בل نوشتہ از زبـان پـدرومـادر..
בل نوشتہ از زبـان پـدرومـادر..
فرزندعزیزم:آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف میکنم و یا هنگامیکه نمیتوانم لباسهایم را بپوشم...
صبور باش و زمانی را به یاد آور که همین کارها را به تو یاد می دادم.
اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری است و کلماتی را چندین بار تکرار میکنم...
صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا بده..وقتی نمی خواهم حمام کنم ..
نه مرا سرزنش کن و نه شرمنده
زمانی را بیاد آور که تو را با هزار و یک بهانه وادار میکردم که حمام کنی.
وقتی بی خبری ام را از پیشرفتها و دنیای امروز میبینی...با لبخند تمسخر آمیز به من ننگر.
وقتی حافظه ام یاری نمیکند و کلمات را به خاطر نمی آورم ...به من فرصتی بده تا بیاد بیاورم....
اگر نتوانستم عصبانی نشو ...
برای من مهمترین چیز نه صحبت کردن که تنها با تو بودن و تو را برای شنیدن داشتن است.
وقتی نمی خواهم چیزی بخورم مرا وادار نکن...
من خوب میدانم که کی به غذا احتیاج دارم.
وقتی پاهای خسته ام اجازه راه رفتن به من نمیدهند...دستهایت را به من بده
....همانگونه که من دستهایم را به تو دادم آن زمان که اولین قدمهایت را بر می داشتی.
و زمانی که به تو میگویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم وووو اینکه میخواهم بمیرم...عصبانی نشو...
روزی خواهی فهمید...زمانی متوجه می شوی که علیرغم همه اشتباهاتم همواره بهترین چیزها را برای توخواسته ام و همواره سعی کرده ام که بهترین ها را برات فراهم کنم.از اینکه کنارت هستم عصبانی و خسته و ناراحت نشو .تو باید کنارم باشی و مرا درک کنی.
مرا یاری کن همانگونه که من تو را یاری کردم.آن زمان که زندگی را آغاز کردی..
یاریم کن تا قدم بردارم.به من کمک کن تا با نیروی عشق و شکیبایی تو این راه را به پایان برم.
من با لبخند و با عشق بیکرانم جبران خواهم کرد..
همان عشقی که همواره به تو داشته ام
فرزند دلبندم: دوستت دارم
فرزندعزیزم:آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف میکنم و یا هنگامیکه نمیتوانم لباسهایم را بپوشم...
صبور باش و زمانی را به یاد آور که همین کارها را به تو یاد می دادم.
اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری است و کلماتی را چندین بار تکرار میکنم...
صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا بده..وقتی نمی خواهم حمام کنم ..
نه مرا سرزنش کن و نه شرمنده
زمانی را بیاد آور که تو را با هزار و یک بهانه وادار میکردم که حمام کنی.
وقتی بی خبری ام را از پیشرفتها و دنیای امروز میبینی...با لبخند تمسخر آمیز به من ننگر.
وقتی حافظه ام یاری نمیکند و کلمات را به خاطر نمی آورم ...به من فرصتی بده تا بیاد بیاورم....
اگر نتوانستم عصبانی نشو ...
برای من مهمترین چیز نه صحبت کردن که تنها با تو بودن و تو را برای شنیدن داشتن است.
وقتی نمی خواهم چیزی بخورم مرا وادار نکن...
من خوب میدانم که کی به غذا احتیاج دارم.
وقتی پاهای خسته ام اجازه راه رفتن به من نمیدهند...دستهایت را به من بده
....همانگونه که من دستهایم را به تو دادم آن زمان که اولین قدمهایت را بر می داشتی.
و زمانی که به تو میگویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم وووو اینکه میخواهم بمیرم...عصبانی نشو...
روزی خواهی فهمید...زمانی متوجه می شوی که علیرغم همه اشتباهاتم همواره بهترین چیزها را برای توخواسته ام و همواره سعی کرده ام که بهترین ها را برات فراهم کنم.از اینکه کنارت هستم عصبانی و خسته و ناراحت نشو .تو باید کنارم باشی و مرا درک کنی.
مرا یاری کن همانگونه که من تو را یاری کردم.آن زمان که زندگی را آغاز کردی..
یاریم کن تا قدم بردارم.به من کمک کن تا با نیروی عشق و شکیبایی تو این راه را به پایان برم.
من با لبخند و با عشق بیکرانم جبران خواهم کرد..
همان عشقی که همواره به تو داشته ام
فرزند دلبندم: دوستت دارم
۳.۴k
۲۲ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.