ادامه پارت ۹۶
ادامهپارت ۹۶
. با شدت از جام بلند شدم . وای خدا این دیگه چه
خوابی بود ؟ اصن چرا این چند وقته من هی خواب
میبینم ؟ ساعتو نگاه کردم ؛ ۱۰ بود . رادوینم الان
حتما سر کاره . از جام بلند شدم و رفتم یکم اب
خوردم تا کمی اروم بشم ولی اصلا انگار نه انگار که
من آب خوردم . دلم خیلی شور می زد .
)۴ماه بعد)
(نفس)
امروز اولین روز۶ ماهگی ام هست . دیگه دارم
بچه مو حس میکنم . رها هفته ی دیگه یک سالش
میشه میخوایم براش تولد بگیریم .
وقتی که بچه ام به دنیا بیاد رها یک سالو ۳
ماهشه حداقل یکم بزرگ شده . امروز هم قراره
بریم سونو گرافی تا جنسیت بچه مو بفهمم . به
ترنم و هلیا هم گفتم این سری دیگه نمیخوام برای
جنسیتش جشن بگیریم . خرج اضافیه . اون دفعه
واسه رها گرفتیم چون بچه ی اول بود .
رفتم در کمد و باز کردم و یه مانتو مشکی و شال
بنفش و شلوار مشکی پوشیدم . لباسا ی رها رو
هم پوشوندم . از روزی که لباس
هام خونی شده بود دیگه اصلا دلم نمیخواست
بپوشم شون . رو گوشیم تک افتاد . هلیا بود .
منتظرم بود که با هم بریم . ترنم امروز از ظهر
خونه مامان ارشام بود و نمیتونست بیاد . رفتم دم
در و کفشا مو پوشیدم و بعد از این که در رو قفل
کردم سوار ماشین شدم .
پارت (۹۷)
(آرشام)
ترنم امروز اصلا حالش خوب نبود . هی میگفت
دلم شور میزنه . وقتی ام که میگفتم چرا واسه چی
میگفت نمیدونم . یه بار که رفت تو اتاق و اومد
بیرون که اصلا رنگ به صورت نداشت . رفتم
کنارش و گفتم : چی شده ؟
ترنم : چی چیشده؟
من : رفتی تا اتاق و اومدی رنگت با گج دیوار
یکی بود بگو ببینم چی شده؟
ترنم : دیدمش ...
من : دوباره؟
ترنم : اره
من: واسه همین دلت شور میزد ؟
ترنم : نه قبل از این که ببینمش دلم شور میزد ولی
وقتی دیدمش دیگه خیلی استرس گرفتم .
من : چرا استرس ؟ ترنم دیدن اون خون اشام که
عادیه.
ترنم : مگه تو بازم میبینیش؟
من : خب نه ولی ...
ترنم : ارشام من خیلی وقت بود که ندیده بودمش
الان دوباره اومد ...
من : خب ترنم منم همینطورم . خیلی وقته که
ندیدمش . ولی دیگه عادت کردیم . باید یه اتفاقی
بیوفته تا بتونیم شَر این خون آشام رو از
زندگیمون بکَنیم .
پارت ۹۸
(رادوین)
به شدت شکسته شده بودم . دیگه مثل قبل نبودم .
زندگیمون داغون شده بود . تنها چیزی که بهمون
امید میداد وجود اون بچه ی توی راه و البته وجود
رها. امروز نفس میخواست بره تا جنسیت بچه رو
ببینه . خودش میگفت نمیخوام جشن بگیریم چون
خرج اضافیه ولی من که میدونستم اون اصلا دل
و دماغ این کار ها رو نداره .
(هلیا(
نفس و رها اومدن و سوار ماشین شدن و راه
افتادیم سمت مطب .
وقتی رسیدیم شانسمون گرفت و دومین نفر رفتیم
داخل .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با کلی شادی و خنده از ساختمان پزشکان اومدیم
بیرون و داشتیم اسم واسه گل پسرِ نفس انتخاب
میکردیم .
