باید میرفتیم. همهء مان میدانیم یک لحظه هایی را باید میرفت
باید میرفتیم. همهء مان میدانیم یک #لحظه هایی را باید میرفتیم. از آن موقعیت، از آن مکانی که جای #ما نبود. از رفتاری که در شأن ما نبود. از #آدمی که آدم ما نبود.
اما نتوانستیم در #لحظه تصمیمِ درست بگیریم. ماندیم.
#شب را ماندیم همانجا که جای ما نبود. در #رابطه ماندیم با آدمی که از آنِ ما نبود. در ادامهء #مکالمه ماندیم در بحثی که از جنس ما نبود.
لحظه ها مهم اند و گاهی مهم تر هم میشوند.
ما اما میمانیم.
از همان لحظه، از همان آنی که نمیدانستیم همین الان برویم یا بمانیم، یا حتی میدانستیم اما ترسیدیم که اگر برویم چه میشود؛ این ما بودیم که ماندیم؛ نه آن لحظه ها، رابطه ها، آدم ها.
ماندیم و دیدیم هیچ نمیشد اگر همان لحظه تصمیم میگرفتیم خودمان را از این رابطه، از این آدم، از این مکالمه بیرون بیاوریم.
ماندیم و دیدیم هیچ نمیشد، فقط زودتر تمام میشد.
فقط در لحظه از این تمام شدن ترسیده بودیم. اما تاثیری در نتیجه نداشت، چون همان موقع تمام شده بود. تمام شده بودیم. فقط دیرتر اعلام کردیم که دوست من این رابطه تمام است برای هردویمان؛ و نه از همین حالا، که از همان شب که فلان شد این رابطه تمام شده بود.
آدمی است و #ترسهایش. آدمی است و تصمیم هایش.
آدمی است و #شجاعت هایش.
که بترسد، ولی شجاعانه دست به خطر بزند چون ازچیزی ته دلش مطمئن است. مطمئن است که رفتن درست تر از ماندن است. ترس اما انگار #کودک درونمان را به #گریه انداخته باشد که التماسمان کند بیشتر بمانیم.
ما ماندیم، اما رابطهء مان نه. بالاخره دیر یا زود تمام شد.
همهء مان مانده ایم میانهء دوراهی رفتن و ماندن. همهء مان تجربهء #انتخاب هر دو راه را داشته ایم.
حالا میدانم تصمیمهای شجاعانه را باید دوست داشته باشیم. خودِ شجاعمان را بیشتر.
اما نتوانستیم در #لحظه تصمیمِ درست بگیریم. ماندیم.
#شب را ماندیم همانجا که جای ما نبود. در #رابطه ماندیم با آدمی که از آنِ ما نبود. در ادامهء #مکالمه ماندیم در بحثی که از جنس ما نبود.
لحظه ها مهم اند و گاهی مهم تر هم میشوند.
ما اما میمانیم.
از همان لحظه، از همان آنی که نمیدانستیم همین الان برویم یا بمانیم، یا حتی میدانستیم اما ترسیدیم که اگر برویم چه میشود؛ این ما بودیم که ماندیم؛ نه آن لحظه ها، رابطه ها، آدم ها.
ماندیم و دیدیم هیچ نمیشد اگر همان لحظه تصمیم میگرفتیم خودمان را از این رابطه، از این آدم، از این مکالمه بیرون بیاوریم.
ماندیم و دیدیم هیچ نمیشد، فقط زودتر تمام میشد.
فقط در لحظه از این تمام شدن ترسیده بودیم. اما تاثیری در نتیجه نداشت، چون همان موقع تمام شده بود. تمام شده بودیم. فقط دیرتر اعلام کردیم که دوست من این رابطه تمام است برای هردویمان؛ و نه از همین حالا، که از همان شب که فلان شد این رابطه تمام شده بود.
آدمی است و #ترسهایش. آدمی است و تصمیم هایش.
آدمی است و #شجاعت هایش.
که بترسد، ولی شجاعانه دست به خطر بزند چون ازچیزی ته دلش مطمئن است. مطمئن است که رفتن درست تر از ماندن است. ترس اما انگار #کودک درونمان را به #گریه انداخته باشد که التماسمان کند بیشتر بمانیم.
ما ماندیم، اما رابطهء مان نه. بالاخره دیر یا زود تمام شد.
همهء مان مانده ایم میانهء دوراهی رفتن و ماندن. همهء مان تجربهء #انتخاب هر دو راه را داشته ایم.
حالا میدانم تصمیمهای شجاعانه را باید دوست داشته باشیم. خودِ شجاعمان را بیشتر.
۲.۰k
۱۰ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.