم غیب غذای آماده داشت:
«کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقاً قال یا مریم أنی لک هذا قالت هو من عندالله إن الله یرزق من یشاء بغیر حساب»(1)
«هر زمان زکریا وارد محراب او می شد، غذای مخصوصی در آن جا می دید و از او می پرسید: ای مریم! این را از کجا آورده ای؟ پاسخ می داد: این از سوی خداست. خدا به هر کس بخواهد بی حساب روزی می دهد.»
اما زمانی که فرزند خود را به دنیا آورد، از سوی پروردگار خطاب رسید:
«و هزی إلیک بجذع النحله تسقط علیک رطباً جنیاً»(2)
«ای مریم! تنه ی درخت را به طرف خود تکان ده، رطب تازه ای بر تو بریزد و میل کنی.»
مریم عرض کرد: خدایا! چه شده است که وقتی درد زایمان نچشیده بودم، روزی مرا بی رنج و زحمت و بدون درخواست عنایت می کردی و اکنون که ضعف بر من غلبه کرده و پرستاری این کودک هم موجب گرفتاری شده، مرا به تکان دادن نخل خرما فرمان می دهید!؟
از درگاه پروردگار خطاب رسید: «ای مریم! قبل از این پیشامد، تمام قلب و خاطرت برای ما بود و دل تو برای ما می تپید، و ما نیز کار تو را بدون زحمت درخواست (به خاطر محبتی که به تو داشتیم) انجام می دادیم. اما اکنون، گوشه ی دلت این کودک است و یاد او گاهی تو را از ما و ذکر ما غافل می کند و باعث می شود تو ما را فراموش کنی، به همین دلیل زحمت تو افزون گشته است.»
(4)ـ خدا!
در بعضی از کتب معتبر نقل شده است: روزی زنی بچه ی شیرخوارش را در بغل گرفته بود و از روی پلی که روی شط آب بود می گذشت.
از قضا کودک هم وارد این قسمت شد. مادر دید الان فرزندش همراه آب در زیر سنگ آسیاب له خواهد شد و یقین کرد که دیگر کسی نمی تواند او را نجات دهد.
آن لحظه که نزدیک فرورفتن کودک بود، سر به آسمان بلند کرد و فقط یک کلمه گفت: «خدا»، فوراً آب متوقف شد و روی هم متراکم گردید! مادر با دست خود کودکش را برداشت و شکر الهی را به جای آورد.
(5)ـ حسن ظن به خدا
نقل شده است: یکی از علما، عالمی را (که فوت شده بود) در خواب دید که به مقالم عالی و ارجمندی رسیده، از او سوال کرد به
۱۵۲.۹k
۰۳ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.