تاکسی که جلوی پام نگه داشت، جلو یه پیرزن نشسته بود. عقب ه
تاکسی که جلوی پام نگه داشت، جلو یه پیرزن نشسته بود. عقب هم یه دختر جوون، رفتم عقب نشستم. بعد از منم یه کارمند جوون نشست، همونجوری که به جلو نگاه میکردم حواسم به دختره پرت شد، ازین تیپ های شلخته بود، یه گوشی ساده که یه عروسک هم بهش وصل بود، دستش. بامزه بود، انقد چیزای ریز و کوچولو به خودش وصل کرده بود، مثل یه مغازه ی خرازی که وقتی به ویترینش نگاه میکنی انگار همه رو لازم داری، شده بود، داشتم به دختری فکر میکردم که بعد از چند ماه دوستی اینترنتی قرار بود ببینمش، هیچوقت به همدیگه عکس ندادیم، همیشه منتظر دیدن همدیگه بودیم، دیدم دختره گوشیش رو درآورد، شروع کرد به نوشتن...
" عشقم؟ خیلی دوستت دارما .. حتی این آقای فوضولی که کنارم نشسته هم میدونه چقد عاشقتم "
بعد از چند ثانیه یه پیام برای گوشیم اومد...
" عشقم؟ خیلی دوستت دارما .. حتی این آقای فوضولی که کنارم نشسته هم میدونه چقد عاشقتم "
بعد از چند ثانیه یه پیام برای گوشیم اومد...
۲.۴k
۱۰ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.