من : الان میخوای چه جوری به رادوین بگی
نفس : وا بهش گفتم که
من : باهوش پسر بودنشو میگم
نفس : آها امممم خب نمیدونم . تو یه ایده بده
من : خبببببب ... امممم.... میتونی تا از در وارد
شد بدون سلام کردن بگی بچه مون پسره
نفس: باش
من : به این راحتی قبول کردی؟
نفس: اره مگه چیه؟
من : گفتم حالا میگی هلی چقدر بی ذوقی و این
ایده ها چیه میدی
نفس: نه هلی راستش اصلا ذوق ندارم.
من : چرا ؟ نفس چی شده؟
نفس : حس خوبی ندارم .
من : نفس چرا اینجوری شدی؟
نفس : نمیدونم ...
(نفس)
وقتی رفتم خونه رادوین زود تر اومده بود .
رادوین : سلام
من : رادویییییییییییییییین!!
رادوین : چی شده ؟
من : بچه مون پسرههههههههههههه!!
خیلی سعی کردم ذوق و شادی توی صدام بریزم ولی
میدونستم که رادوین میفهمه اصلا شاد نیستم.
رادوین : نفس جدییی میگیییییییی؟
من : کاملا جدی ام
یهو اومد بغلم کرد . رها هم همون جور نشسته بود رو
زمین و به ما نگاه میکرد و دست میزد .
رادوین : نفس خیلی خوشحالم
من : همه خوشحالیم
رادوین : امشب بریم بیرون
من : باشه . با ترنم و هلیا اینا بریم
رادوین : باشه با اونا میریم
من : کجا بریم ؟
رادوین : تو کجا دوست داری بریم؟
من : خب خیلی وقته پارک نرفتیم
رادوین : پس میریم پارک
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وسایلی که لازم داشتیم و برداشتم و بعد این که رها
رو حاضر کردم بغلش کردم و رفتم سوار ماشین شدم
قرار بود بریم توی یه پارک قدیمی که خیلی با صفا
بود ولی
. با شدت از جام بلند شدم . وای خدا این دیگه چه
خوابی بود ؟ اصن چرا این چند وقته من هی خواب
میبینم ؟ ساعتو نگاه کردم ؛ ۱۰ بود . رادوینم الان
حتما سر کاره . از جام بلند شدم و رفتم یکم اب
خوردم تا کمی اروم بشم ولی اصلا انگار نه انگار که
من آب خوردم . دلم خیلی شور می زد .
)۴ماه بعد)
(نفس)
امروز اولین روز۶ ماهگی ام هست . دیگه دارم
بچه مو حس میکنم . رها هفته ی دیگه یک سالش
میشه میخوایم براش تولد بگیریم .
وقتی که بچه ام به دنیا بیاد رها یک سالو ۳
ماهشه حداقل یکم بزرگ شده . امروز هم قراره
بریم سونو گرافی تا جنسیت بچه مو بفهمم . به
ترنم و هلیا هم گفتم این سری دیگه نمیخوام برای
جنسیتش جشن بگیریم . خرج اضافیه . اون دفعه
واسه رها گرفتیم چون بچه ی اول بود .
رفتم در کمد و باز کردم و یه مانتو مشکی و شال
بنفش و شلوار مشکی پوشیدم . لباسا ی رها رو
هم پوشوندم . از روزی که لباس
هام خونی شده بود دیگه اصلا دلم نمیخواست
بپوشم شون . رو گوشیم تک افتاد . هلیا بود .
منتظرم بود که با هم بریم . ترنم امروز از ظهر
خونه مامان ارشام بود و نمیتونست بیاد . رفتم دم
در و کفشا مو پوشیدم و بعد از این که در رو قفل
کردم سوار ماشین شدم .
