ای فاصلهی دو مرز روح و تن ای لحظهی جاودانگی ، اسمت! ای قبلهی شبنشستگان ، چشمت! شب میشکند سجّادهی زلف را چو افشاندی تردید تعمدیست بر هر پای من میشکفم چو میوزی بر من
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.