رمان آفتاب شرقی
رمان آفتاب شرقی
نویسنده:لیدا
#پارت 3
《فاطیما》
نریمان اومد
سوار ماشین شدیم و رفتیم دور دور به مامی جونم زنگ زدم که با نری رفتیم بیرون و قطع کردم اگه میذاشتم که سرم غر میزد حسابی والا
_نــــــــــریــــــــــمان
فکر کنم صدای جیغم تا هشت آسمون رفت
نریمان_جــــــــــونم
_درد مـــــن گـــــشـــــنـــــــمـــہ
نریمان_خو میخای چی کوفت کنی
دنا_کلهپاچه
_موافقم
نریمان_نچ اصا حرفشم نزن
هههه فڪر کردی من امشب کله پاچه و حلقت نکنم فاطیقاطی نیستم
به زور به کلهپاچهای رفتیم و این خره نرو مجبور کردم همهی کله پاچه رو بخوره من که دوکاسه خوردم و دنا دوکاسه و نصف الکی که نیست کلی کالری سوزوندیم
بعد از غذا خوردن همگی رفتیم خونه و خابیدیم البته من که سرم به بالش نرسیده خابم برد اون دو تا چلغوزو دیه نمیدونم
فرداش تعطیل بودیم ینی جمعه بود اینجا در حال حاضر ما گمشدیم و خونهی مرسنا رو پیدا نمیکنیم امروز صبح مرسنا زنگ زد و منو واسه تولدش دعوت کرد و گفت که دنا هم میاد منم رفتم به هر حال دعوتم کرده بود و منو دنا اونو شامل دوستامون حساب میکردیم خب همونطور که گفتم الان گمشدیم بهش زنگ زدم و دوباره آدرسو گرفتم ااااوووفففف بلاخره رسیدیم این نریمانم هیچجا رو بلد نیستا خل و چل
نریمان _خل و چل دخترداییمه بعدشم دوستت خونشون تو بیابونه بهمنچه
_عجب جا به این قشنگی اینجا به این آبادی
نریمان_باش حالا پاچه نگیر
_سگ خودتی
نریمان_باش حالا پیاده شو
_خدافظ
نریمان_خدافظ آبجی
با لبخند پیاده شدم
آخ آخ پام اوف دیه کفش پاشنهدار نمیپوشم همش تقصیر همین نریمان عوضی بود هی گفت زشته زشته خودت زشتی بوزینه پام شکست اه
دنا_بپر وسط عشقم
_دنا خستم
مرسنا_چیشده بچهها
_هیچی پام داغون شد
مرسنا خندید و دنا گفت خاک تو سرت بیشووووورررر میای وسط یا ببرمت
چون میدونستم بردن دنا چه مدلیه ترجیح دادم خودم بیام
《دنــــــــــا》
خودش مثل دینکه ترجیح داد بیاد وسط چون میدونست من چجوری میارمش
رفتیم وسط خعلی بهمون خوش گذشت اون شب منو فاطی شمارهی مرسنا یا همون مرسی رو گرفتیم راستش فکر کنم جرقهی آشناییمون و دوستیمونم همونجا بود الان دو سه ماه از اون موقعها میگذره و دوستیه ما با مرسنا محکمتر شده خعلی محکم الان یه اکیپ سه نفرهایم که حسابی به هم وابستهایم و همو دوست داریم
صدای جیغشون دوباره بلند شد
مرسیوفاطی__دنــــــــــــــــــــا
_ببرین اون صدای نکرتونو
مرسی_فقط ببند که میزنم لهت میکنم
فاطی_بکشیش ممنون میشم خونشم نمیوفته گردن من
_وایسین وایسین آهان پیاده شین باهم بریم بیشووورررراااا دارین دربارهی مردن من اینطوری میصحبتینا لهتون میکنما
مرسی_میصحبتینا دیه چه صیغهایه
_صیغه محرمیت
دنا_بزنمت نه بزنم نه بزنم (اینو با صدای جیگر کلاه قرمزی گفت)
_خفه جیگر
زنگ خورد که رفتیم سر کلاس
معلم یه دانشآموز جدید که به کلاس اومده بودو معرفی کرد اسمش تبسم بود
تبسم اومد نشست نزدیک ما بود فاطی پیشنهاد داد که باهاش دوست بشیم دختره خوبی بود اما یه جوری بود نهنه فکر بدی نکنید نه احساس میکردم یه غمی داره حالا باهاش دوست بشیم ازش میپرسم
