پارت شصت و شش
#پارت_شصتوشش
-هیچ
کنارم نشست و منم بیخیال شدم
همینطور که داخل پوشه ها رو میگشتم ی فیلم که به نظر جالب میرسید رو پلی کردم تا نگاه کنیم
- لاتاری هم قشنگه
+ باش بزار بعدا اینو اول ببینیم اون برای امشب
اسم فیلم اینه بغل بود بوووووق بوق بوق بوق بوق بوق بوق اینه بغلم شکست 😂 😂
ربع ساعت بعد صدای زنگ خونه اومد و رفتم در رو باز کنم که ادرین مانعم شد
- با این قیافه میخوای در رو باز کنی
+ ای بابا باز کن
ادرین رفت دم در و منم از همونجا نگاهش میکردم که صدای ی دختر اومدم
دختر - سلام ادرین جون
ادرین - سلام خوبی
دختر - ممنون عزیزم میتونم بیام داخل ؟؟
ادرین - نه
دختر - چرا عزیزم ؟؟
ادرین - بنده زن دارم میخوای بیای داخل خونم که چی بشه
دختر - ادرین منم ستاره
ادرین - خب تو : مگه تو کی هستی که بزارم بیای داخل خونم تا بحال نیومدی الان هم نمیای
دختره که حالا فهمیدم اسمش ستارس گفت : اصلا ببینم این زنی که میگی کو هااان کو ؟؟؟
ادرین - کو تو بیابون !!!مگه شهر هرته هر کی از راه رسید زنم رو بهش نشون بدم ¡
ستاره - خب دیگه معلومه زنی در کار نیست
ادرین - پس این حلقه چی میگه
ستاره - حلقه رو منم میتونم دستم کنم
نزاشتم ادرین حرفی بزنه رفتم جلو
+ عزیزم کیه ؟؟؟
رفتم و کنارش وایسادم که دستش رو گذاشت روی شونم
ادرین - هیچی عزیزم . ایشون همسایمون هستن اومدن خداحافظی کنن قراره از این ساختمون برن
+ اوه چه بد
ادرین - خب خوشحال شدم دیدمت خدانگهدار
ستاره که از گوشاش دود کباب میزد بیرون بدون خداحافظی رفت
خواستم در رو ببندم که ی مرد اومد پشت در
ادرین دوباره رفت و منم رفتم داخل پذیرایی روی کاناپه نشستم
چند مین که گذشت ادرین با دو بسته پیتزا اومد و کنارم نشست
ی تای ابروم رو بالا دادم + چه کباب قشنگی
- حسش نبود کباب بخورم
همینطور که سس رو باز میکردم گفتم + ستاره دیگه کیه ؟؟؟
-دختر عمهم
+ چرا من ندیدمش
- داخل عروسی نیومده بود فکر کرد خیلی من دوسش دارم نیاد میوفتم به پاش میگم دوست دارم هه
+ اها
فیلم رو پلی کردم و هم خوردیم هم خندیدیم هم دیدیم
اخرای فیلم بود که خوابم گرفته بود
کم کم سرم روی شونه های ادرین خم شد
ادرین
با احساس چیزی روی شونم سرم رو برگردوندم و با درسایی که غرق در خواب بود مواجه شدم
تی وی رو خاموش کردم و بغلش کردم و به طرف اتاق خواب رفتم
اروم جوری که بیدار نشه گذاشتمش روی تخت و کنارش دراز کشیدم
درسا دختر خوبی بود ولی بعضی وقتا خیلی بد ادمو حرس میده یا شیطنت میکنه و همین میشه ادم دلش میخواد سرشو بزنه تو دیوار
یادمه از کوچیکی با هم بازی میکردیم و اون هیچی یادش نمیاد بخاطر اینکه خیلی کوچیک بوده
وقتی کوچیک بودم ارمان پسر عموم که هم سن خودم بود درسا رو خیلی دوست داشت و با هاش خیلی بازی میکرد تو هر بازی یار درسا بود و با درسا منو میزدن
ولی ی دفعه که به درسا گفت دوسش داره درسا تردش کرد و اومد پیشم پشت حیاط و مثل امروز سرش رو روی شونه هام گذاشت
از اینکه ارمان بهش چی گفته و از ......
