لعنت به روزگاری که در آن مجبوری شب ها عقده ات را بر سر کو
لعنت به روزگاری که در آن مجبوری شب ها عقده ات را بر سر کودک 4 ساله ات خالی کنی و مجبورش کنی شور و نشاط کودکیش را به خاطر اندوه در دل نشسته ی تو در گلو خفه کند و صدایش در نیاید!
لعنت به نام آزادی که فرزند 4 ساله ات را باید محصور چند دیوار چند میلیونی کنی و کلیدش را بگذاری در بلندایی تا قد 40 سانتیش به آن نرسد!
لعنت به زندگی؛ به وجدان بی تدبیره ابله؛
لعنت به اشک هایی که نیمه شب در حیاط منزل روانه باغچه میکنی تا مگر نشنود کسی دردهای بی درمان روزگارت را!
لعنت به غروری که وادارت میکند فرو دهی بغضی را که قدمتش از عمرت هم فزونی یافته!
لعنت به تلخی نگاه همه؛
لعنت به طعنه ها و پیام های خالی از انصاف دیگران!
لعنت به شب ها که زود تمام میشوند و دوباره روز از نو و روزی از نو را باید سر در قلبت بزنی!
لعنت به تنهایی؛ آن هم در میان انبوه دلسوزان و شعار دهنده گانی که داعیه ای جز مصلحت ندارند!
لعنت به قلب های شکسته ای که فقط بلدند بنویسند؛ گریه را امان بگیرند و کمی با غرور عریان خویش در غبار روزگار حسرت بکشند!
لعنت به دلی که با هزاران لعن فرستادن هم خالی نمیشود! گور پدر احساس مادر مرده! گور پدر لبخند های مصنوعی برای فرزندت؛ بگذار دردت را بفهمد و داد و بیداد درونت را حس کند!
با بغض نوشتم...اما، اینجا اشک ها هم آزادی ندارند!
لعنت به نام آزادی که فرزند 4 ساله ات را باید محصور چند دیوار چند میلیونی کنی و کلیدش را بگذاری در بلندایی تا قد 40 سانتیش به آن نرسد!
لعنت به زندگی؛ به وجدان بی تدبیره ابله؛
لعنت به اشک هایی که نیمه شب در حیاط منزل روانه باغچه میکنی تا مگر نشنود کسی دردهای بی درمان روزگارت را!
لعنت به غروری که وادارت میکند فرو دهی بغضی را که قدمتش از عمرت هم فزونی یافته!
لعنت به تلخی نگاه همه؛
لعنت به طعنه ها و پیام های خالی از انصاف دیگران!
لعنت به شب ها که زود تمام میشوند و دوباره روز از نو و روزی از نو را باید سر در قلبت بزنی!
لعنت به تنهایی؛ آن هم در میان انبوه دلسوزان و شعار دهنده گانی که داعیه ای جز مصلحت ندارند!
لعنت به قلب های شکسته ای که فقط بلدند بنویسند؛ گریه را امان بگیرند و کمی با غرور عریان خویش در غبار روزگار حسرت بکشند!
لعنت به دلی که با هزاران لعن فرستادن هم خالی نمیشود! گور پدر احساس مادر مرده! گور پدر لبخند های مصنوعی برای فرزندت؛ بگذار دردت را بفهمد و داد و بیداد درونت را حس کند!
با بغض نوشتم...اما، اینجا اشک ها هم آزادی ندارند!
۱.۸k
۰۸ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.