خیلی یهویی شد :| یعنی خیلی یهویی قرار شد بیاد خونه :|
خیلی یهویی شد :| یعنی خیلی یهویی قرار شد بیاد خونه :|
خب میدونم تو شروع نوشتم گند زدم ، اوکی اوکی از اول
خب کاملا یهویی و سریع قرار شد شیوا بیاد خونمون
شبش که داشتیم باهم میحرفیدیم گفتم خب فردا بیا پیشم و شیوام گف باش و منم گفتم پس بهم خبر بده تا برم حموم :|||||||||||
عاغا اونم گف صب ساعت ۱۰-۱۱ میاد ، منم شبش رفتم حموم و صبح ساعت ده و نیم بیدار شدم ، ولی اکهی :|
شما اگه پشت گوشتونو دیدین منم شیوا رو ساعت ۱۰-۱۱ دیدم -____-
بچم خیلی شیک خواب مونده بود و ساعت ۱۱:۱۵ حاضر شد تا بیاد اومدنش تا ساعت ۱۱:۴۵ طول کشید و من بهش پیام دادم گفتم داداش میخوای کلا نیای ؟! :|
ولی خوب دیگه همون موقع ها اومد ، خوب اولش که شیر موز خوردیم با چیپس و ماست و کلی از وان دی و اکسو ولری حرف زدیم ...
ساندویچ خوردیم بعدش باید میرفتم کلاس زبان ، بذارین یکم پوکر شم :||||
بچم از ساعت سه تا چهارو نیم تو خونه تنها بود :(((
البتع کلاس زبان با سوتی های من به پایان رسید :|
وقتی اومدم خونه و وارد اتاقم شدم شیوا خیلی کیوت و ملوس روی تخت دراز کشیده بود دلم میخواست بپرم بغلش کنم *-*
بچم *-*
بعدش فن آرتی که که از چانبک کشیده بود و بهم نشون خیلی کیوت شده بود با گواش های متین رنگش زد و منم گازش گرفتم
عنتر بزمجه تلافیش کرد -_-
من داد میزدم ننه بیا اینو بگیر ، ننم میگف گازش گرفتی باس گازت بگیره ، باز من میگفتم ننه من دخترتم یا شیوا ؟! و خیلی زیبا گفت شیوا
به معنای واقعی آسفالت شدم میفهمین یعنی چی ؟!
آسفااالت :| آسفالت :|
خیلی مقاومت نشون دادم ولی آخرش محکم گاز گرفت و خیلی قشنگ بازوی عزیزم کبود و خونی شد T-T
این عکسم نقاشی چانبکمونه *-*
البته حیف شد ک جانان شب نموند خونه
روز خوبی بود در کل ، گرچه متین رید به روزم و کادوی تولدمو ب شددددت خراب کرد و من کلی گریه کردم و دعواش کردم :)
هرچی واسش دلسوزی کردم بسه :)
باباش بیاد بهش میگم تا عین سگ کتکش بزنه :)
تا همین الان داشتم به خاطر کادویی ک مهلام برام خریده بود گریه میکردم :)
تو رو نمیگما :| ( @mahlaexol ) مهلای مدرسمونو میگم
عا راستی شیوااا اونا شوید تبود ک ب خوردم دادی اونا فککنم زیره بود =|
عکسم نگرفتیم =|
خب میدونم تو شروع نوشتم گند زدم ، اوکی اوکی از اول
خب کاملا یهویی و سریع قرار شد شیوا بیاد خونمون
شبش که داشتیم باهم میحرفیدیم گفتم خب فردا بیا پیشم و شیوام گف باش و منم گفتم پس بهم خبر بده تا برم حموم :|||||||||||
عاغا اونم گف صب ساعت ۱۰-۱۱ میاد ، منم شبش رفتم حموم و صبح ساعت ده و نیم بیدار شدم ، ولی اکهی :|
شما اگه پشت گوشتونو دیدین منم شیوا رو ساعت ۱۰-۱۱ دیدم -____-
بچم خیلی شیک خواب مونده بود و ساعت ۱۱:۱۵ حاضر شد تا بیاد اومدنش تا ساعت ۱۱:۴۵ طول کشید و من بهش پیام دادم گفتم داداش میخوای کلا نیای ؟! :|
ولی خوب دیگه همون موقع ها اومد ، خوب اولش که شیر موز خوردیم با چیپس و ماست و کلی از وان دی و اکسو ولری حرف زدیم ...
ساندویچ خوردیم بعدش باید میرفتم کلاس زبان ، بذارین یکم پوکر شم :||||
بچم از ساعت سه تا چهارو نیم تو خونه تنها بود :(((
البتع کلاس زبان با سوتی های من به پایان رسید :|
وقتی اومدم خونه و وارد اتاقم شدم شیوا خیلی کیوت و ملوس روی تخت دراز کشیده بود دلم میخواست بپرم بغلش کنم *-*
بچم *-*
بعدش فن آرتی که که از چانبک کشیده بود و بهم نشون خیلی کیوت شده بود با گواش های متین رنگش زد و منم گازش گرفتم
عنتر بزمجه تلافیش کرد -_-
من داد میزدم ننه بیا اینو بگیر ، ننم میگف گازش گرفتی باس گازت بگیره ، باز من میگفتم ننه من دخترتم یا شیوا ؟! و خیلی زیبا گفت شیوا
به معنای واقعی آسفالت شدم میفهمین یعنی چی ؟!
آسفااالت :| آسفالت :|
خیلی مقاومت نشون دادم ولی آخرش محکم گاز گرفت و خیلی قشنگ بازوی عزیزم کبود و خونی شد T-T
این عکسم نقاشی چانبکمونه *-*
البته حیف شد ک جانان شب نموند خونه
روز خوبی بود در کل ، گرچه متین رید به روزم و کادوی تولدمو ب شددددت خراب کرد و من کلی گریه کردم و دعواش کردم :)
هرچی واسش دلسوزی کردم بسه :)
باباش بیاد بهش میگم تا عین سگ کتکش بزنه :)
تا همین الان داشتم به خاطر کادویی ک مهلام برام خریده بود گریه میکردم :)
تو رو نمیگما :| ( @mahlaexol ) مهلای مدرسمونو میگم
عا راستی شیوااا اونا شوید تبود ک ب خوردم دادی اونا فککنم زیره بود =|
عکسم نگرفتیم =|
۶.۰k
۲۶ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.