پارت 42 رمان عشق ابدی**(این پارت از زبون سعید هستش)***روز
پارت 42 رمان عشق ابدی**(این پارت از زبون سعید هستش)***روزا و هفته ها و ماه ها خیلی زودتر از اونی که فکرشو میکردم گذشتن و حالا ماه دلپذیر اردیبهشت رسیده و لیلی 9 ماهه که بارداره و همه در انتظار به دنیا اومدن جوجه کوچولومون هستیم. از تمرین برگشتم و وارد خونه شدم._سلام خانومی .کجایی؟._سلام عزیزم خسته نباشی .من توی اتاق جوجه جانم دارم آویزه های تختش رو وصل میکنم.. رفتم پیشش ونشستم روبه روش و دستمو گذاشتم زیر چونه م._چیه ؟چرا اینجوری نگام میکنی سعید؟._من به تو چی بگم اخه؟._چی شده مگه؟._من به تو چی بگم ؟ها ؟اخه چرا اینقدر خوشگلی؟خصوصا که الان تپلی شدی ._عهههه دیوونه.ولی تیپم خیلی بد شده سعید نه؟خندید مو لپش رو بوس کردم _تو همه جوره خوبی نفسم.من برم لباسامو عوض کنم که ناهار بخوریم._باشه عشق من . رفتم توی اتاق لباسمو عوض کردم و رفتم توی آشپزخونه بچه های مجرد تیم یک ماهه که هر روز برای ناهار میان خونه ی ما و به گرمی ازشون استقبال میکنیم.چون واقعا حضورشون بهمون انرژی میداد. ولی امروز نیومده بودن._اینقدر گرسنه ام که اصن حد نداره._نوش جونت.راستی چرا امروز بچه ها رو نیاوردی سعید؟._نیومدن دیگه چون فردا جمعه ست گفتن بریم کارامون رو انجام بدیم._اها.ناهارمون رو خوردیم و لیلی تا عصر مشغول چیدن لباسای جوجه توی کمد بود و بالاخره تموم شد.اومدو کنارم روی مبل نشست._هووف.خسته شدم._خسته نباشی خانوووم._مرسیی.سعید؟شام چی میخوری؟._هر چی باشه فرقی نداره ولی هوس پیراشکی کردم._ای جااان.درست میکنم واسه آقامون.یه بوس زدم رو لپش و خندیدم.رفت توی اشپزخونه و مشغول شد.ساعت 8 و نیم بود که صدام زد._سعید ؟بیا شاام._اومدم.میز رو چیده بود و رفتم پیشش ._لیلی؟._جونم._اتاق جوجه جان تموم شد؟._اره تموم شد .یه لبخند زدم و لیلی با عشق نگاه میکرد.میدونست که دارم مثل خودش برای اومدن جوجه مون لحظه شماری میکنم.غذامون که تموم شد میز رو جمع کردیم روی مبل نشسته بودم و داشتم تلوزیون می دیدم که یهو لیلی صدام زد. _سعیییید ؟سعیددد؟._ جانم چیه ؟._بیاااا که دارم میمیرم . دویدم توی اشپزخونه.رنگش پریده بود._چی شده قربونت برم؟._سعید خیلی درد دارم .نفسم داره بند میاد._چی ؟یعنی وقتشه؟._اره فک کنممم آخخخخ._ واای یا خدا.باشه باشه بشین تا برم لباساتو بیارم و بریم بیمارستان . لباساشو آوردم و کمکش کردم تا بپوشه .ساک بچه رو برداشتم بعدش سریع رفتم ماشین رو روشن کردم و لیلی رو خوابوندم صندلی عقب و راه افتادیم ._طاقت بیار خانومم.طاقت بیار قربونت برم الان میرسیم.خیلی حالش بد بود.بالاخره رسیدیم.رفتیم داخل و و دکتر پارسا ما رو دید و با نگرانی گفت _چی شده؟_حالش بده دکتر.لیلی رو معاینه کرد و گفت _مبارکه آقای معروف دیگه وقتشه . خداروشکر مشکلی نیست و میتونه طبیعی زایمان کنه.خانومای پرستار؟لیلی جون رو ببرین سریع اتاق عمل._برگه ی رضایت نامه رو امضا کردم و لیلی روبردن اتاق عمل.نشستم جلوی در اتاق عمل که گوشیم زنگ خورد._بله بفرمایین._سلام سعید چطوری؟._سلام سید هیچی لیلی دردش گرفته اومدیم بیمارستان._چیییییی؟الان کجاست؟._توی اتاق عمل._باشه باشه الان منم میام._نمیخواد محمد زحمتت میشه._عههه این چه حرفیه الان میام._باشه داداش مرسی._قربونت پس میبینمت.گوشی رو قطع کردم و منتظر شدم.نیم ساعت بعد محمدو امیر و علی و فرهاد با هم اومدن._سلام سعید ._سلام سید .چرا همگی اومدین اینجا؟تو زحمت افتادین اخه._این حرفارو نزن سعید وظیفه مونه._لطفه داداش وظیفه نیست._قربونت .چند دقیقه بعد به خانواده هامون هم خبر دادم و اومدن.صدای داد لیلی رو میشنیدم و بغض کرده بودم و سرمو انداخته بودم پایین.محمد اومد جلو و سرمو با دستش آورد بالا._نبینم سرتو بگیری پایین داداشم.محمد نبینه غمتو ._محمد؟دارم از استرس میمیرم._خدا نکنه قربونت برم.محکم بغلش کردم و سرمو فرو کردم تو سینه ش.محمد رو خیلی دوست داشتم.حاضر بودم جونمو بدم براش.علی و امیر و فرهاد هم اومدن و دورمون جمع شدن و بهم دلگرمی میدادن.خانواده هامون هم مثل من استرس داشتن و بی قرار بودن.1 ساعت دم در اتاق عمل بودیم که یکی از پرستارا با یه تخت کوچیک اومد بیرون._خب بابای این پسرخوشگل کیه؟.رفتم جلو ._مبارکتون باشه اقای معروف اینم شازده پسرتون._لباساشو تنش کرده بودن و یه کلاه کوچولو هم گذاشته بودن روی سرش.آروم بغلش کردم. از خوشحالی گریه میکردم و همه دورم جمع شده بودن.بهش نگاه کردم.همه چیزش شبیه من بود فقط چشماشو بسته بود و نمیتونستم ببینم که چشماش چه رنگیه.یه قطره اشکم چکید رو لپش و چشماشو باز کرد.چشماش مثل لیلی بود.همه یکی یکی بغلش کردن و باهاش عکس گرفتن و دوباره دادنش به خودم.محمد اومد کنارم و گفت_بده ببینم این جوجه رو.آروم دادمش به محمد . بچه ها همه دور محمد جمع شدن . محمد پیشونیش رو بو
۲۷.۸k
۳۱ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.