عاشقانہ اے بہ سبڪ شهدا
#عاشقانہ_اے_بہ_سبڪ_شهدا
اولین عید بعد از ازدواجمان که #لبنانی ها رسم دارند و دور هم جمع می شوند، مصطفی در #موسسه ماند!
نیامد خانه پدرم!
آن شب از او پرسیدم:
دوست دارم بدانم چرا نیامدی؟
مصطفی گفت:
الان #عید است!
خیلی از بچه ها رفته اند پیش #خانواده هاشان.
اینها که رفته اند،
وقتی برگردند،
برای این دویست سیصد نفری که در #مدرسه ماندند، تعریف می کنند که چنین و چنان!
من باید بمانم با این بچه ها #ناهار بخورم،
#سرگرم شان کنم،
که این ها چیزی برای تعریف کردن داشته باشند!
گفتم:
خب چرا #مامان غذا فرستاد نخوردی؟
نان و پنیر و چای خوردی؟
گفت:
این غذای مدرسه نیست!
گفتم:
شما دیر آمدید.
بچه ها نمی دیدند شما چی خورده اید.
اشکش جاری شد و گفت:
#خدا که می بیند...
🌺 #شهید_مصطفی_چمران
📚 نیمه پنهان ماه
اولین عید بعد از ازدواجمان که #لبنانی ها رسم دارند و دور هم جمع می شوند، مصطفی در #موسسه ماند!
نیامد خانه پدرم!
آن شب از او پرسیدم:
دوست دارم بدانم چرا نیامدی؟
مصطفی گفت:
الان #عید است!
خیلی از بچه ها رفته اند پیش #خانواده هاشان.
اینها که رفته اند،
وقتی برگردند،
برای این دویست سیصد نفری که در #مدرسه ماندند، تعریف می کنند که چنین و چنان!
من باید بمانم با این بچه ها #ناهار بخورم،
#سرگرم شان کنم،
که این ها چیزی برای تعریف کردن داشته باشند!
گفتم:
خب چرا #مامان غذا فرستاد نخوردی؟
نان و پنیر و چای خوردی؟
گفت:
این غذای مدرسه نیست!
گفتم:
شما دیر آمدید.
بچه ها نمی دیدند شما چی خورده اید.
اشکش جاری شد و گفت:
#خدا که می بیند...
🌺 #شهید_مصطفی_چمران
📚 نیمه پنهان ماه
۱.۵k
۲۳ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.