پارت ۲۷
پارت ۲۷
(ترنم)
تقریبا ساعت ۱۱ بود که رسیدیم . قرار بود بریم ویلا ی آرمان اینا، در ویلا رو که باز کرد فکم چسبید کف زمین
عههههههههههههههه بابا این ویلاست یا کاااااااخ ، ؟؟😲 😲
یه ویلا تقریبا میتونم بگم ۵۰۰متر یا بیشتر ، البته مطمئنم بیشتر بود ، تو سالنش چهار دست مبل بود ، دو دست
راحتی و دو دست سلطنتی . کلی مجسمه و چیزا تزیینی و کلییییییی عکس از آرمان
چه خود شیفته ایه این دیگه . یه عالمه از این عکس خفنااااااا گرفته بود و بزرگ کرده بود و زده بود به دیوار .
توی همه اش هم قیافه اش خیلی مرموز ، توی یکی اش دیگه نگم ، خودشو شکل خون آشام ها کرده بود ،
البته نه در اون حد ولی خب مثلا توی یکب از عکساش یه پوزخند زده بودو یه کم خون از گوشه لبش زده بود
بیرون ، وا خب این چه طرز عکس گرفتنه ، خب مثل آدم ژست میگرفتی و شکل خون آشام ها هم نمیشدی
عکس بعدیو که دیگه نگم ، از چشماششششش گرفته بود و بزرگ کرده بود ، خداییش چشماش خوشکله ، ولی
به پای آرشام من نمیرسه . بعد این که همه جا رو برانداز کردم ،قرار شد ما دخترا بریم تو یک اتاق و پسرا
برند یه اتاق دیگه
یه اتاق با دکور سفید مشکی بود و سه تا تخت داشت ،
هلیا: بچه ها نریم دریا
من: بزار برسیم
نفس: من که خوابم میاد
هلیا: نفس اجی تو یه نسبت با خرس نداری؛؟
نفس: هلی گم رو اصلا حوصله ندارم
من : حتما به خاطر حضور آرمانه
نفس: زدی تو خال
من : خداییش چه هیزم تری بهت فروخته ؟
نفس: عاقا چرا شما ها درک نمیکنین ، من نسبت به این بشر حس خوبی ندارم ، بفهمین اینو ، اه پسره سوسمار
هلیا: عه اسمم که براش گذاشتی ،
نفس : آره دیگه
من : اسم این بازم بهتر از اون قبلیاس
هلیا: من همیشه اسماشونو قاطی میکنم تری یه دور برام بگو
من- یه چند تایی بودن یکی شون دراز آویز زینتی بود که البته اول اسمش تیر برق بود تغیر نام یافت ، که پسر
عمه گرامیش بود
نفس: به اون پسره عنتر نگو گرامی
من: خب بابا داشتم میگفتم ، یکی شون آنتن بود که الان سربازیه دیگه ، اون یکی که از همه دراز تره اسمش
عرعر بود (نام یک درخته). اون یکی هم عنچوره بود که پسر عمه پسر خالشه . الانم که ورژن جدید شون
سوسماره
نفس: همینه که هست میخواد بخواد نمیخواد هم بایددددد بخواد
هلیت: خداییش این همه اسم و از کجا میاری؟
نفس: ما اینیم دیگه
یهو دیدم آرشام داره از پشت در داد میزنه: خانوما غیبت بسه پاشین ناهار درست کنین
(ترنم)
تقریبا ساعت ۱۱ بود که رسیدیم . قرار بود بریم ویلا ی آرمان اینا، در ویلا رو که باز کرد فکم چسبید کف زمین
عههههههههههههههه بابا این ویلاست یا کاااااااخ ، ؟؟😲 😲
یه ویلا تقریبا میتونم بگم ۵۰۰متر یا بیشتر ، البته مطمئنم بیشتر بود ، تو سالنش چهار دست مبل بود ، دو دست
راحتی و دو دست سلطنتی . کلی مجسمه و چیزا تزیینی و کلییییییی عکس از آرمان
چه خود شیفته ایه این دیگه . یه عالمه از این عکس خفنااااااا گرفته بود و بزرگ کرده بود و زده بود به دیوار .
توی همه اش هم قیافه اش خیلی مرموز ، توی یکی اش دیگه نگم ، خودشو شکل خون آشام ها کرده بود ،
البته نه در اون حد ولی خب مثلا توی یکب از عکساش یه پوزخند زده بودو یه کم خون از گوشه لبش زده بود
بیرون ، وا خب این چه طرز عکس گرفتنه ، خب مثل آدم ژست میگرفتی و شکل خون آشام ها هم نمیشدی
عکس بعدیو که دیگه نگم ، از چشماششششش گرفته بود و بزرگ کرده بود ، خداییش چشماش خوشکله ، ولی
به پای آرشام من نمیرسه . بعد این که همه جا رو برانداز کردم ،قرار شد ما دخترا بریم تو یک اتاق و پسرا
برند یه اتاق دیگه
یه اتاق با دکور سفید مشکی بود و سه تا تخت داشت ،
هلیا: بچه ها نریم دریا
من: بزار برسیم
نفس: من که خوابم میاد
هلیا: نفس اجی تو یه نسبت با خرس نداری؛؟
نفس: هلی گم رو اصلا حوصله ندارم
من : حتما به خاطر حضور آرمانه
نفس: زدی تو خال
من : خداییش چه هیزم تری بهت فروخته ؟
نفس: عاقا چرا شما ها درک نمیکنین ، من نسبت به این بشر حس خوبی ندارم ، بفهمین اینو ، اه پسره سوسمار
هلیا: عه اسمم که براش گذاشتی ،
نفس : آره دیگه
من : اسم این بازم بهتر از اون قبلیاس
هلیا: من همیشه اسماشونو قاطی میکنم تری یه دور برام بگو
من- یه چند تایی بودن یکی شون دراز آویز زینتی بود که البته اول اسمش تیر برق بود تغیر نام یافت ، که پسر
عمه گرامیش بود
نفس: به اون پسره عنتر نگو گرامی
من: خب بابا داشتم میگفتم ، یکی شون آنتن بود که الان سربازیه دیگه ، اون یکی که از همه دراز تره اسمش
عرعر بود (نام یک درخته). اون یکی هم عنچوره بود که پسر عمه پسر خالشه . الانم که ورژن جدید شون
سوسماره
نفس: همینه که هست میخواد بخواد نمیخواد هم بایددددد بخواد
هلیت: خداییش این همه اسم و از کجا میاری؟
نفس: ما اینیم دیگه
یهو دیدم آرشام داره از پشت در داد میزنه: خانوما غیبت بسه پاشین ناهار درست کنین
۲.۷k
۱۶ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.