اولین پارت
اولین پارت
ازهمیشه خسته تر به نظر می رسیدم مشتی از اب را روی صورتم پاشیدم وبه یاد خاطرات اخیر افتادم اهی کشیدم ولبم را گزیدم باعجله ته ریشم رادرست کردم وبافریاد های مامان از دستشویی بیرون امدم باعجله به اتاقم رفتم ولباس هایی راکه تازه خریده بودم را پوشیدم شلواری تنگ لی وفاق کوتاه راپوشیدم وبا ادکلن خواهرم دوش گرفتم جلوی ایینه ایستادم مثل همیشه جذاب وخوش رو که دل تمام دخترهای فامیل ودانشگاه رابرده بودم مادرم فریادزد: دانشگاه تموم شد مثل دخترهایه ساعت ارایش میکنه یه کم ازخواهرت پریا یادبگیرمنظم باش!به سرعت از پله ها پایین اومدم ومادرم رابوسیدم وگفتم :قربون مادرخوشگلم برم که همیشه نگرانمه!مادرم خندیدوقانع شدبه طرف بنزم رفتم ودیدم خواهرم پریاروی صندلی جلومنتظرنشسته وشعرمیخونه بازجوگیرشد روی صندلی ماشین نشستم وبه پریا نگاه کردم هیچ چیزوهیچ کس زیباتر از او نبودحتی با ان لباس های مسخره ی ساده باز هم تک بود .هر دو در یک روز یه دنیا اومدیم یعنی دوقلو بودیم همیشه تنها دوست وتکیه گاهم بود دنده راعوض کردم وگفتم:پریا میدونی که خیلی دوستت دارم من..حرفم راقطع کردوگفت :باز درس نخوندی؟ تقلب بی تقلب! چشماتو اینقدرمعصوم نکن حالا بازم بادوستات برید کوه بیخیال درس تاریخ اسلام... اگه اخرین امتحان روپاس نکنی باید بری بمیری...چند درصدخوندی؟
-خوب یه ده درصد. باشه.. خواهر دوست داشتم باهم پیشرفت کنیم تو مهندس معمار میشی منم یه کارگر...باشه دنیادوروزه!
پریا:باشه فقط به شایان تقلب کم بده پرروبامریم دوستیشو به هم زد.
–باشه خواهر گلم میدونی همیشه مدیوون توام.پریاچشمانی درشت وکشیده داشت صورتی سفید وموهایی وچشمانی خرمایی که فتوکپی من بود برخلاف بقیه ی دخترهاکم تیپ می زد چون بامجازات مامان روبه رو می شدبه دانشگاه رسیدیم دوستان من وپریا به استقبالمان امدند
مریم، شایان،نازنین،مانی. مانی مثل همیشه پریدتوبغل من وگفت:وای خودتی پس ...کجاست.؟چشم غره ای رفتم وگفتم :از کی تابه حالافوضول شدی بروامتحان امروزرو پاس کن.شایان باحسرت به مریم نگاه می کردچشمکی زدم که یعنی حلش می کنم به سالن امتحان رفتیم طبق معمول جایم راباپریا عوض کردم تاتقلب کنم به ده هم راضی بودم ورقه رادیدم خداروشکرپریا خوش خط ودرشت می نوشت همه رانوشتم به سوال اخر که رسیدم استاد اسدی ظاهر شد وگفت:پوریا کافیه ..از روئم نمیره....! باقیافه ای مظلومانه به استاد نگاه کردم لبخندسنگینی زد ورفت من هم سوال اخررو باپررویی تمام نوشتم ودادم پریا دنباله من اومد به حیاط رفتیم مانی پسری خوش قیافه ،باحال،شوخ،رازدار،و پررو....پرید توبغلم وگفت:دمت گرم خوب تقلب دادی ده رو میارم!گفتم:ازپریا تشکرکن من خودم ..!!همه خندیدیم به پیش مریم رفتم وگفتم:ببخشید به من مربوط نیست اما چرا قهر کردید ؟
-شما چی درمورد من فکرمیکنید باکمال پررویی شایان میگه اخرهفته بیاخونمون !من هم گفتم مامانم نمیگه شب خونه ی کدوم دوستت میخوابی چی بگم؟ قهر کرده من هم...سری تکان دادوگفتم:باشه ادمش میکنم شب نشده زنگ میزنه تحویلش بگیریا!.
