رمان گناهکار قسمت سیزدهم
رمان گناهکار قسمت سیزدهم
تو یه مسیر نامعلوم بودیم..هیچ کدوم حرف نمی زدیم..صدای زنگ اس ام اس گوشیش بلند شد..
یه نگاه بهش انداخت و نمی دونم چی توش نوشته بود که اخماشو کشید تو هم..
نگاهش سرگردون بود..
دستشو به طرف ضبط ماشین برد و با حرص دکمه ش و زد..کلافه تو موهاش دست کشید و آرنجش و به پنجره ی ماشین تکیه داد..
حسابی تو خودش بود…. (آهنگ تقدیر – شهاب بخارایی) دلم عاشقت نمی شه برای همیشه امروز ، دور اسمت خط کشیدم با همه بدی و خوبی ، دیگه از تو دل بریدم تو برام فقط یه خوابی که تو چشمام خونه داره تویی اون قصه کهنه که برام فایده نداره دلم عاشقت نمی شه ، اینو خوب بدون همیشه که من از آهن و سنگم ولی تو از جنس شیشه چرا همیشه آهنگای مایوس کننده و غمگین گوش می کرد؟..این اهنگ در عین حال که هیجان داشت ولی غم و ناامیدی درش بیداد می کرد.. انگار یه آرشیو از اینجور آهنگا داره.. راه ما با هم یکی نیست ، ما زمین و آسمونیم برو از دلم جدا شو ، نمی شه با هم بمونیم برو با خاطره ی خوش از من خسته جدا شو اینه تقدیر من و تو ، گریه بسه ، بی صدا شو دلم عاشقت نمی شه ، اینو خوب بدون همیشه که من از آهن و سنگم ولی تو از جنس شیشه به صورتش نگاه کردم..اخماش تو هم بود..با سرعت رانندگی می کرد.. نگام فقط صورت گرفته وعصبی ارشام رو می دید.. می دیدم که تو خودش فرو رفته..می دیدم که حواسش به اطرافش نیست .. سرعتش هر لحظه بیشتر می شد.. برای همیشه امروز ، دور اسمت خط کشیدم با همه بدی و خوبی ، دیگه از تو دل بریدم تو برام فقط یه خوابی که تو چشمام خونه داره تویی اون قصه ی کهنه که برام فایده نداره دلم عاشقت نمی شه ، اینو خوب بدون همیشه که من از آهن و سنگم ولی تو از جنس شیشه نتونستم بی تفاوت باشم و پرسیدم: همیشه به آهنگای غمگین گوش میدی؟!.. با اخم جوابم و داد: چرا می پرسی؟.. به ضبط اشاره کردم…….. جوابمو نداد.. چند لحظه بعد یه گوشه نگه داشت..سمت چپم تا چشم کار می کرد دریا بود .. پیاده شدیم..یه سراشیبی اونجا بود که ازش پایین رفت..منم با احتیاط پشت سرش راه افتادم.. نسبت به من بی توجه بود..رو به روی یه صخره ایستاد ولی نگاهش به دریا بود.. پشت سرش ایستادم..یه قدم به جلو برداشتم و کنارش قرار گرفتم..به صورت درهم و ناراحتش نگاه کردم.. اره ناراحت بود.. تو عمق چشماش همون غم همیشگی نشسته بود..غمی که از وقتی فهمیدم حسم نسبت بهش چیه تونستم اون رو تو چشمای سیاه و نافذش ببینم.. نفس عمیق کشید ..در همون حال تو موهاش دست کشید و نگاهشو به من دوخت..اطرافمون تا حدودی خلوت بود..ولی گه گاه مردم از کنارمون رد می شدن و با لبخند به دریا نگاه می کردن.. آرشام _ تو میگی تو زندگیت درد کشیدی..میگی نامردی دیدی و دم نزدی..تحمل کردی و چشمات و بستی.. مکث کرد.. — امروز حرفات و زدی..منم شنیدم..ولی حالا من می خوام حرف بزنم..و تو باید بشنوی.. منتظر نگاش کردم که چشم ازم گرفت و به دریا خیره شد.. — همه ی ادما یکسری اسرار تو زندگیشون دارن..یه راز..یه راز که هم می تونه بزرگ باشه ..و یا کوچک و بی ارزش..ولی از دید اون کسی که راز رو پیش خودش داره مهم و با ارزش ِ ِ..تو دختر ازادی هستی..ازاد فکر می کنی و ازاد هم عمل می کنی..