پارت 41 رمان عشق ابدی.(این پارت از زبون لیلی هستش )***صبح
پارت 41 رمان عشق ابدی.(این پارت از زبون لیلی هستش )***صبح با نوری که از پنجره ی اتاق می تابید بیدار شدم.خواستم بلند بشم که رویا بیدار شد و گفت _چیزی لازم داری قربونت برم؟_نه عزیزم یه ذره میخوام برم بیرون حوصلم سر رفته._باشه پس بزار منم مانتوم رو بپوشم با هم بریم.دوتایی مانتو و شال پوشیدیم و آروم رفتیم بیرون.میلاد روی صندلی نشسته بود و محمد هم خواب بود.با میلاد سلام کردیم و رفتم جلو تا محمد رو بیدار کنم._محمد؟بیدارشو صبح شده ها.چشماشو باز کرد و گفت _سلام صبح بخیر عههه تو چرا بلند شدی برو بگیر بخواب .باید استراحت کنی لیلی ._من خوبم سید جان .حوصلم سررفت از بس دراز کشیدم خب. خندید و گفت_از دست تووو که در هر شرایطی جنب و جوش داری.خندیدم و چشمک زدم.میلاد و محمد رفتن از هایپر مارکت نزدیک بیمارستان برای صبحونه کره و عسل و پنیر و گردو و نون گرفتن و رویا هم با فلاسک برایمون چایی درست کرد.دور هم صبحونه خوردیم و میلاد و رویا از خاطراتشون میگفتن و کلی میخندیدیم.مشغول خوردن و حرف زدن بودیم که در اتاق باز شد و فرهاد و علی و امیر اومدن._به به سلااام بر عزیزای دلم حالتون چطوره؟ منو و رویا و میلاد گفتیم_عالیییی._حال من چطوره؟_عالیییی._حال بیمارای بیمارستان ؟_عالیییی._عهههه بسه دیگه فرهاد سر صبح اینجارو گذاشتی رو سرت.این سه تا هم که جوابت رو با خوشحالی میدن .خدا شفاتون بده._عههه به تو چه .همه که مثل تو بداخلاق نیستن که._بداخلاق عمته ._خخ سید جان خداروشکر من عمه ندارم._فرهاد میام خفت میکنم ها._عه عه استغفرالله این چه رفتاریه جلوی خانوم باردار که آدم نباید پاچه بگیره که سید.محمد بلند شد و دوید دنبال فرهاد.از خنده غش کرده بودیم.فرهاد رفت پشت امیر قایم شد ._واای امیر دستم به دامنت منو نجات بده._اسکل مگه من دامن دارم اخه؟_خب دستم به شلوارت اصن.فقط منو نجات بده امیر رو کرد به محمد و گفت _ولش کن سید ._نخیر امکان نداره.بگو غلط کردم تا ول کنم._باشهه باشههه اصن من غلط کردم.از بس خندیده بودیم از چشمامون اشک میومد.بعد از خوردن صبحانه و مسخره بازیای فرهاد میلاد و رویا رفتن خونه و در نهایت من موندم و علی و فرها و امیر و محمد.داشتیم حرف میزدیم که خانواده ی منو و سعید اومدن توی اتاق. مامانم چنگ زد به صورتش و گفت_واای خدا مرگم بده چه بلایی سرت اومده قربونت برم._چیزی نشده که مامان خوبم الان._چرا زودتر خبر ندادی؟_نخواستیم نگران بشین قربونتون برم.با مامان سعید و منیر و حسین و پندار و بابای خودمو و بابای سعید هم سلام و احوالپرسی کردیم.تا ظهر پیشمون بودن و هر چی اصرار کردن که بمونن قبول نکردن و گفتم که برن.همه رفتن و دوباره منو و بچه ها تنها شدیم. برامون ناهار آوردن و مشغول خوردن شدیم که یهو محمد گفت_علی؟امیر کجا رفت؟_نمیدونم غیب شد یهو._پاشو برو ببین کجاست داداش .پاشو._چشم سید چشممم._چشمت بی بلا.نیم ساعت گذشت ولی خبری از علی و امیر نشد.با محمد و فرهاد رفتیم بیرون تا دنبالشون بگردیم.دیدیم علی روی صندلی نشسته و خوابه._علی ؟امیر خوابه که._هیسس.اره میدونم.وقتی اومدم دیدم سرشو چسبونده به دیوار و خوابه دلم نیومد بیدارش کنم.البته هر چی صداش زدم بیدار نشد.فرهاد اومد جلو و گفت _الان خودم بیدارش میکنم.چند بار صداش زد ولی بیدار نشد یهو فرهاد با فریاد گفت _وااای امیر کجایی که سید رو کشتن.امیر به سرعت از جاش بلند شد و گفت _چی شده؟محمد چی شده؟_خخ هیچی خواستم از خواب بیدارت کنم.امیر محکم زد پس کله ی فرهاد و گفت _.زهرمااار.الهی بترکی از دستت راحت بشم به حق علی.چرا این کارا رو میکنی روانی.نزدیک بود سکته کنم._عههههه وحشی.چرا میزنی خب؟مثل آدم که بیدار نشدی مجبور شدم اینجوری بیدارت کنم._غلط کردی._خودت غلط کردی._شیطونه میگه بزنم از وسط نصفش کنم ها._عههه بچه ها بسه دیگه آبرومون رو بردین.بیاین بریم تو اتاق._باشه سید فقط به خاطر تو .تا عصر توی بیمارستان بودیم و بچه های متاهل تیم و گیسو زنگ زدن و حالم رو پرسیدن.ساعت 6 عصر بود که دکتر برگه ی ترخیص رو امضا کرد و مرخص شدم.بچه ها منو رسوندن خونه و ازشون کلی تشکر کردم.رفتم خونه و نیم ساعت بعد گیسو اومد پیشم._چرا اومدی خواهری .تو زحمت افتادی._عه لیلی این چه حرفیه.اومدم تا فردا که آقاتون میاد پیشت باشم که تنها نمونی فداتشم._مرسییی.ولی سایه و ترانه چی؟_اونا رو گذاشتم پیش آرمان و مامانم خیالت راحت.تا شب با گیسو کلی حرف زدیم و خندیدیم.شب ساعت 2 بود که خوابمون برد.صبح گیسو بیدارم کرد و یه صبحانه ی مفصل برام آورد و مجبورم کرد همه شو بخورم.واقعا خیلی ماه و مهربون بود.تا ظهر پیشم بود و مثل پروانه دورم می چرخید.یه نگاهی به ساعت انداختم.ساعت 1 بود._گیسو ؟خواهری تو دیگه برو .خیلی زحمت کشیدی دستت درد نکنه.سعید ساعت 2 میرسه خونه دیگه نگرانم نباش._باشه ع
۱۷.۴k
۳۰ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.