—> فلش بک <—
پشت حیاط اقاجون نشسته بودم و تنها به دیوار تکیه داده بودم
ارمان دیگه با من بازی نمیکرد و بیشتر وقتش رو پیش درسا بود اصلا من رو نمیدید
توی فکر خیال خودم بودم که صدای گریه ی درسا رو شنیدم سریع بلند شدم و درسا که با دو به طرفم میومد رو دیدم
پرید بغلم و دستش رو دور کمرم حلقه کرد
همیشه وقتی با ارمان دعواش میشد میومد پیش من
دستم رو اروم روی موهای طلایش که دو گوش بسته بود کشیدم
من ی لباس سفید و جلیقه ی ابی با شرتک لی پوشده بودم اون ی لباس عروسکی صورتی بدون جوراب
+ درسا چی شده
- ادلین
خندیدم خیلی بامزه بود اروم کنارم نشستم و سرش رو روی شونم گذاشت
چند دقیقه سکوت بینمون بود که این سکوت رو شکستم
+ نمیخوای بگی چرا گریه میکردی
- اون اون ارمان خیلی بده اون به من میگه دوست دارم
+ خب مگه بده ادم کسی رو دوست داشته باشه ؟؟
- میگه عاشقتم !!
با این حرفش شکه شدم
+ تو بهش چی گفتی ؟؟
- من بهش گفتم ازش بدم میاد اصلا عشق رو دوست ندارم
+ خب پس چرا باهاش بازی میکنی
- بازی میکنم دیگه مگه اشکال داره ؟؟
+ وقتی ازش بدت میاد باهاش بازی نکن
- اله راست میگی از حالا به بعد با تو بازی میکنم
+ افرین
هنوز مدتی نگذشته بود که صدای سامیار که درسا رو برای رفتن صدا میزد اومد
بعد از اینکه رفتن منم رفتم داخل پیش مامانم که دیدم ارمان بدجور بهم نگاه میکنه
با یادی از گذشته لبخندی به لبم نشست چه دورانی داشتیم ما هر پنجشنبه جمعه ها دعوا داشتیم
ولی باورم نمیشه این همون درسا باشه خیلی تغییر کرده دیگه روی پای خودش وایساده
بعد از هشت سالگیش دیگه ندیدمش نه اون
-هیچ
کنارم نشست و منم بیخیال شدم
همینطور که داخل پوشه ها رو میگشتم ی فیلم که به نظر جالب میرسید رو پلی کردم تا نگاه کنیم
- لاتاری هم قشنگه
+ باش بزار بعدا اینو اول ببینیم اون برای امشب
اسم فیلم اینه بغل بود بوووووق بوق بوق بوق بوق بوق بوق اینه بغلم شکست 😂 😂
ربع ساعت بعد صدای زنگ خونه اومد و رفتم در رو باز کنم که ادرین مانعم شد
- با این قیافه میخوای در رو باز کنی
+ ای بابا باز کن
ادرین رفت دم در و منم از همونجا نگاهش میکردم که صدای ی دختر اومدم
دختر - سلام ادرین جون
ادرین - سلام خوبی
دختر - ممنون عزیزم میتونم بیام داخل ؟؟
ادرین - نه
دختر - چرا عزیزم ؟؟
ادرین - بنده زن دارم میخوای بیای داخل خونم که چی بشه
دختر - ادرین منم ستاره
ادرین - خب تو : مگه تو کی هستی که بزارم بیای داخل خونم تا بحال نیومدی الان هم نمیای
دختره که حالا فهمیدم اسمش ستارس گفت : اصلا ببینم این زنی که میگی کو هااان کو ؟؟؟
ادرین - کو تو بیابون !!!مگه شهر هرته هر کی از راه رسید زنم رو بهش نشون بدم ¡
ستاره - خب دیگه معلومه زنی در کار نیست
ادرین - پس این حلقه چی میگه
ستاره - حلقه رو منم میتونم دستم کنم
نزاشتم ادرین حرفی بزنه رفتم جلو
+ عزیزم کیه ؟؟؟
رفتم و کنارش وایسادم که دستش رو گذاشت روی شونم
ادرین - هیچی عزیزم . ایشون همسایمون هستن اومدن خداحافظی کنن قراره از این ساختمون برن
+ اوه چه بد
ادرین - خب خوشحال شدم دیدمت خدانگهدار
ستاره که از گوشاش دود کباب میزد بیرون بدون خداحافظی رفت