بی پروایی..گستاخ و محکم..رفتاری که ذاتا تو وجودت هست..نگاهت و رفتارت به ظاهر نشون نمیده رازی تو دلت داشته باشی..اینکه بخوای یه گوشه از زندگیت رومخفی کنی یا حتی جزو اسرارت نگه داری….ولی همه چیز در ظاهره.. سکوت کرد.. نمی دونستم چی می خواد بگه ولی حسابی محو حرفایی که می زد شده بودم.. — بعضی چیزا گفتنی نیست..جاشون تو اعماق قلبته..می خوای نباشه ولی باید بمونه..باید بمونه تا بتونه هدفت رو مشخص کنه..شایدم اهدافت و.. نگام کرد.. — هدفت چیه دلارام؟!….می تونم حدس بزنم نابودی شایان!!.. با تعجب نگاش کردم..که ادامه داد: چرا؟..می خوای ازش انتقام بگیری؟..می خوای همونطور که اون تو و خانواده ت رو به روز سیاه نشوند تو هم همون بلا رو به سرش بیاری؟….هدفت همینه درسته؟!.. من من کنان گفتم: من..مـ..ن نمی فهمم چی داری میگی.. پوزخند زد وسرش و تکون داد.. — می فهمی..اینبار همه ی حرفام و می فهمی..درکشون توی چشمات پیداست.. سرم و زیر انداختم.. — تو می خوای حقت و بگیری..رازت همینه.. -رازم؟!..اما من.. –وقتی حرفات و زدی فهمیدم تا چه حد از شایان نفرت داری..و می دونستم شایان با تو وخانواده ت چه بازی کرده و از نتیجه ش باخبرم..فکر می کردم وقتی برای بار آخر شایان بهت پیشنهاد بده قبول می کنی چون برای گرفتن انتقام باید اینکارو می کردی..ولی تو قبول نکردی..حدس زدم قرار نیست به گرفتن حقت فکر کنی..ولی هر لحظه می بینم نفرتت نسبت به شایان بیشتر میشه و هراس ِاینو داری که اون حرف تو رو پیش بکشه..اسمش که میاد وحشت می کنی..نگاهت به وضوح همه چیز و نشون میده ….م
تو یه مسیر نامعلوم بودیم..هیچ کدوم حرف نمی زدیم..صدای زنگ اس ام اس گوشیش بلند شد..
یه نگاه بهش انداخت و نمی دونم چی توش نوشته بود که اخماشو کشید تو هم..
نگاهش سرگردون بود..
دستشو به طرف ضبط ماشین برد و با حرص دکمه ش و زد..کلافه تو موهاش دست کشید و آرنجش و به پنجره ی ماشین تکیه داد..
حسابی تو خودش بود…. (آهنگ تقدیر – شهاب بخارایی) دلم عاشقت نمی شه برای همیشه امروز ، دور اسمت خط کشیدم با همه بدی و خوبی ، دیگه از تو دل بریدم تو برام فقط یه خوابی که تو چشمام خونه داره تویی اون قصه کهنه که برام فایده نداره دلم عاشقت نمی شه ، اینو خوب بدون همیشه که من از آهن و سنگم ولی تو از جنس شیشه چرا همیشه آهنگای مایوس کننده و غمگین گوش می کرد؟..این اهنگ در عین حال که هیجان داشت ولی غم و ناامیدی درش بیداد می کرد.. انگار یه آرشیو از اینجور آهنگا داره.. راه ما با هم یکی نیست ، ما زمین و آسمونیم برو از دلم جدا شو ، نمی شه با هم بمونیم برو با خاطره ی خوش از من خسته جدا شو اینه تقدیر من و تو ، گریه بسه ، بی صدا شو دلم عاشقت نمی شه ، اینو خوب بدون همیشه که من از آهن و سنگم ولی تو از جنس شیشه به صورتش نگاه کردم..اخماش تو هم بود..با سرعت رانندگی می کرد.. نگام فقط صورت گرفته وعصبی ارشام رو می دید.. می دیدم که تو خودش فرو رفته..