آمده بـودم بمیـرم پیـش چشمانت نشد
آمده بـودم بمیـرم پیـش چشمانت نشد
جـان ناقابل کنـم امشب به قربانت نشد
خواستـم تا بوسه بارانت کنم ای ماه من
تـا گل حاجت بچـینم از گلستانت نشد
راز دل را با تو گفتم در میان هـر غـزل
وای بر من یک غزل هم ثبتِ دیوانت نشد
بهتر از هرکس تو میدانی کسی مانند من
عاشق و سرگشته و مست و غزلخوانت نشد
بیکسی سهم مـن از عشق تو بوده نازنین
چـون کویر تشنه ای سیراب بارانت نشد
من گذشتم از تو و آن عشق نافرجام تو
بی وفا سهمم به جـز ظلم فراوانت نشد
نـامـروت میرود از شهر تـو سنگ صبور
لحظه ای !مهمان نوازی سهم مهمانت نشد
جـان ناقابل کنـم امشب به قربانت نشد
خواستـم تا بوسه بارانت کنم ای ماه من
تـا گل حاجت بچـینم از گلستانت نشد
راز دل را با تو گفتم در میان هـر غـزل
وای بر من یک غزل هم ثبتِ دیوانت نشد
بهتر از هرکس تو میدانی کسی مانند من
عاشق و سرگشته و مست و غزلخوانت نشد
بیکسی سهم مـن از عشق تو بوده نازنین
چـون کویر تشنه ای سیراب بارانت نشد
من گذشتم از تو و آن عشق نافرجام تو
بی وفا سهمم به جـز ظلم فراوانت نشد
نـامـروت میرود از شهر تـو سنگ صبور
لحظه ای !مهمان نوازی سهم مهمانت نشد
۱.۰k
۰۷ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.