با ناراحتیو عصبانیت گفت
با ناراحتیو عصبانیت گفت
-این چه وعضیه...چرا انقدر آرایش کردی...چرا رژت انقدر پررنگه...
تعجب کردم...زیاد ارایشه آنچنانی نکردم که...
با پرویی گفتم
-عهههه...مهدی گیر نده من کجا ارایشم غلیظهـ.....
-همین که گفتم...اون دوتا برادرم داره هااا....بعدم زشته برو یکم کمش کن بیا..
نمیتونستم مهدیو قانع...کنم...
رفتم توی دشوری...یه دستمال برداشتم...یکم رژمو کم رنگ کردم...
رفتم پایین
مهدی گفت
-هنوز زیاده ها...ولی قبوله
با یه حالته خسته شدنیی گفتم
-عههه..خوبه دیگه ..بریم؟؟؟
خیلی مشتاق بودم ..ماتینا خانومو ببینم...
ایی آخه ماتیناهم شد اسم؟
...معلوم بود دارم بهش حسودی میکنم...
توی ماشین به مهدی گفتم
-ب-مگه به خانوادش گفته با تو دوسته؟...
-نه اونم فقط به یکی از داداشاش ...گفته
-کدوم...بزرگه یا کوچیکه...
-کوچیکه...
-چرا به بزرگه نگفته....
-عه مگه ۲۰سوالیه....گفت میترسه بگه...گفته خودم برم باهاش اشنا شم...
-یه وخ دعواتون نشه....
-وا..دیوونه چرا دعوامون شه...
-خب مثه این فیلما دیگه ..یارو میبینه آجیش با یه پسر دوسش میزنه...بپول پپولش میکنه
....
-نه خخخخخ
-حالا اشکالم نداره ..اومد بزدنت...میزنم پس کلش...آدم شه
-عه مهتاب زشته خواهره من
-محبت به تو هم نیومده...
یهو ماشین وایساد...دیدم مهدی رفت پایین..
با یه پسره حرف زد خیلی تحویلش گرفت...
انگار دوسته جدیدش بود..پسره اشاره کرد به منو به مهدی گفت
-خبریه ...؟
مهدی گف
-چه خبری؟
دمه گوشش گفت
-دوست دخترته....؟
مهدی زد زیره خنده ...غش غش خندیدو گفت
-نه خره آبجیشمه..
-عه...مهتابه...
چقدر بیشعوره...یه خانومم بهش اضافه نکرد..پسره ی بی خاصیت...
خیلی گرم به من سلام داد..من برعکسه اون یه سلامه سرد دادم...
مهدی اومد سوار شد...
مهدی درحاله رانندگی بود همچنان...وارده یه کوچه شدیم...مهدی یهووو بد ترمز کرد...
یه دختره از یکم دور واسمون دست تکون داد...از دور که میدیدم..فرقی نمیکرد با دخترای دیگه...دختره اول خشکش زد..از دیدنه...
یه حالته بغض مانندی داشت..
اومد جلوتر...منم خشک شده بودم..
ناخقی نکنم خوشگل بودا...
یهو با همون صدا گفت
-مهدی
...مهدیم گفت
-جانم...
اووو داداشه ما ..در جوابه ما نمیگه جانم...دیگه داشت حسودیم میشد..
یهو مهدی هول شد و گفت
-چیزه...ماتینا جان...این آجیمهـــــ....مهتاب
ماتینا لبخنده قشنگی اومد روی صورتش...فک کنم فکر میکرد...من دوس دختره مهدیم...
دختره با یه لحنه قشنگی گفت
-سلام عزیزم..خوبی؟
-سلام ممنون...
خیلی سرد رفتار کردم...بهش برخورد...جهنم..
من رو داداشم حساسم....
یخو ماتینا با هول گفت
-مهدییییی...داداش بزرگم وای داداش بزرگم اومده...زود برو ...
مهدی گفت
-اشکال نداره عزیزم..اشنا میشیم
-نه نمیخواددد...الان موقعیتش نیس
مهدی با هول ماشینو روشن کرد...از شانسه گندش..ماشین روشن نشد..معلوم نبود چه مرگش بود...
یهو مهدی پیاده شدو رفت به طرفه مغاذه ی اخره کوچه...
داداشش بین دمه در بود و پشتش به من و ماتینا...بود...
صداش داشت میومد که چی میگه...
چقدر صداش اشنا بود...
یهو داد زد ماتیناااا...
ماتینا با هول گفت بله
داداشش برگشت...
