معجزه عشق prt 32
#معجزه_عشق #prt_32
**********
کامیلا :
نفس عمیقی کشیدم و همینطور که با دخترا به سمت طبقه ی پایین حرکت میکردیم اتاق ها رو باز مرور کردم،،طبقه ی پایین سه تا اتاق داشت ،،جین یونگ و یونگجه و جی بی تو یه اتاق بودن،یوگبم تو یه اتاق و مارکسون اتاقشون تو یه راهرو جداگانه بود..من الان بیشتر تو اتاق یوگبم کار داشتم
آروم آروم تو اتاقشون راه میرفتم،،در کمد لباسیشون رو خیلی آهسته باز کردم و تک تک لباس های بمی و یوگیوم رو جمع کردم...خدا رو شکر خواب سنگینی داشتن و نفهمیدن و تونستم سریع از تو اتاق بیام بیرون و به طبقه ی بالا برم
اتو رو روشن کردم و وقتی قشنگ داغ شد تک تک اون لباسا رو باهاشون سوزوندم:)بمی هیچکاری نکرده بود ولی خوب ما میخواستیم سر کل پسرا یه بلایی بیاریم
وقتی لباسای هر دوتاشون رو خوب سوزوندم همشون رو جمع کردم و بردم و با یه نقاشی مسقره انداختم تو اتاقشون"_اوووف وقتی بیدار شین چه حرصی میخورین،جیگرم حال اومد"
نجوا :
اومدم تو اتاق مارکسون بعد از اینکه کلی قربون صدقه اشون رفتم و ذوق کردم براشون،تصمیم گرفتم نقشه امو اجرا کنم پس باز شدم همون نجوای خبیث*_*سریع گوشی مارک و جکسون رو بداشتم،،با آنا همکاری داشتیم..آنام لپ تاپشون رو برداشت و سریع اومدیم بیرون،،گوشی مارک به طرز باحالی رمز نداشت و من قشنگ تموم برنامه ها و عکساشو ریختم روی یه هارد ،،هاردی که همه چیز توش بود رو برای خودم نگه میدارم قشنگ وقتی عذاب کشید هاردو بهش میدم این از گوشی مارک ولی گوشی جکسون رمز داشت،،آنا بخاطر رشتش و از روی علاقه،،وقتی نوجوان بود کارای خودشو شروع کرد،همه چیو راجب گوشی و کامپیوتر به طرز دقیقی یاد گرفت و الان فکر نکنم باز کردن یه رمز براش مشکلی باشه،،یذره روی گوشی کار کرد و رمزشو باز کرد و مثل من تموم اطلاعاتشو ریخت رو یه هارد و گوشیا رو فلش کرد،،بعدش رفتیم سراغ لپ تاپا،،اطلاعات لپ تاپ مارکو پاک کردیم خواستیم بریم سراغ لپ تاپ جکسون که هستی آروم گفت"بچه ها دیگه وقت نداریم ولش کنین اینو آنا توعم با من بیا یلحظه"
هستی :
منو نیاز اومدیم تو اتاق جی بی و جین یونگ و یونگجه،،همش خندم میگرفت ولی سعی میکردم خودمو کنترل کنم،،همینجور تو فاز خندیدن بودم که نیاز دم گوشم گفت"هستی،،نخند مگه یادت نیست جین یونگ چه بلایی سر موهات آورد برو قشنگ تلاقی کن"منم گفتم باشه و سریع کارمو انجام دادم،،این کاری که من میکردم یک هزارم تلافیم نبود،،از اونجایی که میدونستم جین یونگ یه قرص تقویتی صبح ها میخوره و قرص ها رو خوب میشناسم،،جعبه ی قرصو پیدا کردم دقیقا کنار تختش بود جعبه رو برداشتم و رفتم داخل سرویس بهداشتی،،تموم قرصاشو خالی کردم تو سرویس بهداشتی و بجاش یه قرص اسهال گذاشتم داخل جعبه،،این قرص رو به سختی پیدا کردم..