پارت (۹۷)
(آرشام)
ترنم امروز اصلا حالش خوب نبود . هی میگفت
دلم شور میزنه . وقتی ام که میگفتم چرا واسه چی
میگفت نمیدونم . یه بار که رفت تو اتاق و اومد
بیرون که اصلا رنگ به صورت نداشت . رفتم
کنارش و گفتم : چی شده ؟
ترنم : چی چیشده؟
من : رفتی تا اتاق و اومدی رنگت با گج دیوار
یکی بود بگو ببینم چی شده؟
ترنم : دیدمش ...
من : دوباره؟
ترنم : اره
من: واسه همین دلت شور میزد ؟
ترنم : نه قبل از این که ببینمش دلم شور میزد ولی
وقتی دیدمش دیگه خیلی استرس گرفتم .
من : چرا استرس ؟ ترنم دیدن اون خون اشام که
عادیه.
ترنم : مگه تو بازم میبینیش؟
من : خب نه ولی ...
ترنم : ارشام من خیلی وقت بود که ندیده بودمش
الان دوباره اومد ...
من : خب ترنم منم همینطورم . خیلی وقته که
ندیدمش . ولی دیگه عادت کردیم . باید یه اتفاقی
بیوفته تا بتونیم شَر این خون آشام رو از
زندگیمون بکَنیم .
پارت ۹۸
(رادوین)
به شدت شکسته شده بودم . دیگه مثل قبل نبودم .
زندگیمون داغون شده بود . تنها چیزی که بهمون
امید میداد وجود اون بچه ی توی راه و البته وجود
رها. امروز نفس میخواست بره تا جنسیت بچه رو
ببینه . خودش میگفت نمیخوام جشن بگیریم چون
خرج اضافیه ولی من که میدونستم اون اصلا دل
و دماغ این کار ها رو نداره .
(هلیا(
نفس و رها اومدن و سوار ماشین شدن و راه
افتادیم سمت مطب .
وقتی رسیدیم شانسمون گرفت و دومین نفر رفتیم
داخل .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با کلی شادی و خنده از ساختمان پزشکان اومدیم
بیرون و داشتیم اسم واسه گل پسرِ نفس انتخاب
میکردیم .
من : الان میخوای چه جوری به رادوین بگی
نفس : وا بهش گفتم که
من : باهوش پسر بودنشو میگم
نفس : آها امممم خب نمیدونم . تو یه ایده بده
من : خبببببب ... امممم.... میتونی تا از در وارد
شد بدون سلام کردن بگی بچه مون پسره
نفس: باش
من : به این راحتی قبول کردی؟
نفس: اره مگه چیه؟
من : گفتم حالا میگی هلی چقدر بی ذوقی و این
ایده ها چیه میدی
نفس: نه هلی راستش اصلا ذوق ندارم.
من : چرا ؟ نفس چی شده؟
نفس : حس خوبی ندارم .
من : نفس چرا اینجوری شدی؟
نفس : نمیدونم ...
(نفس)
وقتی رفتم خونه رادوین زود تر اومده بود .
رادوین : سلام
من : رادویییییییییییییییین!!
رادوین : چی شده ؟
من : بچه مون پسرههههههههههههه!!
خیلی سعی کردم ذوق و شادی توی صدام بریزم ولی
میدونستم که رادوین میفهمه اصلا شاد نیستم.
رادوین : نفس جدییی میگیییییییی؟
من : کاملا جدی ام
یهو اومد بغلم کرد . رها هم همون جور نشسته بود رو
زمین و به ما نگاه میکرد و دست میزد .
رادوین : نفس خیلی خوشحالم
من : همه خوشحالیم
رادوین : امشب بریم بیرون
من : باشه . با ترنم و هلیا اینا بریم
رادوین : باشه با اونا میریم
من : کجا بریم ؟
رادوین : تو کجا دوست داری بریم؟
من : خب خیلی وقته پارک نرفتیم
رادوین : پس میریم پارک
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وسایلی که لازم داشتیم و برداشتم و بعد این که رها
رو حاضر کردم بغلش کردم و رفتم سوار ماشین شدم
قرار بود بریم توی یه پارک قدیمی که خیلی با صفا
بود ولی
۸۰.۴k
۰۴ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.