...
...
«جوانی گذشته است! »این را مثل هر پیری گفت که به رو به رویش نگاه می کند و می بیند که فرصت ماندنش به قدر هر روز به کوه رفتن آفتاب کوتاه است. بعد به عادت سالیان، چای را از استکان تا نیمه خالی کرد در نعلبکی انگشتی، و با دست دیگر قندی را انداخت تویش و با فشار ته استکان خردش کرد. از قرچ خرد شدن قند چندشم شد. همینطور که با ته استکان خرده قندها را می سابید و قند مستحیل میشد در سرخی چای غلیظ گفت: «مثل همین قنده عمر آدمی و مثل این استکانه زندگی. می سابدت ته نعلبکی تا محو بشی»
«جوانی گذشته است! »این را مثل هر پیری گفت که به رو به رویش نگاه می کند و می بیند که فرصت ماندنش به قدر هر روز به کوه رفتن آفتاب کوتاه است. بعد به عادت سالیان، چای را از استکان تا نیمه خالی کرد در نعلبکی انگشتی، و با دست دیگر قندی را انداخت تویش و با فشار ته استکان خردش کرد. از قرچ خرد شدن قند چندشم شد. همینطور که با ته استکان خرده قندها را می سابید و قند مستحیل میشد در سرخی چای غلیظ گفت: «مثل همین قنده عمر آدمی و مثل این استکانه زندگی. می سابدت ته نعلبکی تا محو بشی»
۵۷۵
۲۰ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.