پارت 13 رمان عشق ابدی ** به اطرافم نگاه کردم تا سعید رو پ
پارت 13 رمان عشق ابدی ** به اطرافم نگاه کردم تا سعید رو پیدا کنم.از دور یه نفر رو دیدم.خودش بود.به رو به روش خیره شده بود.نمیخواستم این ارامشی که داره رو به هم بزنم.پس اروم اروم قدم برداشتم تا حواسش رو پرت نکنم.بالاخره رسیدم پیشش .سرشو برگردوند و از دیدن من غافلگیر شد ._سلام کی اومدی ؟اصلا متوجه نشدم._سلام یه 2 دقیقه ای هست که اومدم._خوش اومدی .بشین روی صندلی.نشستم و خودش روبه روی من نشست._ببخشید تا اینجا کشوندمت ._خواهش میکنم.خب من میشنوم اقای معروف.سعید از جاش بلند شد دستاشو کرد توی جیبش و به روبه روش خیره شد.داشتم از کنجکاوی میمردم و یه ذره هم استرس داشتم.سعید شروع کرد به حرف زدن _1 ماه پیش توی یه شب اروم یه دختری رو دیدم که حس عجیبی بهم داد.اون شب گذشت و برای باردوم دیدمش .خیلی باهوش و حاضرجواب بود.هرچی که میگفتم جوابم رو میداد و کوتاه نمی یومد.منم هیچوقت و در برابر هیچکس کوتاه نمی یومدم .همیشه مغرور و سنگین بودم و هر کس که جوابم رو میداد باهاش لج میکردم و سعی میکردم تلافی کنم.ولی نمیدونم چه جوری از همون اول در برابر اون کوتاه می اومدم.هرروز که گذشت این حس پررنگ تر شد و قلبم هرروز بیشتر از روز قبل بهونه ی اون رو میگرفت.دیگه نمیتونستم در برابرش بی تفاوت باشم.دیگه اون ادم قبلی نبودم.فهمیدم با اینکه هیچوقت فکرشو نمیکردم ولی بالاخره منم گرفتار شدم.اره من عاشقش شده بودم.اون دختر با هر نگاه و حرکتش منو جذب خودش میکرد و اصن از همون اول با بقیه فرق داشت و اخرش منو شیفته ی خودش کرد.سعید ساکت شد ولی من توی دلم آشوب بود.خوش به حال دختری که سعید عاشقش شده بود.بالاخره سکوت رو شکستم ._خب از دست من چه کاری برمیاد اقای معروف؟._هیچی از دستت کاری بر نمیاد فقط خواستم حس حسادت تورو تحریک کنم.خواستم ببینم وقتی حسودی میکنی چه شکلی میشی.از اینکه باهام بازی کرده بود داشتم دیوونه میشدم با عصبانیت گفتم _واقعا براتون متاسفم و در ضمن من حسودی نکردم .کیفم رو برداشتم و داشتم میرفتم که صدای سعید منو میخکوب کرد خندید و گفت _نبایدم حسودی کنی چون اون دختر خودتی دیوونه.سرمو برگردوندم و با تعجب بهش خیره شدم ._تعجب نکن اره اون دختری که از روز اول برام بقیه فرق داشت و عاشقش شدم تویی لیلی.قلبم شروع به تپیدن کرد.یه حس دلچسب تمام وجودم رو تسخیر کرده بود.یه قطره اشک از چشمام چکید .رفتم و جلوی سعید وایستادم ._چیه چرا اینجوری نگام میکنی؟بابا من عاشقتم دختر چرا باور نمیکنی؟؟؟؟خندیدم و سرمو انداختم پایین._لیلی؟وقتی صدام زد قلبم لرزید با یه صدای لرزون گفتم _بله._تو چه حسی بهم داری؟دوسم داری ؟اره؟نمیدونستم چی بگم زبونم بند اومده بودم._بگودیگه چرا ساکتی میخوام بدونم این عشق یه طرفه ست یا دوطرفه.یه نفس عمیق کشیدم و گفتم _ اون روزی که توی سالن دستت زخمی شد قلب منم زخمی شد .وقتی از شدت درد داد میزدی من ذره ذره اب میشدم .تمام اون روزایی که بهم فکر میکردی منم بهت فکر میکردم.تمام اون حس هایی که تجربه کردی منم تجربه کردم و در نهایت من تسلیم تو شدم پس منم دوستت دارم دیگه دیوونه.چشمای سعید از خوشحالی برق میزد ._سرتو بیار بالا لیلی.سرمو اوردم بالا و توی چشمام زل زد و گفت_با همین چشمات دل سعید معروف رو از جا کندی و بردی.نگاهت که میکنم قشنگ ترین حس های دنیا میان سراغم.از خجالت سرخ شدم و دوباره سرمو انداختم پایین و یه لبخندریز زدم.اون خندید.چقدر این لحظه ها قشنگ بود.دلم میخواست هیچ وقت این لحظه ها تموم نشه.یه نگاه به ساعتم کردم و گفتم _چه زود گذشت باید کم کم برم خونه.سعید هم یه نگاه به ساعتش کرد و گفت _اره دیگه بریم .هوا خیلی تاریک بود چون برق رفته بود و چراغا خاموش بودن.چراغ قوه های گوشیامون رو روشن کردیم و اروم از پله ها رفتیم پایین.به سعید نگاه کردم و با یه لبخندگفتم _بابت همه چیز ممنون._خواهش میکنم قابلتو نداشت و بعد یه چشمک زد و سوار ماشین شد .منم سوار ماشین شدم و راه افتادم به سمت خونه.دلم میخواست از خوشحالی داد بزنم.بالاخره دوتاییمون عشقمون رو اعتراف کردیم و امشب یکی از بهترین شب های عمر هردومون شد.خدایا مرسی بابت این همه حس خوب.&&&خب عشقا اینم از پارت 13 .دلم میخواد کامنت های شماها هم مثل این پارت پر از احساس و هیجان باشه.پس کامنت نشه فراموش.مرسییی
۱۱.۷k
۲۸ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.