برای
برای
دوست داشتن
بزرگ نشده ایم.....!!!
فقط یادمان داده اند
زنده بودنمان را
صرف یافتن لقمه نانی کنیم و
هر روز ،کلاهمان را سفت تر بچسبیم تا بادی،نسیمی،چیزی...
از سرمان برنداردش....!!
یادمان داده اند.....
پشت عکسهای رنگی خندان و چنین و چنان پروفایلهایمان قایم شویم......
بنشینیم پشت فرمان ماشین فلان مدلمان.....
زلفهای نیمه سوخته و گاها تمام سوخته و اخیرا
گیسوان عاریه ای خیلی طبیعی مان را در هوای سربی شهر
رها کنیم و..... پز خوشبختی مان را
به دایی و خاله و عمه و دوست و همکار و همسایه بدهیم......!!!!!
نه......!!!!
ما
خوشبخت نیستیم.....!!!!
با وجود تمام این عکسهای دلبرانه و این حجم عظیم دوستت دارمهای تایپی و وویسی و استیکری.....حتی به اندازه ی نیمی از روزهایی که از آسمان بمب روی خوشبختی مان می ریختند....،
خوشبخت نیستیم....!!!! یادمان نداده اند....
قبول.......!!!!! خودمان هم اهل یادگرفتن نبودیم......
اهل
دوست داشتن و
دوست داشته شدن نبودیم و نیستیم.....!!!!
اصلا اینهمه قرطی بازیهای رنگین پوچ را می خواستیم چکار.....؟؟؟!!!!
مگر مادرانمان که لبها و گونه هایشان را به تزریق و پروتز نسپردند، خوشبخت نبودند؟؟؟
مگر با لبهای قیطانی نمی شود خندید....؟
نمی شود بوسید....؟؟؟
نمی شود جانم و عزیزم و قربانت بروم گفت.....؟؟؟! بد
می کنیم
به خودمان......!!!!
به فردای غبار آلود کودکمان....!!!! دست برداریم.....!!!
از این همه جلوه های بی جلا.....
از این همه
سلفی های ساکت سرد.....!!!!
زندگی.....
تمام می شود....
درست وقتی که انتظارش را نداریم....
آن هم
وقتی که
کلی کار نیمه تمام روی دستمان مانده است.....!!!! گوشی ات را
زمین بگذار......!!!!!
به همسرت....
عمیق تر نگاه کن....
به پدرت....
مادرت.....
کودک و
خواهر و
برادر و
اصلا.....
به همین کاکتوس کوچکی که
چند وقتی می شود
فراموشش کرده ای.....!!! همه چیز را
از نو شروع کن.....!!!
با
یک
"دوستت دارم معمولی......"
با
یک
"چقدر،
دلم، هوایت را کرده بود ساده....." ما می توانیم.....!!!!
اگر
گوشی هایمان را
روزی
چند دقیقه
زمین بگذاریم.....!!!!
دوست داشتن
بزرگ نشده ایم.....!!!
فقط یادمان داده اند
زنده بودنمان را
صرف یافتن لقمه نانی کنیم و
هر روز ،کلاهمان را سفت تر بچسبیم تا بادی،نسیمی،چیزی...
از سرمان برنداردش....!!
یادمان داده اند.....
پشت عکسهای رنگی خندان و چنین و چنان پروفایلهایمان قایم شویم......
بنشینیم پشت فرمان ماشین فلان مدلمان.....
زلفهای نیمه سوخته و گاها تمام سوخته و اخیرا
گیسوان عاریه ای خیلی طبیعی مان را در هوای سربی شهر
رها کنیم و..... پز خوشبختی مان را
به دایی و خاله و عمه و دوست و همکار و همسایه بدهیم......!!!!!
نه......!!!!
ما
خوشبخت نیستیم.....!!!!
با وجود تمام این عکسهای دلبرانه و این حجم عظیم دوستت دارمهای تایپی و وویسی و استیکری.....حتی به اندازه ی نیمی از روزهایی که از آسمان بمب روی خوشبختی مان می ریختند....،
خوشبخت نیستیم....!!!! یادمان نداده اند....
قبول.......!!!!! خودمان هم اهل یادگرفتن نبودیم......
اهل
دوست داشتن و
دوست داشته شدن نبودیم و نیستیم.....!!!!
اصلا اینهمه قرطی بازیهای رنگین پوچ را می خواستیم چکار.....؟؟؟!!!!
مگر مادرانمان که لبها و گونه هایشان را به تزریق و پروتز نسپردند، خوشبخت نبودند؟؟؟
مگر با لبهای قیطانی نمی شود خندید....؟
نمی شود بوسید....؟؟؟
نمی شود جانم و عزیزم و قربانت بروم گفت.....؟؟؟! بد
می کنیم
به خودمان......!!!!
به فردای غبار آلود کودکمان....!!!! دست برداریم.....!!!
از این همه جلوه های بی جلا.....
از این همه
سلفی های ساکت سرد.....!!!!
زندگی.....
تمام می شود....
درست وقتی که انتظارش را نداریم....
آن هم
وقتی که
کلی کار نیمه تمام روی دستمان مانده است.....!!!! گوشی ات را
زمین بگذار......!!!!!
به همسرت....
عمیق تر نگاه کن....
به پدرت....
مادرت.....
کودک و
خواهر و
برادر و
اصلا.....
به همین کاکتوس کوچکی که
چند وقتی می شود
فراموشش کرده ای.....!!! همه چیز را
از نو شروع کن.....!!!
با
یک
"دوستت دارم معمولی......"
با
یک
"چقدر،
دلم، هوایت را کرده بود ساده....." ما می توانیم.....!!!!
اگر
گوشی هایمان را
روزی
چند دقیقه
زمین بگذاریم.....!!!!
۴.۳k
۲۷ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.