از نظر رنگ و قیاقه خیلی شبیه قرصای تقویتیشه و از یه لحاظم خیلی خوبه قرصه خیلی قویه،،کم کمه تا سه روز اسهال داره:)دلم یذره خنک شد میخواستم یکار دیگم بکنم سریع گوشیشو برداشتم،،رمز داشت پس آنا رو صدا زدم و بهش گفتم رمزشو باز کنه،،اونم باز کرد،یه استوری براش تو اینستا گذاشتم که محتواش این بود"بچه ها من جدیدا خیلی احمق شدم،،همش یه گوشه میشینم و میگوزم گاهیم یه خودکشی فکر میکنم من نمیدونم واقعا چکار کنم کسی پیشنهادی نداره؟؟"اینو گذاشتم برای استوری اینستاش ولی دلم نیومد بذارم همه ببینن فقد گذاشتم که اعضا استوریشو ببینم ولی جین یونگ که اولش اینو نمیدونه فکر میکنه همه دیدن و سکته میکنه از ترس:))
نیاز :
قیچی به دست وارد اتاق شدم،،یه برنامه ی خیلیییی باحال برای دوجه داشتم ولی خوب چون این دو تا مظلومن من سعی کردم زیاد ضرر بهشون نزنم،،سریع و فوق العاده آروم کمد لباس زیر دوجه رو پیدا کردم و دقیقا جای فوق العاده حساس شورتشون رو قیچی کردم:/انقدم شورت داشتن دستم درد گرفت،،انقد که اینا شورت دارن من لنگه جوراب ندارم:)..وقتی قشنگ قیچی کردم از اتاق بیرون رفتم و سریع رنگ مصنوعی رو برداشتم و به اتاق یوگبم رفتم
اول رفتم داخل سریع بهداشتیشون یه خمیر دندون رو به طور اتفاقی برداشتم و داخلش رنگ مصنوعی رو تزریق کردم:)این رنگه تا یه روز روی دندون میمونه
هاهاها~
عالی بود کارمون راضی از کارم خواستم از اتاق بیرون برم که نفسای یکیو درست پشت گوشم احساس کردم....
پایان پارت 32
@Lovefic_got7
**********
کامیلا :
نفس عمیقی کشیدم و همینطور که با دخترا به سمت طبقه ی پایین حرکت میکردیم اتاق ها رو باز مرور کردم،،طبقه ی پایین سه تا اتاق داشت ،،جین یونگ و یونگجه و جی بی تو یه اتاق بودن،یوگبم تو یه اتاق و مارکسون اتاقشون تو یه راهرو جداگانه بود..من الان بیشتر تو اتاق یوگبم کار داشتم
آروم آروم تو اتاقشون راه میرفتم،،در کمد لباسیشون رو خیلی آهسته باز کردم و تک تک لباس های بمی و یوگیوم رو جمع کردم...خدا رو شکر خواب سنگینی داشتن و نفهمیدن و تونستم سریع از تو اتاق بیام بیرون و به طبقه ی بالا برم
اتو رو روشن کردم و وقتی قشنگ داغ شد تک تک اون لباسا رو باهاشون سوزوندم:)بمی هیچکاری نکرده بود ولی خوب ما میخواستیم سر کل پسرا یه بلایی بیاریم
وقتی لباسای هر دوتاشون رو خوب سوزوندم همشون رو جمع کردم و بردم و با یه نقاشی مسقره انداختم تو اتاقشون"_اوووف وقتی بیدار شین چه حرصی میخورین،جیگرم حال اومد"
نجوا :
اومدم تو اتاق مارکسون بعد از اینکه کلی قربون صدقه اشون رفتم و ذوق کردم براشون،تصمیم گرفتم نقشه امو اجرا کنم پس باز شدم همون نجوای خبیث*_*سریع گوشی مارک و جکسون رو بداشتم،،با آنا همکاری داشتیم..