می دیدم که حواسش به اطرافش نیست .. سرعتش هر لحظه بیشتر می شد.. برای همیشه امروز ، دور اسمت خط کشیدم با همه بدی و خوبی ، دیگه از تو دل بریدم تو برام فقط یه خوابی که تو چشمام خونه داره تویی اون قصه ی کهنه که برام فایده نداره دلم عاشقت نمی شه ، اینو خوب بدون همیشه که من از آهن و سنگم ولی تو از جنس شیشه نتونستم بی تفاوت باشم و پرسیدم: همیشه به آهنگای غمگین گوش میدی؟!.. با اخم جوابم و داد: چرا می پرسی؟.. به ضبط اشاره کردم…….. جوابمو نداد.. چند لحظه بعد یه گوشه نگه داشت..سمت چپم تا چشم کار می کرد دریا بود .. پیاده شدیم..یه سراشیبی اونجا بود که ازش پایین رفت..منم با احتیاط پشت سرش راه افتادم.. نسبت به من بی توجه بود..رو به روی یه صخره ایستاد ولی نگاهش به دریا بود.. پشت سرش ایستادم..یه قدم به جلو برداشتم و کنارش قرار گرفتم..به صورت درهم و ناراحتش نگاه کردم.. اره ناراحت بود.. تو عمق چشماش همون غم همیشگی نشسته بود..غمی که از وقتی فهمیدم حسم نسبت بهش چیه تونستم اون رو تو چشمای سیاه و نافذش ببینم.. نفس عمیق کشید ..در همون حال تو موهاش دست کشید و نگاهشو به من دوخت..اطرافمون تا حدودی خلوت بود..ولی گه گاه مردم از کنارمون رد می شدن و با لبخند به دریا نگاه می کردن.. آرشام _ تو میگی تو زندگیت درد کشیدی..میگی نامردی دیدی و دم نزدی..تحمل کردی و چشمات و بستی.. مکث کرد.. — امروز حرفات و زدی..منم شنیدم..ولی حالا من می خوام حرف بزنم..و تو باید بشنوی.. منتظر نگاش کردم که چشم ازم گرفت و به دریا خیره شد.. — همه ی ادما یکسری اسرار تو زندگیشون دارن..یه راز..یه راز که هم می تونه بزرگ باشه ..و یا کوچک و بی ارزش..ولی از دید اون کسی که راز رو پیش خودش داره مهم و با ارزش ِ ِ..تو دختر ازادی هستی..ازاد فکر می کنی و ازاد هم عمل می کنی..بی پروایی..گستاخ و محکم..رفتاری که ذاتا تو وجودت هست..نگاهت و رفتارت به ظاهر نشون نمیده رازی تو دلت داشته باشی..اینکه بخوای یه گوشه از زندگیت رومخفی کنی یا حتی جزو اسرارت نگه داری….ولی همه چیز در ظاهره.. سکوت کرد.. نمی دونستم چی می خواد بگه ولی حسابی محو حرفایی که می زد شده بودم.. — بعضی چیزا گفتنی نیست..جاشون تو اعماق قلبته..می خوای نباشه ولی باید بمونه..باید بمونه تا بتونه هدفت رو مشخص کنه..شایدم اهدافت و.. نگام کرد.. — هدفت چیه دلارام؟!….می تونم حدس بزنم نابودی شایان!!.. با تعجب نگاش کردم..که ادامه داد: چرا؟..می خوای ازش انتقام بگیری؟..می خوای همونطور که اون تو و خانواده ت رو به روز سیاه نشوند تو هم همون بلا رو به سرش بیاری؟….هدفت همینه درسته؟!.. من من کنان گفتم: من..مـ..ن نمی فهمم چی داری میگی.. پوزخند زد وسرش و تکون داد.. — می فهمی..اینبار همه ی حرفام و می فهمی..درکشون توی چشمات پیداست.. سرم و زیر انداختم.. — تو می خوای حقت و بگیری..رازت همینه.. -رازم؟!..اما من.. –وقتی حرفات و زدی فهمیدم تا چه حد از شایان نفرت داری..و می دونستم شایان با تو وخانواده ت چه بازی کرده و از نتیجه ش باخبرم..فکر می کردم وقتی برای بار آخر شایان بهت پیشنهاد بده قبول می کنی چون برای گرفتن انتقام باید اینکارو می کردی..ولی تو قبول نکردی..حدس زدم قرار نیست به گرفتن حقت فکر کنی..ولی هر لحظه می بینم نفرتت نسبت به شایان بیشتر میشه و هراس ِاینو داری که اون حرف تو رو پیش بکشه..اسمش که میاد وحشت می کنی..نگاهت به وضوح همه چیز و نشون میده ….م
۶۸۲.۲k
۱۴ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.