با آفتاب منعکسش
با آفتاب منعکسش
از موهایت می گذرد!
رودی که از آن می نوشم
در آن غسل می کنم،
می میرم.
دو بلدرچین در چشمانت داری
که دستان سرد مرا پناه می دهند
در عبور از زمستان های زندگی،
صدای تو شالی ست
که دور شانه های من می پیچد!
و لب هایت
مسیر کافه های پاریس را نشان می دهند.
اما تمام این ها
توصیف کامل تو نیست!
تو چیزی فراتری...
از آن
چشم ها،
موها،
لب ها...
تو تپانچه ای هستی در دست من
که با آن
مرگ را از پا در می آورم!
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد
از موهایت می گذرد!
رودی که از آن می نوشم
در آن غسل می کنم،
می میرم.
دو بلدرچین در چشمانت داری
که دستان سرد مرا پناه می دهند
در عبور از زمستان های زندگی،
صدای تو شالی ست
که دور شانه های من می پیچد!
و لب هایت
مسیر کافه های پاریس را نشان می دهند.
اما تمام این ها
توصیف کامل تو نیست!
تو چیزی فراتری...
از آن
چشم ها،
موها،
لب ها...
تو تپانچه ای هستی در دست من
که با آن
مرگ را از پا در می آورم!
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد
۱.۹k
۲۹ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.