زندگی صحنه دل بود که من کات شدم
زندگی صحنه دل بود که من کات شدم
بس که در محضر چشم تو، مجازات شدم!
من که از شعـر و غزل، هیچ نمی دانستم...
تا که در فرضیه ی چشــم تو اثبات شدم!
خم ابـروی تو می خواست که شاعربشوم...
آنکه در پیچ و خمش، محو اشارات شدم!
مدرسه، جای من سر به هـوا داده، نبود...
از هـمان گوشه، مهـیای خـرابات شدم!
یاد آن روز که در سینـه ی سیــنای دلت...
طبـق فرمـان تو، من شامـل آیات شدم!
بازهم، دست من و قــفل و دخیل حرمت...
بازهم، پشت درت صاحب حاجات شـدم!
یاد آن روز که در صفــحه ی شطـرنج دلت...
شاه عشق بودم و با کیش رخت، مات شدم !
بس که در محضر چشم تو، مجازات شدم!
من که از شعـر و غزل، هیچ نمی دانستم...
تا که در فرضیه ی چشــم تو اثبات شدم!
خم ابـروی تو می خواست که شاعربشوم...
آنکه در پیچ و خمش، محو اشارات شدم!
مدرسه، جای من سر به هـوا داده، نبود...
از هـمان گوشه، مهـیای خـرابات شدم!
یاد آن روز که در سینـه ی سیــنای دلت...
طبـق فرمـان تو، من شامـل آیات شدم!
بازهم، دست من و قــفل و دخیل حرمت...
بازهم، پشت درت صاحب حاجات شـدم!
یاد آن روز که در صفــحه ی شطـرنج دلت...
شاه عشق بودم و با کیش رخت، مات شدم !
۱.۴k
۱۵ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.