بعد از اون چند روزی زندگی دوباره طبق معمول پیش میرفت مدرسه دانشگاه خونه خواب و همینطور ادامه داشت و کسل فکرشو که میکردم من واقعا به ازدواج و داشتن یه مونس لازم داشتم زندگیم بیشتر شبیه یه چرخه یکنواخت و تکراری بود میدونستم که ازدواج کار درستیه و به ...
آخر هفته قرار بود بریم دیدن عزیز جون .این ماجرا باید حل میشد . بابا و مامان پشتم بودن و بهم حق میدادن با هر کسی که دوست دارم زندگی کنم. عمو رضا، عمو سعید ، عمو حمید ،عمو داوود و عمه مه لقا همه خونه ی عزیز جون بودن ...
#پارت_هدیه #میجو #بک_کیونگ و من نمی دونستم چرا باید یک متن بنویسم . رابرت خندید و گفت : باشه باشه . متن مینویسیم . میتونه هرچی باشه . شعر . داستان کوتاه . یا جمله . یا اهنگ . موفق باشید . و اروم توی کلاس راه رفت و بچه ...
#وفات_شهادت_گونه #حضرت_سکینه_علیه_السلام 🌴 تبلیغ در اسارت حفظ ارزش های دینی، جزء اهداف مقدّس رهبران الهی است. آنها در نشر آیین محمّدی به اقتضاء زمان و مکان کوشیده اند. فرزندان اهل بیت علیهم السلام نیز چون اجداد خویش با پیش گرفتن روش صحیح در میدان رویارویی حقّ و باطل، دشمن را ...
#رمان_نهنگونمیشهباتوپارتدوم جیمین: بلوز مشکی موتنم کردم و از بچه ها خداحافظی کردم به خاطر پدرمم شده به ارزوم رسیدم خیلی دوست داشتم معلم بشم ماشینوروشن کردم و روندم طرف مدرسه امپراطوری وارد مدرسه شدم صدا پچپچ بچه هارو میشنیدم گوشیمو در اوردم به شوگا جواب پیاماشو میدادم رسیدم در اتاق ...
#همسر_اجباری #۲۲۰ احس..احساک چی میگی ها...آریا آریا مال منه تو چی نیگی آرا کجا داره میره میفهمی آریا تموم هستیه منه من بی آریا نف..نفسم باال نمیاد. احسانم از حال زارم گریه اش گرفت.و بابغض هرف میزد میفهمم خواهری ببخشید بخدا بخدا بر میگردا بخدا دلش مال تواه. -احسان بگو ...
[منمُردم!!] خسته شده بودم از این زندگی،بسه دیگه وقتشه بمیرم!!! بدون هیچ فکری شب بخیر گفتم و رفتم توی اتاقم و نشستم روی صندلیم،قلم و کاغذ آماده بود برای اینکه دلیل مرگم رو بنویسم..ولی اشکام..نتونستم بنویسم برای آخرین بار به صورتم توی آینه نگاه کردم و رفتم تو حموم آروم ...
#شب_پنجم_سبک_زندگی_امام_حسین ✍ متن روضه شب پنجم-عبدالله بن حسن علیه السلام👇 👇 السلام علیک یا ابامحمد یا حسن بن علی علیه السلام السلام علیکم یا اهل بیت النبوه علیهم السلام عبدالله بن حسن چون از شجره امام حسن علیه السلام بود جگر داشت رفت،کی قدرت داشت توی اون وضعیت بره، مردهاش ...
#پارت19 ❤ ️ تنهایی عشق❤ ️ به خونه که رسیدم زنگ زدم .مامان در رو باز کرد رفتم داخل... سلام کردم و تکه کاکائویی بهش تعارف کردم و رفتم توی اتاق... هوا تغریبا تاریک شده بود.. .لباس هام رو در اوردم و روی تخت ریختم... کتاب هارو از داخل کیف ...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ السلام علیک یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها السلام علیک ایها الشهداء و الصدیقین #توجه: استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است شهید مدافع حرم شهید مهدی ایمانی فردوئی شهادت: 22 آذرماه 1396 منطقه دیرالزور، سوریه فرازی از وصیتنامه شهید مدافع حرم شهید مهدی ...
#پارت صدو سی و هفت ... #کارن... بعد از ناها که حسابی مزه داد کمی با کامین صحبت کردم و گفتم که ما امشب دعوت تولد سویل هستیم که گفت اونو با ترانه هم دعوت کرده تیام وکارین هم دعوت بودن ولی بخاطر بچه نمیخواستن بیان... با جانان گفتم میخوابم ...
#پارت صدو بیست و پنج... #کارن... دستم رو دور خواهری حلقه کردم که دلم واسش ضعف رفته بود .. کارین: اخ کارن دلم واست یه ریزه شده بود .... من: ممنون عزیزم ...حالت خوبه گلی من... کارین: اره خوبم .....وای بیا توی اصلا من از ذوق دیدنت اینجا نگهت داشتم ...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ السلام علیک یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها السلام علیک ایها الشهداء و الصدیقین #توجه: استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ السلام علیک یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها امام خامنه ای: خاطره ی شهدا را باید در مقابل ...
پارت دهم آناهیتا:تازه ساعت یاد گرفته بودیم ساعت ۱:۳۷ بود ابجی مبینا خواب خواب بودش منم ی بسم الله گفتم و راحت خوابیدم دیگ ترسی نداشتم چشام بستع شد سوگل:آناهیتا بیدار شو عزیزم پاشو از خواب آناهیتا:ابجی سوگل تقصیر من بودش تو مردی من اشتباهی آرزو کردم سوگل:عزیزم پاشو تو ...
پارت هشتادو سه تا خواستم دوباره شمارشو بگیرم یه ماشین کنارم زد رو ترمز که دیدم یاشاره، اشاره کرد سوار شم که بی حرف سوار شدمو راه افتاد سمت خونمون، ذهنم درگیر اون فرد ناشناس بود که یاشار محکم زد رو فرمونو با اخم گفت : + دیگه پامو تو ...
#پارت۳۳#34 (از زبان آنوشا) روی مبل رو به روی تی وی نشستمو مشغول تماشای سریال شدم ، قسمت بیست و چهار بود و من اولین باره که این سریال رو گرفتم تا ببینم به نظرم خیلی هم مزخرفست ولی خب از بیکاری بهتره خم شدم سمت میز و استکان چای ...
پارت هشتاد - کاری که من میکنم به نفع همون رئیسه، دیگه زنده موندن اون جز ضرر چیزی واسمون نداره چون اختیار دهنشو نداره حرفمو تاکید کردو سیگارشو روشن کرد که مساوی شد با خارج شدن من از اتاق، امشب واسم یه شب رویاییه چون بلاخره از شره اون تانیای ...