مریم: ممنون پوریا.ستاره چی شد؟
-چی؟..چه کسی به شما گفته؟خواهرم نفهمه منتظریه سوتی بگیره مریم:وای پس جلو مانی رو بگیر به گروه مون گفته.باسرعت به پیش بچه هارفتم دست مانی روکشیدم وگفتم: دستت دردنکنه خوبه بهترین دوستمی چراموضوع منو ستاره روپخش کردی؟
مانی:به همه گفتم غیر پریا..ناراحت نشو من مطئمن هستم دوستی توو ستاره ابدی هست هردو خوش قیافه. پول دار. خانواده دار.خوش تیپ اخلاقتون هم عالیه .گفتم:باشه نمی خواد ماس مالی کنی درضمن ازاین به بعدیامیگی پریا خانوم یاخانم شایسته می فهمی؟
مانی:باشه .فقط امروز مامان تو میادخونمون توبیابریم خونتون بترکونیم بالا خره تعطیل شدیم باشایان حرف زدم وسوار بنز شدم خواهرم هم با پسرهای دانشگاه خیلی شوخی می کردمخصوصا بامانی چون یه جورایی مامانم سارا بامامان مانی، شقایق خانوم، دوست جون جونی بودند بابای منوبابای مانی کارخانه دار بودندومدام به دوبی می رفتندبرای همین مانی هرروز بی مقدمه خونمون بود! مانی عقب نرفت پریا هم جلو نشسته بود فریادزدم:زشته مانی برو عقب بشین تا بریم .مانی با اخم عقب نشست پریا پیاده شد وعقب نشست مانی لبخندی پیروزمندانه زد وجلونشست اما باذوقی به من وپریا نگاه می کردباسکوتی مطلق به خانه رفتیم هیچ کس خانه نبود به اتاقم رفتم پریاهم به اتاقش رفت تالباس عوض کندمانی شلوغ می کرد در اتاق باز شد مانی پرید توبغلم وگفت :ببخشید اشتیی.. گفتم:باشه برو یه غذایی درست کن پریا رو هم ناراحت کردی به اشپز خانه رفتیم هرچی تویخچال بود برداشت وخرد کرد بعد داشت حرارت می داد که پریا شیرجه زد وسط اشپزخانه بافریادگفت: پوریا چرا ورودی رو مسدود کردی کرهم شدی من هم از رو اپن پریدم !معذرت خواهی کردم توفکر رویاهام ب
ازهمیشه خسته تر به نظر می رسیدم مشتی از اب را روی صورتم پاشیدم وبه یاد خاطرات اخیر افتادم اهی کشیدم ولبم را گزیدم باعجله ته ریشم رادرست کردم وبافریاد های مامان از دستشویی بیرون امدم باعجله به اتاقم رفتم ولباس هایی راکه تازه خریده بودم را پوشیدم شلواری تنگ لی وفاق کوتاه راپوشیدم وبا ادکلن خواهرم دوش گرفتم جلوی ایینه ایستادم مثل همیشه جذاب وخوش رو که دل تمام دخترهای فامیل ودانشگاه رابرده بودم مادرم فریادزد: دانشگاه تموم شد مثل دخترهایه ساعت ارایش میکنه یه کم ازخواهرت پریا یادبگیرمنظم باش!به سرعت از پله ها پایین اومدم ومادرم رابوسیدم وگفتم :قربون مادرخوشگلم برم که همیشه نگرانمه!مادرم خندیدوقانع شدبه طرف بنزم رفتم ودیدم خواهرم پریاروی صندلی جلومنتظرنشسته وشعرمیخونه بازجوگیرشد روی صندلی ماشین نشستم وبه پریا نگاه کردم هیچ چیزوهیچ کس زیباتر از او نبودحتی با ان لباس های مسخره ی ساده باز هم تک بود .هر دو در یک روز یه دنیا اومدیم یعنی دوقلو بودیم همیشه تنها دوست وتکیه گاهم بود دنده راعوض کردم وگفتم:پریا میدونی که خیلی دوستت دارم من..حرفم راقطع کردوگفت :باز درس نخوندی؟ تقلب بی تقلب! چشماتو اینقدرمعصوم نکن حالا بازم بادوستات برید کوه بیخیال درس تاریخ اسلام... اگه اخرین امتحان روپاس نکنی باید بری بمیری...چند درصدخوندی؟
-خوب یه ده درصد. باشه.. خواهر دوست داشتم باهم پیشرفت کنیم تو مهندس معمار میشی منم یه کارگر...باشه دنیادوروزه!
پریا:باشه فقط به شایان تقلب کم بده پرروبامریم دوستیشو به هم زد.
