پارت هفتم رمان عشق ابدی **داشتم جوجه کباب ها رو میبردم سر
پارت هفتم رمان عشق ابدی **داشتم جوجه کباب ها رو میبردم سر سفره که علی اومد و ازم گرفت و گفت _من اینارو میبرم تو برو از توی اتاق لیوان بیار.رفتم توی اتاق که یهو یه نفر اومد توی اتاق ._ببخشید میشه یه لیوان آب بهم بدین؟سرمو برگردوندم .خودش بود یه لیوان اب ریختم و گرفتم طرفش _بفرمایین اینم آب ._ممنون شما دختر دایی شهرام هستین ؟درسته؟._بله درسته._میشه بدونم اسمتون چیه؟._لیلی هستم.لبخند زد و گفت _اسمتون هم مثل خودتون قشنگه و بعد رفت.قلبم تند تند میزد و دستام یخ کرده بودن.صداش و جمله ای که گفت مدام توی سرم تکرار میشد.رفتم توی آلاچیق .رویا گفت _لیلی خوبی ؟چرا رنگت پریده؟._نه بابا خوبم عزیزم.مشغول خوردن شدیم._میگم لیلی دستت طلا عجب جوجه کبابی شده اصلا دست پخت تو حرف نداره دختر.لیلی ؟ لیلی ؟.یه دفعه سرمو اوردم بالا دیدم محمد داره صدام میزنه ._کجایی تو ؟شنیدی چی گفتم ؟میگم دست پختت حرف نداره اینا عالی شده عالیی._خواهش میکنم نوش جون.همه مشغول خوردن و گپ زدن بودن .ولی من اصلا حواسم نبود یه نگاهی به سعید انداختم اونم سرش پایین بود و توی حال خودش بود.شام که تموم شده همه ازم تشکر کردن و بعد از جمع و جور کردن سفره همگی نشستیم و مجتبی شروع کرد به اواز خوندن.بعد از خوندنش همه تشویقش کردیم.سعید یه نگاهی به ساعتش انداخت و گفت _سید بلند شو بریم که دیر وقته ._چشم عشقم هر چی امر بفرمایین._کم مسخره بازی در بیار محمد پاشو بریم._عه سعید جان تا کی میخوای پنهون کنی ما عاشق همیم؟بزار همه بدونن اخه.سعید خندید و گفت _محمد بس کن همین یه کارمون مونده عاشق هم بشیم دیگه .همه زدن زیر خنده .منم داشتم اروم میخندیدم که متوجه شدم سعید داره زیر چشمی منو نگاه میکنه.قلبم شروع به تپیدن کرد.بالاخره همه بلند شدن تا برن.همگی با هم خداافظی کردیم و من و شهرام و سوگند بعد از جمع و جور کردن باغ سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت خونه.&&&خب عشقا اینم از پارت 7 .کامنت فراموش نشه.مرسییی
۲.۵k
۱۹ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.