در امتدادِ سرآغاز هر بند
در امتدادِ سرآغاز هر بند
ـ سپید های- قافیه تنگ
به سر سودای بی صدای قصه ها ،
ممتد به شب گل هایی که ؛
آغوشی بی پهلو سپیدار را می گشایند
و چشم های شب آهنگِ بیداری ،
در رویایم شکوفه می کنند...
ـ بی ثمر نیستم ـ
فقط گاهی ...
ابعادِ مجهولِ فصل زرد
نشانه می رود
ترمه های خشکیده ی روی پیراهنم را
تنیده ایم اطرافِ پروانه هایی
چشم به هزار نوا
به سیاه تکیه های در جوال شده ای
می مانیم
که جاری می کنند جولان های یکه تاز ؛
شکوه هایمان را
سرسامه ای سبک سار
در راستای شوری منهدم
می پیماید پاشنه ی خیالِ اقیانوس ،
بند بندِ شعر را ...
و گام های پا گرفتن
مسحور آشفتنِ شیونده ابر های آبستن
به اصرارِ تکرار قصه های ناگوار؛
به طوفانی فقط می گشایند
پیله ی چشمانم را
ـ بی ثمر نیستم ـ
مدتی است ،
در شیفته ی تیراژ خیالم
چند بغل جویانِ تاریکی ؛
سودای سربرزدنِ خورشید را
به هزاران پتیاره نظاره گرند
راز ها در پهنه ای از تردید
نقش بسته ی
تبسمی از اشک های ناریخته
در چشمان ژکوند.....
و پوزخندِ شلخته ای که
افسونِ تردیدی
به دور از امواج ـ خمیازه ها ـ
قهقهه می زند شوری بی فریاد را..
کدام واژه ی چپاول گر
به دنبالِ شیفتگی دامنه دارِ بد فرجام
رویای ـ حروف ربطِ ـ
آیین همبستگی را ربود
که در دستور زبانی بی فلسفه
ـ دریغ از با ـ
ـ یا ـ
فریاد می کشد دوست داشتن هایمان را
چهره ی واژه های چروکیده ؛
به کار جان سپردن
بر تنِ خروار ها آینه
سطوحی می آرایند
افسارگسیخته تر از
رویای مادیانِ خروشیده
اقیانوس بر قامتِ کشتی ها ؛
می راند و می تازد و ...
و شبانه...
به زمین می دوزد
گیسوان آشفته ی آسمان را
اگر واژه ها تبخیر شوند
و
شعر بخُشکد
و
اندیشه ها پژمرده شوند
- بی ثمر نیستم ـ
ابر های آبستن را
باران زا تر در فصلِ زرد
و گام های افسونِ تردید را
در قدمگاهی بی عابر به نگارش؛
پیله پروانه ها می نشینم
شاید سکوت فصل .. فصل ام
به هر نجوای نکوهیده
طغیان کند ...
و به گوشِ خاموشی ها
بخواند رویای پریان را
که گاهی تبسمی به اشک می ماند و ....
و من همانم که این تبسم قصه ی چشمانم را ..
به شعر می دوزد...
ـ سپید های- قافیه تنگ
به سر سودای بی صدای قصه ها ،
ممتد به شب گل هایی که ؛
آغوشی بی پهلو سپیدار را می گشایند
و چشم های شب آهنگِ بیداری ،
در رویایم شکوفه می کنند...
ـ بی ثمر نیستم ـ
فقط گاهی ...
ابعادِ مجهولِ فصل زرد
نشانه می رود
ترمه های خشکیده ی روی پیراهنم را
تنیده ایم اطرافِ پروانه هایی
چشم به هزار نوا
به سیاه تکیه های در جوال شده ای
می مانیم
که جاری می کنند جولان های یکه تاز ؛
شکوه هایمان را
سرسامه ای سبک سار
در راستای شوری منهدم
می پیماید پاشنه ی خیالِ اقیانوس ،
بند بندِ شعر را ...
و گام های پا گرفتن
مسحور آشفتنِ شیونده ابر های آبستن
به اصرارِ تکرار قصه های ناگوار؛
به طوفانی فقط می گشایند
پیله ی چشمانم را
ـ بی ثمر نیستم ـ
مدتی است ،
در شیفته ی تیراژ خیالم
چند بغل جویانِ تاریکی ؛
سودای سربرزدنِ خورشید را
به هزاران پتیاره نظاره گرند
راز ها در پهنه ای از تردید
نقش بسته ی
تبسمی از اشک های ناریخته
در چشمان ژکوند.....
و پوزخندِ شلخته ای که
افسونِ تردیدی
به دور از امواج ـ خمیازه ها ـ
قهقهه می زند شوری بی فریاد را..
کدام واژه ی چپاول گر
به دنبالِ شیفتگی دامنه دارِ بد فرجام
رویای ـ حروف ربطِ ـ
آیین همبستگی را ربود
که در دستور زبانی بی فلسفه
ـ دریغ از با ـ
ـ یا ـ
فریاد می کشد دوست داشتن هایمان را
چهره ی واژه های چروکیده ؛
به کار جان سپردن
بر تنِ خروار ها آینه
سطوحی می آرایند
افسارگسیخته تر از
رویای مادیانِ خروشیده
اقیانوس بر قامتِ کشتی ها ؛
می راند و می تازد و ...
و شبانه...
به زمین می دوزد
گیسوان آشفته ی آسمان را
اگر واژه ها تبخیر شوند
و
شعر بخُشکد
و
اندیشه ها پژمرده شوند
- بی ثمر نیستم ـ
ابر های آبستن را
باران زا تر در فصلِ زرد
و گام های افسونِ تردید را
در قدمگاهی بی عابر به نگارش؛
پیله پروانه ها می نشینم
شاید سکوت فصل .. فصل ام
به هر نجوای نکوهیده
طغیان کند ...
و به گوشِ خاموشی ها
بخواند رویای پریان را
که گاهی تبسمی به اشک می ماند و ....
و من همانم که این تبسم قصه ی چشمانم را ..
به شعر می دوزد...
۳.۲k
۱۱ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.