با دختره کافه بودم گفت به نظر من پسری که دستش تو جیب خودش
با دختره کافه بودم گفت به نظر من پسری که دستش تو جیب خودشه جذابه
پا شدم دستمو کردم تو جیبم و نشستم
دختره پا شد رفت....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوشته برم یه ردبول از کف یخچال بردارم بخورم
اونوقت من یبار یه رانی بازِ نصفه تو یخچال دیدم
تا یه قلوپ خوردم، بابام اومد گفت: خوب لاکچری زندگی میکنیا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ:
ﺷﺮﻁ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ؛
ﺍﯾﻦ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺭﻭ از ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻮﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯﺵ ﮐﻢ ﺑﺸﻪ بیاری من بخورم
ﭘﺴﺮ ﺭفت و ﺑﺮﮔﺸﺖ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﭘﺮﻩ!
!و اونو خورد
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ.
ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻣﺎ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﯾﺨﺖ ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻻ ﭘﺮ ﺑﻮﺩ!
ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻋﺸﻘﻢ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ
ﺍﺷﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺷﮑﻬﺎﻡ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﯾﺨﺖ ولی چون کافی نبود توش شاشیــــدم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پدری مقابل پسرش قرآن ،سکه و مشروب گذاشت.
گفت پسرم هر کدام را دوست داری بردار
پدر در فکر خود گفت اگر قرآن را برداشت مومن می شود ،
اگر سکه را برداشت کاسب می شود
و اگر مشروب را برداشت که فاسد می شود
پسر جلو آمد و قرآن را زیر بغل زد , سکه را در جیب گذاشت و مشروب را سر کشید
پدر آهی کشید و گفت: بی شرف اختلاس گر میشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ﻫﻨﺪﻯ ﻣﺴﻠﻤﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﻴﮕﻦ :
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻏﺬﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﻯ ﺑﮕﻮ " ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ " ﻛﻪ ﺷﻴﻄﻮﻥ ﺑﺎﻫﺎﺕ
ﻫﻢ ﻏﺬﺍ ﻧﺸﻪ !
ﻫﻨﺪﻳﻪ ﻳﺎﺩﺵ ﻣﻴﺮﻩ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺷﻴﻄﻮﻥ ﻣﻴﮕﻪ : ﺗﻮ ﺭﻭ
ﺧﺪﺍ ﺑﮕﻮ " ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ " ،
ﺍﺯ ﺑﺲ ﻓﻠﻔﻞ ﺧﻮﺭﺩﻡ همه جام ﺗﺎﻭﻝ ﺯﺩﻩ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزی کشاورزی در مزرعه خود یک غاز زخمی پیدا کرد
مرد با آنکه کار زیادی داشت ، دست از کار کشید و غاز زخمی را به خانه برد
ابتدا کمی اب به او داد
و سپس او را کباب کرد و با عرق خورد.
متاسفانه اینجا ایران است و داستان ها بر اساس انتظارات شما خاتمه نمیابد
پا شدم دستمو کردم تو جیبم و نشستم
دختره پا شد رفت....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوشته برم یه ردبول از کف یخچال بردارم بخورم
اونوقت من یبار یه رانی بازِ نصفه تو یخچال دیدم
تا یه قلوپ خوردم، بابام اومد گفت: خوب لاکچری زندگی میکنیا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ:
ﺷﺮﻁ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ؛
ﺍﯾﻦ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺭﻭ از ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻮﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯﺵ ﮐﻢ ﺑﺸﻪ بیاری من بخورم
ﭘﺴﺮ ﺭفت و ﺑﺮﮔﺸﺖ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﭘﺮﻩ!
!و اونو خورد
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ.
ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻣﺎ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﯾﺨﺖ ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻻ ﭘﺮ ﺑﻮﺩ!
ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻋﺸﻘﻢ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ
ﺍﺷﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺷﮑﻬﺎﻡ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﯾﺨﺖ ولی چون کافی نبود توش شاشیــــدم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پدری مقابل پسرش قرآن ،سکه و مشروب گذاشت.
گفت پسرم هر کدام را دوست داری بردار
پدر در فکر خود گفت اگر قرآن را برداشت مومن می شود ،
اگر سکه را برداشت کاسب می شود
و اگر مشروب را برداشت که فاسد می شود
پسر جلو آمد و قرآن را زیر بغل زد , سکه را در جیب گذاشت و مشروب را سر کشید
پدر آهی کشید و گفت: بی شرف اختلاس گر میشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ﻫﻨﺪﻯ ﻣﺴﻠﻤﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﻴﮕﻦ :
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻏﺬﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﻯ ﺑﮕﻮ " ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ " ﻛﻪ ﺷﻴﻄﻮﻥ ﺑﺎﻫﺎﺕ
ﻫﻢ ﻏﺬﺍ ﻧﺸﻪ !
ﻫﻨﺪﻳﻪ ﻳﺎﺩﺵ ﻣﻴﺮﻩ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺷﻴﻄﻮﻥ ﻣﻴﮕﻪ : ﺗﻮ ﺭﻭ
ﺧﺪﺍ ﺑﮕﻮ " ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ " ،
ﺍﺯ ﺑﺲ ﻓﻠﻔﻞ ﺧﻮﺭﺩﻡ همه جام ﺗﺎﻭﻝ ﺯﺩﻩ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزی کشاورزی در مزرعه خود یک غاز زخمی پیدا کرد
مرد با آنکه کار زیادی داشت ، دست از کار کشید و غاز زخمی را به خانه برد
ابتدا کمی اب به او داد
و سپس او را کباب کرد و با عرق خورد.
متاسفانه اینجا ایران است و داستان ها بر اساس انتظارات شما خاتمه نمیابد
۴.۲k
۲۱ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.