بچههای کلاس تحویلش نمیگرفتن شایدم از این بابت ناراحت بود درسش ضعیف بود به خاطر همین من داوطلب شدم که باهاش درسارو ڪار کنم یعنی تصمیم خودم بود که معلم منو گوشه کشید و پیشنهادشو داد منم مصمم تر به طرفش رفتم تا باهاش صحبت کنم
《تبسم》
به طرفم اومد باهام صحبت کرد و گفت که درسام ضعیفه و میخاد کمکم کنه گفت قصدش فقط کمک کردنه ناراحت نشم و این کار اون حتی از سر دلسوزی و ترحم نیست منم دوسش داشتم ولی اون نمیدونست چرا درس من ضعیفه یا حتی من چرا این همه غم تو نگام موج میزنه حتی دلیل سکوت و کم حرفیه یه دختر ذاتن شیطونو نمیفهمیدن ڪاش فقط یه نفرم منو درک میکرد کاش منم یه دوستی داشتم راستش نمیگم تقدیر چون بهش اعتقاد چندایی ندارم روم نمیشه بگم تنها آخه چه کسی بهتر از اون بهتر از خدام خدایی که همهجا باهام بوده بهترین دوستم آسمونو ماه و ستارههاشه خیلی خوشحالم که بلاخره بعد این همه سال یکی راضی شده با من دوست باشه البته شاید اونم یکی مثل بقیه باشه گفتم شاید بههر حال اون هنوز راز منو نمیدونه اونقدر غرق فکر بودم ڪه حتی یه کلمه از حرفا و توضیحات دنا رو نشنیدم میشنیدم اما نمیفهمیدم چی میگه یه صدای نامفهوم خوب دیه تو فکر بودم
دنا_تبسم؟؟؟؟
_ها؟؟؟؟؟
دنا_اصلا فهمیدی چی گفتم؟؟؟؟
کلمو خاروندمو گفتم : راستشو بخای نه
خنصا نگام کرد و گفت : نه و (یه دفعهای قیافش زار شد)کوفت دوساعته دارم توضیح میدم
_خومیتونی توضیح ندی
وبعد شونه بالا انداختم
《دنــــــــــا》
این دختر همین بود
یه دنده و کله شق
ااااااووووووفففف
چــــــــــنــــــــــد ســــــــــال بــــــــــعـــــــد......
ادامه دارد..
نویسنده:لیدا
#پارت 3
《فاطیما》
نریمان اومد
سوار ماشین شدیم و رفتیم دور دور به مامی جونم زنگ زدم که با نری رفتیم بیرون و قطع کردم اگه میذاشتم که سرم غر میزد حسابی والا
_نــــــــــریــــــــــمان
فکر کنم صدای جیغم تا هشت آسمون رفت
نریمان_جــــــــــونم
_درد مـــــن گـــــشـــــنـــــــمـــہ
نریمان_خو میخای چی کوفت کنی
دنا_کلهپاچه
_موافقم
نریمان_نچ اصا حرفشم نزن
هههه فڪر کردی من امشب کله پاچه و حلقت نکنم فاطیقاطی نیستم
به زور به کلهپاچهای رفتیم و این خره نرو مجبور کردم همهی کله پاچه رو بخوره من که دوکاسه خوردم و دنا دوکاسه و نصف الکی که نیست کلی کالری سوزوندیم
بعد از غذا خوردن همگی رفتیم خونه و خابیدیم البته من که سرم به بالش نرسیده خابم برد اون دو تا چلغوزو دیه نمیدونم
فرداش تعطیل بودیم ینی جمعه بود اینجا در حال حاضر ما گمشدیم و خونهی مرسنا رو پیدا نمیکنیم امروز صبح مرسنا زنگ زد و منو واسه تولدش دعوت کرد و گفت که دنا هم میاد منم رفتم به هر حال دعوتم کرده بود و منو دنا اونو شامل دوستامون حساب میکردیم خب همونطور که گفتم الان گمشدیم بهش زنگ زدم و دوباره آدرسو گرفتم ااااوووفففف بلاخره رسیدیم این نریمانم هیچجا رو بلد نیستا خل و چل
نریمان _خل و چل دخترداییمه بعدشم دوستت خونشون تو بیابونه بهمنچه
_عجب جا به این قشنگی اینجا به این آبادی
نریمان_باش حالا پاچه نگیر
_سگ خودتی
نریمان_باش حالا پیاده شو
_خدافظ
نریمان_خدافظ آبجی
با لبخند پیاده شدم
آخ آخ پام اوف دیه کفش پاشنهدار نمیپوشم همش تقصیر همین نریمان عوضی بود هی گفت زشته زشته خودت زشتی بوزینه پام شکست اه
