اولین روزی که نبودی، وقتی بیدار شدم با خودم گفتم زود پاشم
اولین روزی که نبودی، وقتی بیدار شدم با خودم گفتم زود پاشم برم چایی دم کنم که بدون صبحانه از در بیرون نری.
غلت زدم دیدم تو جات نیستی.
چشمم که به قاب عکس روی میز که دیشب چپه ش کرده بودم افتاد،
تازه یادم اومد دیگه هیچی مثل قبل نیست و آه از نهادم بلند شد.
اولین روز تولدت که نبودی، بازم مثل همیشه از یه ماه جلوتر تو فکر این بودم که امسال چه برنامه ی دو نفره ای بچینم که تا سال دیگه یادت نره و سال بعد خاطره شو مرور کنیم و هی بخندیم.
چشمم که به تقویم افتاد یادم اومد ای دل غافل، تو خودت جلوتر یه برنامه چیده بودی که من هر سال روز تولدت هی یادم بیفته و هزار بار بمیرم...
اولین روز تولدم که نبودی... اینو نیازی نبود زیاد بهش فکر کنم.
هر روز کادویی که برام گرفته بودی و قاطی وسایلت قایم کرده بودی جلو چشمم بود، سورپرایزت از خیلی وقت پیش ها، وقتی داشتم وسایلتو با حسرت نگاه می کردم لو رفته بود. از چند روز بعد از همون اولین روز...
سه روز تمام بجای خونه ، رفتم یه هتل با پایین ترین درجه ممکن موندم تا مزخرف بودنش حواسمو پرت کنه که اصلا یادم نیاد چندمین روز کدوم ماهه.
هدیه ت رو ولی دقیقا همون شب تولدم باز کردم. بالاخره نمیشد که تو ذوقت بزنم...
اولین عیدی که نبودی... دیگه حسابی یادم مونده بود که نیستی.
هفت سین نچیدم که وقتی خونه م زیاد حواسم نباشه که عیده.
سال تحویل هم رفتم پیش فامیل که دورم شلوغ باشه مثلا کمتر به یادت باشم.
که ای کاش نمی رفتم.
تنها کسی که تو جمع نبود تو بودی...
اولین سفری که بدون تو رفتم...
من بر عکس تو که یک بار و برای همیشه بدون من سفر رفتی، هیچوقت بدون تو سفر نرفتم.
هیچوقت...
اولین سالگرد نبودنت... همه رفتن بهشت زهرا.
به زور می خواستن منو هم ببرن. میگفتن بسه دیگه، یه سال خودتو زدی به اون راه.
بیا با چشمات ببین تا باورت شه. من اما فرار کردم.
جای بهشت زهرا رفتم کوه. همون جایی که با هم میرفتیم و خیلی خطرناک بود و من همیشه پام پیچ میخورد.
این بارم پام پیچ خورد و کسی نبود دستمو بگیره و بگه مواظب باش.
پام سر خورد و هیشکی نبود از پشت بغلم کنه و جلو زمین خوردنمو بگیره. من هم محکم با صورت خوردم زمین.
این بار دیگه باورم شد که نیستی...
عجیب باورم شد...😢
حالا سالهاست از رفتنت میگذره
چشمهامو بستم و فکر میکنم
چندسال شد؟
چقدر گذشته از نبودنت؟
قدمهای پاییز همیشه از نبودنت قصه گفتن
امروز سالگرد نبودنتو ماتم گرفته ام هرچند هر روز ،روز نبودنت شده
هر روز برای چشمات سیب میچینم و به یادگار روزهای خوبمون در آینه لبخند میزنم .
دیر زمانیست بی قرارم.
راحت بخواب و دیگه خیال بازگشت به دنیای نازیبای منو نداشته باش که پاییز بی تو نه زیباست و نه دیدنی
غلت زدم دیدم تو جات نیستی.
چشمم که به قاب عکس روی میز که دیشب چپه ش کرده بودم افتاد،
تازه یادم اومد دیگه هیچی مثل قبل نیست و آه از نهادم بلند شد.
اولین روز تولدت که نبودی، بازم مثل همیشه از یه ماه جلوتر تو فکر این بودم که امسال چه برنامه ی دو نفره ای بچینم که تا سال دیگه یادت نره و سال بعد خاطره شو مرور کنیم و هی بخندیم.
چشمم که به تقویم افتاد یادم اومد ای دل غافل، تو خودت جلوتر یه برنامه چیده بودی که من هر سال روز تولدت هی یادم بیفته و هزار بار بمیرم...
اولین روز تولدم که نبودی... اینو نیازی نبود زیاد بهش فکر کنم.
هر روز کادویی که برام گرفته بودی و قاطی وسایلت قایم کرده بودی جلو چشمم بود، سورپرایزت از خیلی وقت پیش ها، وقتی داشتم وسایلتو با حسرت نگاه می کردم لو رفته بود. از چند روز بعد از همون اولین روز...
سه روز تمام بجای خونه ، رفتم یه هتل با پایین ترین درجه ممکن موندم تا مزخرف بودنش حواسمو پرت کنه که اصلا یادم نیاد چندمین روز کدوم ماهه.
هدیه ت رو ولی دقیقا همون شب تولدم باز کردم. بالاخره نمیشد که تو ذوقت بزنم...
اولین عیدی که نبودی... دیگه حسابی یادم مونده بود که نیستی.
هفت سین نچیدم که وقتی خونه م زیاد حواسم نباشه که عیده.
سال تحویل هم رفتم پیش فامیل که دورم شلوغ باشه مثلا کمتر به یادت باشم.
که ای کاش نمی رفتم.
تنها کسی که تو جمع نبود تو بودی...
اولین سفری که بدون تو رفتم...
من بر عکس تو که یک بار و برای همیشه بدون من سفر رفتی، هیچوقت بدون تو سفر نرفتم.
هیچوقت...
اولین سالگرد نبودنت... همه رفتن بهشت زهرا.
به زور می خواستن منو هم ببرن. میگفتن بسه دیگه، یه سال خودتو زدی به اون راه.
بیا با چشمات ببین تا باورت شه. من اما فرار کردم.
جای بهشت زهرا رفتم کوه. همون جایی که با هم میرفتیم و خیلی خطرناک بود و من همیشه پام پیچ میخورد.
این بارم پام پیچ خورد و کسی نبود دستمو بگیره و بگه مواظب باش.
پام سر خورد و هیشکی نبود از پشت بغلم کنه و جلو زمین خوردنمو بگیره. من هم محکم با صورت خوردم زمین.
این بار دیگه باورم شد که نیستی...
عجیب باورم شد...😢
حالا سالهاست از رفتنت میگذره
چشمهامو بستم و فکر میکنم
چندسال شد؟
چقدر گذشته از نبودنت؟
قدمهای پاییز همیشه از نبودنت قصه گفتن
امروز سالگرد نبودنتو ماتم گرفته ام هرچند هر روز ،روز نبودنت شده
هر روز برای چشمات سیب میچینم و به یادگار روزهای خوبمون در آینه لبخند میزنم .
دیر زمانیست بی قرارم.
راحت بخواب و دیگه خیال بازگشت به دنیای نازیبای منو نداشته باش که پاییز بی تو نه زیباست و نه دیدنی
۱۳.۷k
۲۱ آذر ۱۳۹۶