–باشه خواهر گلم میدونی همیشه مدیوون توام.پریاچشمانی درشت وکشیده داشت صورتی سفید وموهایی وچشمانی خرمایی که فتوکپی من بود برخلاف بقیه ی دخترهاکم تیپ می زد چون بامجازات مامان روبه رو می شدبه دانشگاه رسیدیم دوستان من وپریا به استقبالمان امدند
مریم، شایان،نازنین،مانی. مانی مثل همیشه پریدتوبغل من وگفت:وای خودتی پس ...کجاست.؟چشم غره ای رفتم وگفتم :از کی تابه حالافوضول شدی بروامتحان امروزرو پاس کن.شایان باحسرت به مریم نگاه می کردچشمکی زدم که یعنی حلش می کنم به سالن امتحان رفتیم طبق معمول جایم راباپریا عوض کردم تاتقلب کنم به ده هم راضی بودم ورقه رادیدم خداروشکرپریا خوش خط ودرشت می نوشت همه رانوشتم به سوال اخر که رسیدم استاد اسدی ظاهر شد وگفت:پوریا کافیه ..از روئم نمیره....! باقیافه ای مظلومانه به استاد نگاه کردم لبخندسنگینی زد ورفت من هم سوال اخررو باپررویی تمام نوشتم ودادم پریا دنباله من اومد به حیاط رفتیم مانی پسری خوش قیافه ،باحال،شوخ،رازدار،و پررو....پرید توبغلم وگفت:دمت گرم خوب تقلب دادی ده رو میارم!گفتم:ازپریا تشکرکن من خودم ..!!همه خندیدیم به پیش مریم رفتم وگفتم:ببخشید به من مربوط نیست اما چرا قهر کردید ؟
-شما چی درمورد من فکرمیکنید باکمال پررویی شایان میگه اخرهفته بیاخونمون !من هم گفتم مامانم نمیگه شب خونه ی کدوم دوستت میخوابی چی بگم؟ قهر کرده من هم...سری تکان دادوگفتم:باشه ادمش میکنم شب نشده زنگ میزنه تحویلش بگیریا!.
مریم: ممنون پوریا.ستاره چی شد؟
-چی؟..چه کسی به شما گفته؟خواهرم نفهمه منتظریه سوتی بگیره مریم:وای پس جلو مانی رو بگیر به گروه مون گفته.باسرعت به پیش بچه هارفتم دست مانی روکشیدم وگفتم: دستت دردنکنه خوبه بهترین دوستمی چراموضوع منو ستاره روپخش کردی؟
مانی:به همه گفتم غیر پریا..ناراحت نشو من مطئمن هستم دوستی توو ستاره ابدی هست هردو خوش قیافه. پول دار. خانواده دار.خوش تیپ اخلاقتون هم عالیه .گفتم:باشه نمی خواد ماس مالی کنی درضمن ازاین به بعدیامیگی پریا خانوم یاخانم شایسته می فهمی؟
مانی:باشه .فقط امروز مامان تو میادخونمون توبیابریم خونتون بترکونیم بالا خره تعطیل شدیم باشایان حرف زدم وسوار بنز شدم خواهرم هم با پسرهای دانشگاه خیلی شوخی می کردمخصوصا بامانی چون یه جورایی مامانم سارا بامامان مانی، شقایق خانوم، دوست جون جونی بودند بابای منوبابای مانی کارخانه دار بودندومدام به دوبی می رفتندبرای همین مانی هرروز بی مقدمه خونمون بود! مانی عقب نرفت پریا هم جلو نشسته بود فریادزدم:زشته مانی برو عقب بشین تا بریم .مانی با اخم عقب نشست پریا پیاده شد وعقب نشست مانی لبخندی پیروزمندانه زد وجلونشست اما باذوقی به من وپریا نگاه می کردباسکوتی مطلق به خانه رفتیم هیچ کس خانه نبود به اتاقم رفتم پریاهم به اتاقش رفت تالباس عوض کندمانی شلوغ می کرد در اتاق باز شد مانی پرید توبغلم وگفت :ببخشید اشتیی.. گفتم:باشه برو یه غذایی درست کن پریا رو هم ناراحت کردی به اشپز خانه رفتیم هرچی تویخچال بود برداشت وخرد کرد بعد داشت حرارت می داد که پریا شیرجه زد وسط اشپزخانه بافریادگفت: پوریا چرا ورودی رو مسدود کردی کرهم شدی من هم از رو اپن پریدم !معذرت خواهی کردم توفکر رویاهام ب
۵.۴k
۰۱ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.