مگر می شود به خورشید خیره نشد
مگر می شود به خورشید خیره نشد
آینه در دلم فریاد میزند
سیاهی یک بلا نیست
یک ذهن کودکانه پرواز می کند
بستر خاموش رودی جاری می شود
و من در سکوت جاری این فضا شناور می ماندم
خدایی هست ؟
رد پای نورانی نیایش
زمزمه های فانوس پیر
نقاشی موزون آلاله
و یک سوال که عشوه ها دارد !
راز فاصله ها فلسفه ی بودن را رقم می زند
و من به منطق سنگ و شیشه همیشه بی اعتنا بودم.
آینه در دلم فریاد میزند
سیاهی یک بلا نیست
یک ذهن کودکانه پرواز می کند
بستر خاموش رودی جاری می شود
و من در سکوت جاری این فضا شناور می ماندم
خدایی هست ؟
رد پای نورانی نیایش
زمزمه های فانوس پیر
نقاشی موزون آلاله
و یک سوال که عشوه ها دارد !
راز فاصله ها فلسفه ی بودن را رقم می زند
و من به منطق سنگ و شیشه همیشه بی اعتنا بودم.
۵۲۹
۲۱ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.