حاکمی با مردمش چنین گفت:
حاکمی با مردمش چنین گفت:
صادقانه مشکلات را بگویید؛
حَسَنک بلند شد و گفت:
ای حـــاکـم؛ گندم و شیر که گفتی چه شد؟
مـسکـن چه شد؟
کـــار چه شد؟
حـاکـم گفت: ممنونم که مرا آگاه کردی. همه چیز درست میشود............!!!
یکســــــــال گذشت و دوباره حاکم گفت:
صادقانه مشکلاتتان را بگویید.
کسی چیزی نگفت؛
کسی نگفت گــــندم و شیــر چه شد؛
کــــــار و مـسکـن چه شد!
از میان جمع یک نفر زیر لب گفت:
حسنک چــه شــــــد ...!!!!
این که حاکم کیست ؟
حسنک کیست ؟
و آنکه زیر لب زمزمه کرد که بود !!؟
مـَـــن .... نمــی دانــم .
صادقانه مشکلات را بگویید؛
حَسَنک بلند شد و گفت:
ای حـــاکـم؛ گندم و شیر که گفتی چه شد؟
مـسکـن چه شد؟
کـــار چه شد؟
حـاکـم گفت: ممنونم که مرا آگاه کردی. همه چیز درست میشود............!!!
یکســــــــال گذشت و دوباره حاکم گفت:
صادقانه مشکلاتتان را بگویید.
کسی چیزی نگفت؛
کسی نگفت گــــندم و شیــر چه شد؛
کــــــار و مـسکـن چه شد!
از میان جمع یک نفر زیر لب گفت:
حسنک چــه شــــــد ...!!!!
این که حاکم کیست ؟
حسنک کیست ؟
و آنکه زیر لب زمزمه کرد که بود !!؟
مـَـــن .... نمــی دانــم .
۱۴۹
۰۸ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.