آنام لپ تاپشون رو برداشت و سریع اومدیم بیرون،،گوشی مارک به طرز باحالی رمز نداشت و من قشنگ تموم برنامه ها و عکساشو ریختم روی یه هارد ،،هاردی که همه چیز توش بود رو برای خودم نگه میدارم قشنگ وقتی عذاب کشید هاردو بهش میدم این از گوشی مارک ولی گوشی جکسون رمز داشت،،آنا بخاطر رشتش و از روی علاقه،،وقتی نوجوان بود کارای خودشو شروع کرد،همه چیو راجب گوشی و کامپیوتر به طرز دقیقی یاد گرفت و الان فکر نکنم باز کردن یه رمز براش مشکلی باشه،،یذره روی گوشی کار کرد و رمزشو باز کرد و مثل من تموم اطلاعاتشو ریخت رو یه هارد و گوشیا رو فلش کرد،،بعدش رفتیم سراغ لپ تاپا،،اطلاعات لپ تاپ مارکو پاک کردیم خواستیم بریم سراغ لپ تاپ جکسون که هستی آروم گفت"بچه ها دیگه وقت نداریم ولش کنین اینو آنا توعم با من بیا یلحظه"
هستی :
منو نیاز اومدیم تو اتاق جی بی و جین یونگ و یونگجه،،همش خندم میگرفت ولی سعی میکردم خودمو کنترل کنم،،همینجور تو فاز خندیدن بودم که نیاز دم گوشم گفت"هستی،،نخند مگه یادت نیست جین یونگ چه بلایی سر موهات آورد برو قشنگ تلاقی کن"منم گفتم باشه و سریع کارمو انجام دادم،،این کاری که من میکردم یک هزارم تلافیم نبود،،از اونجایی که میدونستم جین یونگ یه قرص تقویتی صبح ها میخوره و قرص ها رو خوب میشناسم،،جعبه ی قرصو پیدا کردم دقیقا کنار تختش بود جعبه رو برداشتم و رفتم داخل سرویس بهداشتی،،تموم قرصاشو خالی کردم تو سرویس بهداشتی و بجاش یه قرص اسهال گذاشتم داخل جعبه،،این قرص رو به سختی پیدا کردم..از نظر رنگ و قیاقه خیلی شبیه قرصای تقویتیشه و از یه لحاظم خیلی خوبه قرصه خیلی قویه،،کم کمه تا سه روز اسهال داره:)دلم یذره خنک شد میخواستم یکار دیگم بکنم سریع گوشیشو برداشتم،،رمز داشت پس آنا رو صدا زدم و بهش گفتم رمزشو باز کنه،،اونم باز کرد،یه استوری براش تو اینستا گذاشتم که محتواش این بود"بچه ها من جدیدا خیلی احمق شدم،،همش یه گوشه میشینم و میگوزم گاهیم یه خودکشی فکر میکنم من نمیدونم واقعا چکار کنم کسی پیشنهادی نداره؟؟"اینو گذاشتم برای استوری اینستاش ولی دلم نیومد بذارم همه ببینن فقد گذاشتم که اعضا استوریشو ببینم ولی جین یونگ که اولش اینو نمیدونه فکر میکنه همه دیدن و سکته میکنه از ترس:))
نیاز :
قیچی به دست وارد اتاق شدم،،یه برنامه ی خیلیییی باحال برای دوجه داشتم ولی خوب چون این دو تا مظلومن من سعی کردم زیاد ضرر بهشون نزنم،،سریع و فوق العاده آروم کمد لباس زیر دوجه رو پیدا کردم و دقیقا جای فوق العاده حساس شورتشون رو قیچی کردم:/انقدم شورت داشتن دستم درد گرفت،،انقد که اینا شورت دارن من لنگه جوراب ندارم:)..وقتی قشنگ قیچی کردم از اتاق بیرون رفتم و سریع رنگ مصنوعی رو برداشتم و به اتاق یوگبم رفتم
اول رفتم داخل سریع بهداشتیشون یه خمیر دندون رو به طور اتفاقی برداشتم و داخلش رنگ مصنوعی رو تزریق کردم:)این رنگه تا یه روز روی دندون میمونه
هاهاها~
عالی بود کارمون راضی از کارم خواستم از اتاق بیرون برم که نفسای یکیو درست پشت گوشم احساس کردم....
پایان پارت 32
@Lovefic_got7
۱۲.۹k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.