قسمت هشتادو سه
#قسمت هشتادو سه
یعنی تا قبل از اینکه تو اون شرایط باشه فکر میکنه رفتارش یه چیزه دیگس ولی وقتی واقعا قرار میگیره کارایی که
میکنه 100 درصد با اون چیزای فکرش متفاوته و عالوه بر بقیه خودشم شوکه میشه..
همه تو خونه ی ما حاضر بودیم و منتظر اینکه خواستگار بیاد..
خاله شیرین حکم مادرم رو داشت و حتما باید میبود..
دهنم از استرس خشک شده بود..
مهتاب اومد تو اتاقم دنبالم
یه شلوار مشکی با کت قهوه ای باز پوشیده بود که واقعا برازندش بود..
با دیدنم اومد سمتم و دستام و گرفت
_ آرشیدا چته؟
_ واای خودمم نمیدونم دلشوره دارم. ینی میشه نپسندنم و برن؟
اخمی کرد و شماتت گونه گفت
_ این و همیشه یادت باشه.. کسی که قبول نمیکنه تویی نه اونا! تو از همه نظر فوق العاده ای و هیچ وقت فکر نکن که
اونا نخوان! تو اونا رو رد میکنی میفهمی؟ خودت و نیار پایین اینجوری
ناخودآگاه لبخندی زدم..
_ مهتاب بهش دقت کن تا یه بهونه ای پیدا کنی مخصوصا تو اخالق و رفتارش
چشماش و آروم باز و بست کرد
_ تو نگران این حرفا نباش..
همه چی درست میشه.
دلم قرص شد..
دلم قرص شد به اون انگشتایی که تو انگشتام قفل بود..
به اون نبضی که رو مچ دستش حس میکردم و انگار جریان زندگی رو بهم ترریق میکرد..
دلم قرص لبخندای قشنگش شد..
یعنی تا قبل از اینکه تو اون شرایط باشه فکر میکنه رفتارش یه چیزه دیگس ولی وقتی واقعا قرار میگیره کارایی که
میکنه 100 درصد با اون چیزای فکرش متفاوته و عالوه بر بقیه خودشم شوکه میشه..
همه تو خونه ی ما حاضر بودیم و منتظر اینکه خواستگار بیاد..
خاله شیرین حکم مادرم رو داشت و حتما باید میبود..
دهنم از استرس خشک شده بود..
مهتاب اومد تو اتاقم دنبالم
یه شلوار مشکی با کت قهوه ای باز پوشیده بود که واقعا برازندش بود..
با دیدنم اومد سمتم و دستام و گرفت
_ آرشیدا چته؟
_ واای خودمم نمیدونم دلشوره دارم. ینی میشه نپسندنم و برن؟
اخمی کرد و شماتت گونه گفت
_ این و همیشه یادت باشه.. کسی که قبول نمیکنه تویی نه اونا! تو از همه نظر فوق العاده ای و هیچ وقت فکر نکن که
اونا نخوان! تو اونا رو رد میکنی میفهمی؟ خودت و نیار پایین اینجوری
ناخودآگاه لبخندی زدم..
_ مهتاب بهش دقت کن تا یه بهونه ای پیدا کنی مخصوصا تو اخالق و رفتارش
چشماش و آروم باز و بست کرد
_ تو نگران این حرفا نباش..
همه چی درست میشه.
دلم قرص شد..
دلم قرص شد به اون انگشتایی که تو انگشتام قفل بود..
به اون نبضی که رو مچ دستش حس میکردم و انگار جریان زندگی رو بهم ترریق میکرد..
دلم قرص لبخندای قشنگش شد..
۳.۴k
۰۴ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.