پارت 40 رمان عشق ابدی **(این پارت از زبون محمد هستش)توی س
پارت 40 رمان عشق ابدی **(این پارت از زبون محمد هستش)توی سالن بیمارستان قدم میزدم و آروم و قرار نداشتم. علی هم اومده بود هر چی اصرار کردیم که خونه بمونه قبول نکرد و اومد.بغض کرده بودم.لیلی رو خیلی دوست داشتم خیلی.برام با سعید فرقی نداشت اندازه ی سعید دوسش داشتم.با نگاهی که خانوم دکتر لحظه ی آخر بهم انداخت فهمیدم که بچه ای دیگه در کار نیست.توی همین فکرا بودم و قدم میزدم که یهو علی گفت _اخخخخ محمد بشین دیگه داداش سرمون گیج رفت.بگیر بشین دو دقیقه خب._نمیتونم علی نمیتونم.اگر بلایی سر لیلی بیاد من جواب سعید رو چی بدم؟ها؟بهش بگم سعید داداشت اینقدر بی عرضه بود که نتونست از عشقت و بچت مراقبت کنه.زدم زیر گریه .امیر بلند شد و اومد .محکم بغلم کرد و گفت _هیسس آروم باش محمد.نباید خودتو ببازی.توی این شرایط باید روحیه مون رو حفظ کنیم داداشم._دکتر اومد بیرون.یا علی و امیر رفتیم سمتش ._چی شد خانوم دکتر؟حالش چطوره؟_اقای موسوی لیلی حالش خیلی بده.ضربان قلبش نامنظم هست و بیهوشه .فشارش خیلی پایینه.باید سریع بستری بشه و امشب رو توی بیمارستان باشه.فقط براش دعا کنید .خدا کنه بلایی سرش نیاد.دستامو گذاشتم روی سرم و تکیه دادم به دیوار و با گریه گفتم _یا حسین .یاااحسیننن.علی و امیر هم گریه میکردن .علی اومد دستامو گرفت و گفت_محمد تروخدا آروم باش.انشالله حالش خوب میشه.برای همه ی ما دیدن لیلی توی این وضعیت سخته ولی باید به خدا توکل کنیم قربونت برم.سه تایی نشستیم روی صندلی و سرمون و انداختیم پایین.یهو امیر از جاش بلند شد_عهه کجا میری امیر؟_میخوام برم به پلیس بگم و حق این دختره رو بزارم کف دستش .هرزه ی آشغال ببین چه بلایی سر لیلی آورده .زندگیشو نابود کرد.بچشو ازش گرفت._نه امیر الان موقعیت مناسبی نیست بشین نیم ساعت دیگه که لیلی رو بستری کردیم میریم._بزار برم محمد._امیر؟_جانم._مرگ من نرو .بشین تروقرآن._باشه فقط به خاطر اینکه جونتو قسم دادی میشینم.سه تایی با استرس منتظر بودیم تا لیلی رو بیارن.نیم ساعت بعد آوردنش و بستری شد.رفتیم توی اتاقش و کنارش نشستیم.هنوز بیهوش بود.یهو گوشیم زنگ خورد._بله بفرمایین._سلام سید کجایی؟_سلام شهرام .من خونه ام._ دروغ نگو خونه نیستی پس چرا برقاتون خاموشه؟ چه خبره محمد؟لیلی چرا گوشیش خاموشه ؟_چیزی نیست. _اخه من که میدونم یه چیزی شده نمیخوای بهم بگی.بگو چیشده محمد.تروقرآن بگو.کل ماجرا رو براش گفتم و آدرس بیمارستان رو دادم و گوشی رو قطع کردم._محمد ؟چرا لیلی به هوش نمیاد؟_نمیدونم علی نمیدونم.ببین منو و امیر میریم برای شکایت از این دختره .تو پیش لیلی بمون.سوگند و شهرامم دارن میان._باشه میمونم.فقط دکتر گفته براش چند دست لباس بیارین و داروهاش رو بگیرین._خب ببین منو امیر میریم داروها رو میخریم تو زنگ بزن به فرهاد بگو لباساشو بیاره اینجا._اتفاقا فرهاد زنگ زد ونگران شد .دلش میخواست بیاد اینجا.پس من الان بهش زنگ میزنم و میگم لباسارو برداره و بیاد._باشه.علی زنگ زد به فرهاد و فرهاد گفت داره با سوگند و شهرام و میلاد و رویا میاد و حتما سوگند و رویا میرن و برای لیلی لباس برمیدارن.از علی خدافظی کردیم و با امیر رفتیم بیرون .اول رفتیم اداره پلیس و مشخصات ماشین و شماره پلاک رو با کل مشخصات آرمیتا و اون دو تا پسرا دادیم بهشون و بعدشم رفتیم داروخانه و داروهارو گرفتیم و برگشتیم بیمارستان.رفتیم توی اتاق لیلی.شهرام و سوگند و علی وفرهاد و رویا و میلاد پیشش بودن ولی هنوز به هوش نیومده بود.دکتر خواست که اتاق رو شلوغ نکنیم و فقط دونفر پیشش بمون.رو کردم به شهرام و گفتم_داداش شماها برین بیرون بشینین.فعلا منو و امیر پیشش میمونیم .شهرام و سوگند و علی و فرهادو رویا و میلاد رفتن و منو و امیر موندیم.داشتیم حرف میزدیم که لیلی آروم چشماشو باز کرد._عه امیر به هوش اومد._واای خدایا شکرت.ماسک اکسیژن رو برداشت و آروم گفت _محمد؟._جانم._من حالم اصلا خوب نیست.فقط میخوام یه چیزی بهتون بگم.مواظب سعید باشین.میدونم که بعد از من حتما کلی اذیت میشه و همش یادم میوفته ولی شماها نزارین افسرده بشه.بهش امید بدین.خیلی هواشو داشته باشین خیلیی.اگر دیگه ندیدمش بهش بگین لیلی گفت جز تو هیچکسی رو توی زندگیم اینقدر دوست نداشتم.بهش بگین لیلی گفت توبهترین اتفاق زندگیمی. من و امیر گریه میکردیم ._نگو لیلی نگو. این حرفا چیه که میزنی دیوونه مگه قراره بمیری._اینا واقعیته محمد ._نههههه واقعیت نیستتت ._هیسس امیر تو هم آروم باش هردوتون این حرفارو یادتون باشه. یهو امیر در حالی که گونه هاش از اشک خیس بود گفت_بس کن لیلی جون امیر بس کن .لیلی خودشم گریه ش گرفته بود._امیر پاشو برو به بقیه خبر بده به هوش اومده._باش داداش.امیر رفت و چند دقیقه بعد با علی و فرهاد و شهرام و سوگند و رویا و میلاد برگشت .علی اوم
۲۴.۷k
۳۰ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.