حسی مرا گرفته یک شعرِ تر ببافم
حسی مرا گرفته یک شعرِ تر ببافم
از دستمال ِگریه هم خیس تر ببافم
از چشم هر حسودی دزدیده ام نگاهی
تا یک طلسم حاشا از بد نظر ببافم
نازک خیال من کو گلدان نرگسش را
یک ناروَن کم آمد تا نازتر ببافم
از تارهای باران تا پود چشمه ساران
درهم تنیده ام تا یک چشم تر ببافم
ای وای ازآن غروبی کز کوچه می گذشتی
هرگز نشد غروبی دلتنگ تر ببافم
عریان تر از نجابت در عرصه متانت
پیراهنی که باید از پشت سر ببافم
یک لحظه همچو تندر از خاطرم گذشتی
بگذار رد ِپایت ، آهسته تر ببافم
#نگار
از دستمال ِگریه هم خیس تر ببافم
از چشم هر حسودی دزدیده ام نگاهی
تا یک طلسم حاشا از بد نظر ببافم
نازک خیال من کو گلدان نرگسش را
یک ناروَن کم آمد تا نازتر ببافم
از تارهای باران تا پود چشمه ساران
درهم تنیده ام تا یک چشم تر ببافم
ای وای ازآن غروبی کز کوچه می گذشتی
هرگز نشد غروبی دلتنگ تر ببافم
عریان تر از نجابت در عرصه متانت
پیراهنی که باید از پشت سر ببافم
یک لحظه همچو تندر از خاطرم گذشتی
بگذار رد ِپایت ، آهسته تر ببافم
#نگار
۱.۰k
۰۱ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.