آبقند بدید بهم...آب قند....
ای کاش آب میشدم میرفتم تو زمینو و این صحنرو نمیدیدم...
این...این..که آرتین بود....
ینی داداشه ماتینا ارتین بود...
نه...خدا نههههه...مگه میشد؟...
دوباره...
یکم یکم داشت میومد سمته ما...من سرمو انداختم پایین..و سرمو گذاشتم رچی دستام...
ارتین با جدیت پیشه ماتینا گفت
-ماتیناا...این کیه...
-هی....هیچی ارتین..دوستمه
-چیزیشه دوستت؟...
-ن...نه..
-خب ببین حالش خوبه یا نه...
از پنجره دستشو اورد و زد روی شونه ی من...گفت
-مهتاب...جان
وای خدایاااا...من نمیخوام ارتین منو ببینه لطفااا...
مجبور شدم سرمو آروم ببرم بالا...
تا ارتین منو دید شوکه شد...رنگش پریده بود بد....ولی هیچی نمیگفت...انگار غوله دوسر دیده بود
ماتینا رفت واسم اب بیاره...
ارتینم انگار نبود...
من با خیاله راحت از ماشین اومدم بیرونو تکیه دادم به دره ماشین...
از یه طرف ماتینا نباید میفهمید...من با داداشش دوستم از یه طرف...مهدی نباید میفهمید من ارتینو میشناسم...
ولی با خونسردی..وایسادم...همونجا..
خبری از مهدی نبود...
یهو ارتین با عصبانیت اومد جلوم ..و گفت
-تووو اینجا چیکار میکنی.....من یادم نمیاد آبجیم همچین دوستی داشته باشه....تو...توو از کدوم دهات اومدی آخه...ببین همین الان بهت میگم...با ابجیه من قطه رابطه میکنی...فهمیدی؟...
-هوی صداتو بیار پایین ببینم...هیچی نمیدونی لال شو لطفا...کی خواس با اجیه تو دوس باشه؟؟؟.....بعدم من بی دلیل اینجا نیومدم....واس خودت خودتو گنده نکن من بخاطر تو اینجا...نیسم..
یهو ماتینا اومد...ارتین زود برگشت به حالت اولیه ولی کار..از کار گذشته بود...
ماتینا با تعجب به ما گفت
-این چه وعضیه...چرا انقدر آرایش کردی...چرا رژت انقدر پررنگه...
تعجب کردم...زیاد ارایشه آنچنانی نکردم که...
با پرویی گفتم
-عهههه...مهدی گیر نده من کجا ارایشم غلیظهـ.....
-همین که گفتم...اون دوتا برادرم داره هااا....بعدم زشته برو یکم کمش کن بیا..
نمیتونستم مهدیو قانع...کنم...
رفتم توی دشوری...یه دستمال برداشتم...یکم رژمو کم رنگ کردم...
رفتم پایین
مهدی گفت
-هنوز زیاده ها...ولی قبوله
با یه حالته خسته شدنیی گفتم
-عههه..خوبه دیگه ..بریم؟؟؟
خیلی مشتاق بودم ..ماتینا خانومو ببینم...
ایی آخه ماتیناهم شد اسم؟
...معلوم بود دارم بهش حسودی میکنم...
توی ماشین به مهدی گفتم
-ب-مگه به خانوادش گفته با تو دوسته؟...
-نه اونم فقط به یکی از داداشاش ...گفته
-کدوم...بزرگه یا کوچیکه...
-کوچیکه...
-چرا به بزرگه نگفته....
-عه مگه ۲۰سوالیه....گفت میترسه بگه...گفته خودم برم باهاش اشنا شم...
-یه وخ دعواتون نشه....
-وا..دیوونه چرا دعوامون شه...
-خب مثه این فیلما دیگه ..یارو میبینه آجیش با یه پسر دوسش میزنه...بپول پپولش میکنه
....
-نه خخخخخ
-حالا اشکالم نداره ..اومد بزدنت...میزنم پس کلش...آدم شه
-عه مهتاب زشته خواهره من
-محبت به تو هم نیومده...
یهو ماشین وایساد...دیدم مهدی رفت پایین..
با یه پسره حرف زد خیلی تحویلش گرفت...
انگار دوسته جدیدش بود..پسره اشاره کرد به منو به مهدی گفت
-خبریه ...؟
مهدی گف
-چه خبری؟
دمه گوشش گفت
-دوست دخترته....؟
مهدی زد زیره خنده ...غش غش خندیدو گفت
-نه خره آبجیشمه..
