🔸 ای عراقی قاتل🔸
🔸 ای عراقی قاتل🔸
در خاطره ای از سردار عراقی، فرمانده لشکر پیاده ۱۷ علی بن ابی طالب(ع) آمده است:
شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراههای هور فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است، غافل از اینکه دشمن از آن سنگر، حرکات ما را نظاره می کرد. 😶 😬
و ناگهان از پشت سر، قایق ما زیر آتش #رگبار تیربار سنگر قرار گرفت.🎇 💣
دو تن از همراهــــانم #شهید و یکــی هم مجــروح شد. 😔 ❤
دو گلوله به سمت راست سینه ام اصابت کرد و ریه هایم را سوراخ و از پشت کمرم بیرون آمد… 😬
همان وقت، به چهار نفر از همراهان که سالم بودند، دستور دادم که برگردند،… و من با پیکر دو شهید، یکه و تنها ماندم… عراقیها آمدند، جیبهای ما را خالی کردند و قایق را هم به کنار سنگرشان بردند…🚥
بعد از آن دوباره عراقیها به طرف قایــق آمــدند و یــکی از آنها متـــوجّه شـد که من زنده ام و به صــــورتم آب ریخت.
چشمهایم باز شد. 😵
مرا به سنگر خود بردند. دستهای مرا بستند و شکنجه ام کردند و اطلاعات می خواستند و حتی دوبار مرا با ریه تیر خورده به داخل آب انداختند. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، دیگر تنفس برایم سخت بود و با دست و پا زدن، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. 🤕
آن ها هم ایستاده بودند تا ظهر شد. به آنها گفتم دستم را باز کنید تا #نماز بخوانم اما اعتنا نکردند. بااشاره نماز خواندم🕋
تا اینکه متوجه شدم عراقیها دارند وسایلشان را جمع می کنند تا عقب نشینی کنند.✌
آنها رفتند و مرا که دیگر رمقی نداشتم، تنها گذاشتند. تلاش کردم و دستهایم را باز کردم و به زحمت جلیقه ای پوشیدم و تصمیم گرفتم به داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وقتی وارد آب شدم،آب به داخل ریه هایم رفت و دیگر قادر به نفس کشیدن نبودم.😬 😵
با زحمت زیاد خودم را از آب بیرون کشیدم و بی حال روی زمین افتادم.😶
ناگهان متوجه صدای قایقهای خودی شدم. بچه های یکی از گردانهای لشکر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل کردند.
بی هوش شدم.
در بیمارستان شهید دستغیب شیراز چشمهایم را باز کردم. بالای تخت من کاغذی زده بودند که نوشته بود: عراقی ....
خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، محکم بر سر من کوبید 😶 😬
و گفت: ای قاتل عراقی!
امام من که بی رمق روی تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقی نیستم، فامیلی من عراقی است😑 😂 😂 😶
عکس تزیینی هست
#شهید #شهادت #طنز_جبهه #خنده_حلال
#شهید_گمنام
در خاطره ای از سردار عراقی، فرمانده لشکر پیاده ۱۷ علی بن ابی طالب(ع) آمده است:
شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراههای هور فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است، غافل از اینکه دشمن از آن سنگر، حرکات ما را نظاره می کرد. 😶 😬
و ناگهان از پشت سر، قایق ما زیر آتش #رگبار تیربار سنگر قرار گرفت.🎇 💣
دو تن از همراهــــانم #شهید و یکــی هم مجــروح شد. 😔 ❤
دو گلوله به سمت راست سینه ام اصابت کرد و ریه هایم را سوراخ و از پشت کمرم بیرون آمد… 😬
همان وقت، به چهار نفر از همراهان که سالم بودند، دستور دادم که برگردند،… و من با پیکر دو شهید، یکه و تنها ماندم… عراقیها آمدند، جیبهای ما را خالی کردند و قایق را هم به کنار سنگرشان بردند…🚥
بعد از آن دوباره عراقیها به طرف قایــق آمــدند و یــکی از آنها متـــوجّه شـد که من زنده ام و به صــــورتم آب ریخت.
چشمهایم باز شد. 😵
مرا به سنگر خود بردند. دستهای مرا بستند و شکنجه ام کردند و اطلاعات می خواستند و حتی دوبار مرا با ریه تیر خورده به داخل آب انداختند. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، دیگر تنفس برایم سخت بود و با دست و پا زدن، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. 🤕
آن ها هم ایستاده بودند تا ظهر شد. به آنها گفتم دستم را باز کنید تا #نماز بخوانم اما اعتنا نکردند. بااشاره نماز خواندم🕋
تا اینکه متوجه شدم عراقیها دارند وسایلشان را جمع می کنند تا عقب نشینی کنند.✌
آنها رفتند و مرا که دیگر رمقی نداشتم، تنها گذاشتند. تلاش کردم و دستهایم را باز کردم و به زحمت جلیقه ای پوشیدم و تصمیم گرفتم به داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وقتی وارد آب شدم،آب به داخل ریه هایم رفت و دیگر قادر به نفس کشیدن نبودم.😬 😵
با زحمت زیاد خودم را از آب بیرون کشیدم و بی حال روی زمین افتادم.😶
ناگهان متوجه صدای قایقهای خودی شدم. بچه های یکی از گردانهای لشکر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل کردند.
بی هوش شدم.
در بیمارستان شهید دستغیب شیراز چشمهایم را باز کردم. بالای تخت من کاغذی زده بودند که نوشته بود: عراقی ....
خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، محکم بر سر من کوبید 😶 😬
و گفت: ای قاتل عراقی!
امام من که بی رمق روی تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقی نیستم، فامیلی من عراقی است😑 😂 😂 😶
عکس تزیینی هست
#شهید #شهادت #طنز_جبهه #خنده_حلال
#شهید_گمنام
۲.۵k
۲۹ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.