به دور دست ها که می نگرم
به دور دست ها که می نگرم
می بینم گذشت عمر خود را
به دور دست ها که می نگرم
می بینم خاطرات گمشده ام را
به دور دست ها که می نگرم
می بینم کسی نیست در انتظارم
و من تنهای تنها در دوران غریب خود
به دور دست ها که می نگرم
باز امیدی دارم به زندگی
به دور دست ها که می نگرم
شاید غمی نیست و من بیهوده غمگینم
به دور دست ها که می نگرم
می خوانم شعر «بهار» را زمزمه کنان
«من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید»
و منِ خسته دل ، شعر تازه می گویم
می گویم ...
#آینده_متلاطم
می بینم گذشت عمر خود را
به دور دست ها که می نگرم
می بینم خاطرات گمشده ام را
به دور دست ها که می نگرم
می بینم کسی نیست در انتظارم
و من تنهای تنها در دوران غریب خود
به دور دست ها که می نگرم
باز امیدی دارم به زندگی
به دور دست ها که می نگرم
شاید غمی نیست و من بیهوده غمگینم
به دور دست ها که می نگرم
می خوانم شعر «بهار» را زمزمه کنان
«من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید»
و منِ خسته دل ، شعر تازه می گویم
می گویم ...
#آینده_متلاطم
۵.۱k
۱۱ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.