-عه...مهتابه...
چقدر بیشعوره...یه خانومم بهش اضافه نکرد..پسره ی بی خاصیت...
خیلی گرم به من سلام داد..من برعکسه اون یه سلامه سرد دادم...
مهدی اومد سوار شد...
مهدی درحاله رانندگی بود همچنان...وارده یه کوچه شدیم...مهدی یهووو بد ترمز کرد...
یه دختره از یکم دور واسمون دست تکون داد...از دور که میدیدم..فرقی نمیکرد با دخترای دیگه...دختره اول خشکش زد..از دیدنه...
یه حالته بغض مانندی داشت..
اومد جلوتر...منم خشک شده بودم..
ناخقی نکنم خوشگل بودا...
یهو با همون صدا گفت
-مهدی
...مهدیم گفت
-جانم...
اووو داداشه ما ..در جوابه ما نمیگه جانم...دیگه داشت حسودیم میشد..
یهو مهدی هول شد و گفت
-چیزه...ماتینا جان...این آجیمهـــــ....مهتاب
ماتینا لبخنده قشنگی اومد روی صورتش...فک کنم فکر میکرد...من دوس دختره مهدیم...
دختره با یه لحنه قشنگی گفت
-سلام عزیزم..خوبی؟
-سلام ممنون...
خیلی سرد رفتار کردم...بهش برخورد...جهنم..
من رو داداشم حساسم....
یخو ماتینا با هول گفت
-مهدییییی...داداش بزرگم وای داداش بزرگم اومده...زود برو ...
مهدی گفت
-اشکال نداره عزیزم..اشنا میشیم
-نه نمیخواددد...الان موقعیتش نیس
مهدی با هول ماشینو روشن کرد...از شانسه گندش..ماشین روشن نشد..معلوم نبود چه مرگش بود...
یهو مهدی پیاده شدو رفت به طرفه مغاذه ی اخره کوچه...
داداشش بین دمه در بود و پشتش به من و ماتینا...بود...
صداش داشت میومد که چی میگه...
چقدر صداش اشنا بود...
یهو داد زد ماتیناااا...
ماتینا با هول گفت بله
داداشش برگشت...
آبقند بدید بهم...آب قند....
ای کاش آب میشدم میرفتم تو زمینو و این صحنرو نمیدیدم...
این...این..که آرتین بود....
ینی داداشه ماتینا ارتین بود...
نه...خدا نههههه...مگه میشد؟...
دوباره...
یکم یکم داشت میومد سمته ما...من سرمو انداختم پایین..و سرمو گذاشتم رچی دستام...
ارتین با جدیت پیشه ماتینا گفت
-ماتیناا...این کیه...
-هی....هیچی ارتین..دوستمه
-چیزیشه دوستت؟...
-ن...نه..
-خب ببین حالش خوبه یا نه...
از پنجره دستشو اورد و زد روی شونه ی من...گفت
-مهتاب...جان
وای خدایاااا...من نمیخوام ارتین منو ببینه لطفااا...
مجبور شدم سرمو آروم ببرم بالا...
تا ارتین منو دید شوکه شد...رنگش پریده بود بد....ولی هیچی نمیگفت...انگار غوله دوسر دیده بود
ماتینا رفت واسم اب بیاره...
ارتینم انگار نبود...
من با خیاله راحت از ماشین اومدم بیرونو تکیه دادم به دره ماشین...
از یه طرف ماتینا نباید میفهمید...من با داداشش دوستم از یه طرف...مهدی نباید میفهمید من ارتینو میشناسم...
ولی با خونسردی..وایسادم...همونجا..
خبری از مهدی نبود...
یهو ارتین با عصبانیت اومد جلوم ..و گفت
-تووو اینجا چیکار میکنی.....من یادم نمیاد آبجیم همچین دوستی داشته باشه....تو...توو از کدوم دهات اومدی آخه...ببین همین الان بهت میگم...با ابجیه من قطه رابطه میکنی...فهمیدی؟...
-هوی صداتو بیار پایین ببینم...هیچی نمیدونی لال شو لطفا...کی خواس با اجیه تو دوس باشه؟؟؟.....بعدم من بی دلیل اینجا نیومدم....واس خودت خودتو گنده نکن من بخاطر تو اینجا...نیسم..
یهو ماتینا اومد...ارتین زود برگشت به حالت اولیه ولی کار..از کار گذشته بود...
ماتینا با تعجب به ما گفت
۱۱.۵k
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.