پارت 14 رمان عشق ابدی **(دوستان این قسمت از زبون سعید نوش
پارت 14 رمان عشق ابدی **(دوستان این قسمت از زبون سعید نوشته شده یعنی راوی توی این پارت و پارت بعد سعید هست).صبح چشمامو با صدای آلارم گوشیم باز کردم.بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم و خوردن صبحانه روی مبل دراز کشیدم.یهو یاد تمام اتفاقای شیرین دیشب افتادم.لبخندای لیلی و تمام جمله هایی که گفت مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شد.چقدر این دختر دلپذیر بود.چقدر حالمو خوب میکرد.یه چند دقیقه ای تو همین فکرا بودم که فهمیدم نیم ساعته دارم فکر میکنم.گوشی رو برداشتم و به محمد زنگ زدم بعد از چند تابوق بالاخره برداشت ._سلام بر داداش خودم چطوری؟_سلام سید خوبم تو خوبی؟_منم خوبم قربونت چه خبرا؟تعریف کن که دارم از فضولی میمیرم._هیچی دیگه رفتیم بام تهران و همه چیز روبهش گفتم.محمد با هیجان گفت _خب اون چی گفت؟_هیچی اونم گفت که تمام حس هایی که من داشتم اونم داشته و گفت اونم منو دوست داره.دارم بال درمیارم محمد._واای ایول خداروشکر داداش خداروشکر که عشقتون دو طرفه ست.تبریککک تبریککک تبریکک.با خنده گفتم_اوو باشه حالا چرا اینقدر جیغ میزنی؟از من بیشتر ذوق کردی ها داداش.محمد ؟محمد؟الو؟_واای سعید خیلی خوشحالم اخه لامصب نمیدونی چه حس خوبیه که بعد از 15 سال رفاقت حالا شاهد این لحظه های خوب زندگیت هستم داداشم._ای قربون تو با معرفت.راستی محمد میتونی ادرس پیج لیلی رو بدی؟_اره الان بهت میگم .بعد از گرفتن ادرس پیج لیلی با محمد خداحافظی کردم .رفتم توی اینستا و پیج لیلی رو پیدا کردم .پیجش قفل بود.فالو کردم .بعد از 5 دقیقه پیجش رو برام باز کرد.کل عکساشو ذخیره کردم .جدیدترین پستی که گذاشته بود توجهم رو جلب کرد .یه عکس از بام تهران گذاشته بود و توی کپشن نوشته بود =بهترین خاطره ی عمرم اینجا رقم خورد.خدایا مرسی بابت این همه حس های ناب.لبخند زدم و لایک کردم.یه ذره دیگه عکساش رو نگاه کردم و بعدشم گوشی رو خاموش کردم.ساعت 1 بود.زنگ زدم به رستوران و غذا سفارش دادم.حدود نیم ساعت بعد غذا رسید.ناهار رو خوردم و شروع کردم به برنامه ریزی برای بعدازظهر.حوصلم حسابی سر رفته بود.بالاخره تصمیم گرفتم به بچه های مجرد تیم زنگ بزنم تا بعداظهر بریم بیرون.اول زنگ زدم به فرهاد سریع گوشی رو برداشت._بله بفرمایین_سلام فرهاد._به به سلااام کاپیتان چه عجب یادی از ما کردین بابا افتخار دادین به این بنده ی حقیر زنگ زدین.خندیدم و گفتم _عه خب حالا بسه مسخره بازی.خوبی؟ چه خبرا؟_بعله به لطف شما خوبم جلوی تلوزیون لم دادم با اجازتون .تو چه خبر؟_منم بد نیستم ولی حوصلم بدجور سر رفته عصر میای بریم بیرون؟_جوون باو کاپیتان حوصلش سر رفته ._عههه فرهاد میام میزنمت ها .دارم جدی حرف میزنم میای یا نه؟_اوو کاپیتان خشمگین میشود .خخ معلومه که میام.ساعت چند بریم؟_من ساعت 5میام دنبالت ببین فرهاد زود حاضربشی ها باز یه ساعت طولش ندی و هی وایستی جلوی اینه و خودتو نگاه کنی من بوق میزنم اگر دیر بیای پایین من دیگه رفتم._چشم قربان چشم هر چی شما امر بفرمایین._از دست تووو.فعلا خداحافظ.گوشی رو قطع کردم .فرهاد همیشه و در هر شرایطی حالمون رو خوب میکرد.شماره ی امیر رو گرفتم ._الو بفرمایید._سلام امیر._عه سلام سعید چطوری؟_خوبم مرسی تو خوبی؟چه خبرا؟_سلامتی .ناهار خوردم و داشتم ظرفارو میشستم._عه ایول باو کد بانو.امیر عصر میای بریم بیرون با بچه ها؟_اره اتفاقا خودمم حوصلم سر رفته ._پس ساعت 5 و نیم اماده باش میام دنبالت ._باشه چشم کاپیتان در خدمت هستیم._قربونت پس فعلا خداحافظ.خلاصه به کل مجردای تیم زنگ زدم . اخر از همه شماره ی محمد رو گرفتم._جونم سعید ._سلام محمد ببین ساعت 6 میام دنبالت میخوایم با بچه ها بریم بیرون نگو نمیای که بدون تو اصلا نمی چسبه.. ای جاان چشم میام .ولی سعید فکرامون خیلی به هم نزدیکه اتفاقا منم میخواستم بهت زنگ بزنم که بریم بیرون که دیگه خودت زنگ زدی._اره دیگه بیخود نیست که 15 ساله رفیقیم .پس میام دنبالت ._باشه داداش منتظرم._قربونت پس میبینمت فعلا خداحافظ.قرار شد من برم دنبال محمد و علی و فرهاد و امیر.به فرهادسال افزون هم زنگ زدم و گفتم که بره دنبال پوریا و محمد جواد و با هم همگی بیان به ادرسی که براش میفرستم.بعد از فرستادن ادرس برای فرهاد سال افزون روی تخت دراز کشیدم و کم کم خوابم برد.&&&خب سلام بر عشقای خودم.اینم از پارت 14 که احساسات و رفاقت های قشنگ کاپیتان و سید باعث شده تا کلی این پارت خوب بشه.انشالله میخوام دیگه پارت براتون زیاااد بزارم.پس کامنت فراموش نشه.مرسیییی
۱۳.۹k
۰۲ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.