11❤ داستان شهید ابراهیم هادی❤
11❤ داستان شهید ابراهیم هادی❤
👈 حوزه ی حاج آقامجتهدی👉
سالهای اخر قبل از انقلاب بود.ابراهیم به جز رفتن به بازار مشغول فعالیت دیگری بود.تقریبا کسی از آن خبرنداشت خودش هم چیزی نمیگفت اماکاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود.ابراهیم خیلی معنوی ترشده بود.صبح ها یک پلاستیک.مشکی دستش میگرفت و به سمت بازار می رفت چندجلد کتاب داخل آن بود.یکروز باموتور از سرخیابان ردمیشدم ابراهیم رادیدم پرسیدم داش ابرام کجامی ری؟گفت میرم بازار.سوارش کردم بین راه گفتم چندوقته این پلاستیک رودستت میبینم .چیه؟گفت هیچی کتابه!بین راه سرکوچه نائب السلطنه پیاده شد.خداحافظی کردورفت .تعجب کردم.محل کار ابراهیم اینجانبود.پس کجارفت؟باکنجکاوی به دنبالش آمدم تااینکه رفت داخل یک مسجد من هم دنبالش رفتم.بعددرکنارتعدادی جوان نشست وکتابش راباز کرد.فهمیدم دروس حوزوی میخونه.ازمسجدآمدم بیرون.از پیرمردی که رد میشد سوال کردم :ببخشید اسم این مسجد چیست؟جواب داد؛حوزه ی حاج آقامجتهدی
باتعجب به اطراف نگاه کردم فکر نمیکردم ابراهیم طلبه شده باشه.آنجاروی دیوار حدیثی نوشته بود:آسمان ها وزمین و فرشتگان شب وروز برای سه دسته طلب آمرزش می کنند.علما کسانی که به دنبال علم هستند و انسانهای باسخاوت..شب وقتیاز زورخانه بیرون میرفتم گفتم داش ابرام حوزه میری و به ماچیزی نمیگی؟یکدفعه باتعجب برگشت ونگاهم کرد .فهمید دنبالش بودم .خیلی آهسته گفت آدم حیفه عمرشروفقط صرف خوردن وخوابیدن بکنه.من طلبه رسمی نیستم همینطوری برای استفاده میرم عصرها هم میرم بازارولی فعلا به کسی حرفی نزن.تازمان پیروزی انقلاب روال کاری ابراهیم به این صورت بود پس از انقلاب آنقدر مشغولیت های ابراهیم زیادشد که دیگر به کارهای قبلی نمیرسید. ❤ شادی روح شهید ابراهیم هادی صلوات
❤ اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ❤
👈 حوزه ی حاج آقامجتهدی👉
سالهای اخر قبل از انقلاب بود.ابراهیم به جز رفتن به بازار مشغول فعالیت دیگری بود.تقریبا کسی از آن خبرنداشت خودش هم چیزی نمیگفت اماکاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود.ابراهیم خیلی معنوی ترشده بود.صبح ها یک پلاستیک.مشکی دستش میگرفت و به سمت بازار می رفت چندجلد کتاب داخل آن بود.یکروز باموتور از سرخیابان ردمیشدم ابراهیم رادیدم پرسیدم داش ابرام کجامی ری؟گفت میرم بازار.سوارش کردم بین راه گفتم چندوقته این پلاستیک رودستت میبینم .چیه؟گفت هیچی کتابه!بین راه سرکوچه نائب السلطنه پیاده شد.خداحافظی کردورفت .تعجب کردم.محل کار ابراهیم اینجانبود.پس کجارفت؟باکنجکاوی به دنبالش آمدم تااینکه رفت داخل یک مسجد من هم دنبالش رفتم.بعددرکنارتعدادی جوان نشست وکتابش راباز کرد.فهمیدم دروس حوزوی میخونه.ازمسجدآمدم بیرون.از پیرمردی که رد میشد سوال کردم :ببخشید اسم این مسجد چیست؟جواب داد؛حوزه ی حاج آقامجتهدی
باتعجب به اطراف نگاه کردم فکر نمیکردم ابراهیم طلبه شده باشه.آنجاروی دیوار حدیثی نوشته بود:آسمان ها وزمین و فرشتگان شب وروز برای سه دسته طلب آمرزش می کنند.علما کسانی که به دنبال علم هستند و انسانهای باسخاوت..شب وقتیاز زورخانه بیرون میرفتم گفتم داش ابرام حوزه میری و به ماچیزی نمیگی؟یکدفعه باتعجب برگشت ونگاهم کرد .فهمید دنبالش بودم .خیلی آهسته گفت آدم حیفه عمرشروفقط صرف خوردن وخوابیدن بکنه.من طلبه رسمی نیستم همینطوری برای استفاده میرم عصرها هم میرم بازارولی فعلا به کسی حرفی نزن.تازمان پیروزی انقلاب روال کاری ابراهیم به این صورت بود پس از انقلاب آنقدر مشغولیت های ابراهیم زیادشد که دیگر به کارهای قبلی نمیرسید. ❤ شادی روح شهید ابراهیم هادی صلوات
❤ اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ❤
۱.۴k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.