خواستم در رو ببندم که ی مرد اومد پشت در
ادرین دوباره رفت و منم رفتم داخل پذیرایی روی کاناپه نشستم
چند مین که گذشت ادرین با دو بسته پیتزا اومد و کنارم نشست
ی تای ابروم رو بالا دادم + چه کباب قشنگی
- حسش نبود کباب بخورم
همینطور که سس رو باز میکردم گفتم + ستاره دیگه کیه ؟؟؟
-دختر عمهم
+ چرا من ندیدمش
- داخل عروسی نیومده بود فکر کرد خیلی من دوسش دارم نیاد میوفتم به پاش میگم دوست دارم هه
+ اها
فیلم رو پلی کردم و هم خوردیم هم خندیدیم هم دیدیم
اخرای فیلم بود که خوابم گرفته بود
کم کم سرم روی شونه های ادرین خم شد
ادرین
با احساس چیزی روی شونم سرم رو برگردوندم و با درسایی که غرق در خواب بود مواجه شدم
تی وی رو خاموش کردم و بغلش کردم و به طرف اتاق خواب رفتم
اروم جوری که بیدار نشه گذاشتمش روی تخت و کنارش دراز کشیدم
درسا دختر خوبی بود ولی بعضی وقتا خیلی بد ادمو حرس میده یا شیطنت میکنه و همین میشه ادم دلش میخواد سرشو بزنه تو دیوار
یادمه از کوچیکی با هم بازی میکردیم و اون هیچی یادش نمیاد بخاطر اینکه خیلی کوچیک بوده
وقتی کوچیک بودم ارمان پسر عموم که هم سن خودم بود درسا رو خیلی دوست داشت و با هاش خیلی بازی میکرد تو هر بازی یار درسا بود و با درسا منو میزدن
ولی ی دفعه که به درسا گفت دوسش داره درسا تردش کرد و اومد پیشم پشت حیاط و مثل امروز سرش رو روی شونه هام گذاشت
از اینکه ارمان بهش چی گفته و از ......
—> فلش بک <—
پشت حیاط اقاجون نشسته بودم و تنها به دیوار تکیه داده بودم
ارمان دیگه با من بازی نمیکرد و بیشتر وقتش رو پیش درسا بود اصلا من رو نمیدید
توی فکر خیال خودم بودم که صدای گریه ی درسا رو شنیدم سریع بلند شدم و درسا که با دو به طرفم میومد رو دیدم
پرید بغلم و دستش رو دور کمرم حلقه کرد
همیشه وقتی با ارمان دعواش میشد میومد پیش من
دستم رو اروم روی موهای طلایش که دو گوش بسته بود کشیدم
من ی لباس سفید و جلیقه ی ابی با شرتک لی پوشده بودم اون ی لباس عروسکی صورتی بدون جوراب
+ درسا چی شده
- ادلین
خندیدم خیلی بامزه بود اروم کنارم نشستم و سرش رو روی شونم گذاشت
چند دقیقه سکوت بینمون بود که این سکوت رو شکستم
+ نمیخوای بگی چرا گریه میکردی
- اون اون ارمان خیلی بده اون به من میگه دوست دارم
+ خب مگه بده ادم کسی رو دوست داشته باشه ؟؟
- میگه عاشقتم !!
با این حرفش شکه شدم
+ تو بهش چی گفتی ؟؟
- من بهش گفتم ازش بدم میاد اصلا عشق رو دوست ندارم
+ خب پس چرا باهاش بازی میکنی
- بازی میکنم دیگه مگه اشکال داره ؟؟
+ وقتی ازش بدت میاد باهاش بازی نکن
- اله راست میگی از حالا به بعد با تو بازی میکنم
+ افرین
هنوز مدتی نگذشته بود که صدای سامیار که درسا رو برای رفتن صدا میزد اومد
بعد از اینکه رفتن منم رفتم داخل پیش مامانم که دیدم ارمان بدجور بهم نگاه میکنه
با یادی از گذشته لبخندی به لبم نشست چه دورانی داشتیم ما هر پنجشنبه جمعه ها دعوا داشتیم
ولی باورم نمیشه این همون درسا باشه خیلی تغییر کرده دیگه روی پای خودش وایساده
بعد از هشت سالگیش دیگه ندیدمش نه اون
۳۱.۶k
۲۵ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.