دنا_بپر وسط عشقم
_دنا خستم
مرسنا_چیشده بچهها
_هیچی پام داغون شد
مرسنا خندید و دنا گفت خاک تو سرت بیشووووورررر میای وسط یا ببرمت
چون میدونستم بردن دنا چه مدلیه ترجیح دادم خودم بیام
《دنــــــــــا》
خودش مثل دینکه ترجیح داد بیاد وسط چون میدونست من چجوری میارمش
رفتیم وسط خعلی بهمون خوش گذشت اون شب منو فاطی شمارهی مرسنا یا همون مرسی رو گرفتیم راستش فکر کنم جرقهی آشناییمون و دوستیمونم همونجا بود الان دو سه ماه از اون موقعها میگذره و دوستیه ما با مرسنا محکمتر شده خعلی محکم الان یه اکیپ سه نفرهایم که حسابی به هم وابستهایم و همو دوست داریم
صدای جیغشون دوباره بلند شد
مرسیوفاطی__دنــــــــــــــــــــا
_ببرین اون صدای نکرتونو
مرسی_فقط ببند که میزنم لهت میکنم
فاطی_بکشیش ممنون میشم خونشم نمیوفته گردن من
_وایسین وایسین آهان پیاده شین باهم بریم بیشووورررراااا دارین دربارهی مردن من اینطوری میصحبتینا لهتون میکنما
مرسی_میصحبتینا دیه چه صیغهایه
_صیغه محرمیت
دنا_بزنمت نه بزنم نه بزنم (اینو با صدای جیگر کلاه قرمزی گفت)
_خفه جیگر
زنگ خورد که رفتیم سر کلاس
معلم یه دانشآموز جدید که به کلاس اومده بودو معرفی کرد اسمش تبسم بود
تبسم اومد نشست نزدیک ما بود فاطی پیشنهاد داد که باهاش دوست بشیم دختره خوبی بود اما یه جوری بود نهنه فکر بدی نکنید نه احساس میکردم یه غمی داره حالا باهاش دوست بشیم ازش میپرسم
بچههای کلاس تحویلش نمیگرفتن شایدم از این بابت ناراحت بود درسش ضعیف بود به خاطر همین من داوطلب شدم که باهاش درسارو ڪار کنم یعنی تصمیم خودم بود که معلم منو گوشه کشید و پیشنهادشو داد منم مصمم تر به طرفش رفتم تا باهاش صحبت کنم
《تبسم》
به طرفم اومد باهام صحبت کرد و گفت که درسام ضعیفه و میخاد کمکم کنه گفت قصدش فقط کمک کردنه ناراحت نشم و این کار اون حتی از سر دلسوزی و ترحم نیست منم دوسش داشتم ولی اون نمیدونست چرا درس من ضعیفه یا حتی من چرا این همه غم تو نگام موج میزنه حتی دلیل سکوت و کم حرفیه یه دختر ذاتن شیطونو نمیفهمیدن ڪاش فقط یه نفرم منو درک میکرد کاش منم یه دوستی داشتم راستش نمیگم تقدیر چون بهش اعتقاد چندایی ندارم روم نمیشه بگم تنها آخه چه کسی بهتر از اون بهتر از خدام خدایی که همهجا باهام بوده بهترین دوستم آسمونو ماه و ستارههاشه خیلی خوشحالم که بلاخره بعد این همه سال یکی راضی شده با من دوست باشه البته شاید اونم یکی مثل بقیه باشه گفتم شاید بههر حال اون هنوز راز منو نمیدونه اونقدر غرق فکر بودم ڪه حتی یه کلمه از حرفا و توضیحات دنا رو نشنیدم میشنیدم اما نمیفهمیدم چی میگه یه صدای نامفهوم خوب دیه تو فکر بودم
دنا_تبسم؟؟؟؟
_ها؟؟؟؟؟
دنا_اصلا فهمیدی چی گفتم؟؟؟؟
کلمو خاروندمو گفتم : راستشو بخای نه
خنصا نگام کرد و گفت : نه و (یه دفعهای قیافش زار شد)کوفت دوساعته دارم توضیح میدم
_خومیتونی توضیح ندی
وبعد شونه بالا انداختم
《دنــــــــــا》
این دختر همین بود
یه دنده و کله شق
ااااااووووووفففف
چــــــــــنــــــــــد ســــــــــال بــــــــــعـــــــد......
ادامه دارد..
۴.۶k
۲۹ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.