پارت بیست و سوم....
#پارت بیست و سوم....
تو فکر جواب دادن به این سوال های جور وا جور بودم که خوابم برد ....
احساس کردم کسی داره صدام میکنه آرومه یه چشمم رو باز کردم که همون حوریه خانمه رو دیدم داره با مهربونی نگام میکنه...
سریع از جا پاشدم و کمی چشمام رو مالیدم.....
به سمت حوریه خانم برگشتم و سلامی دادم ک گفت:
سلام دخترم خوب خوابیدی ...پاشو بیا صبحونه بخور پسرم بعد از اون باهات کار داره ....
بله ای گفتم به سمت سرویس رفتم بعد از تموم شدن کارم بیرون اومدم که حوریه خانم رو با یه دست لباس دیدم که دوباره گفت:
دخترم بیا اینم لباس تمیز گلم ...راستی خانمی تو اسمت چیه؟
من : جانان هستم
حوریه خانم: چه اسم خوشگلی داری مثل خودت ...میگم من یه سوال بپرسم عزیزم ازت...
من : بله حتما اگه بتونم جواب بدم....
حوریه خانم: والا نمی دونم چی بگم عزیزم تو این چشمات چرا این جوریه ....ببخشیدا به خدا قصد بدی ندارم....
من که دیگه به این سوال از بس ازم پرسیده شده بود از حفظ بودم جوابش رو گفتم:
نه بابا حوریه خانم والا چشمام به خاطر یه نوع تغیییر تو ژن هام تا به تاست رنگش مگه زشته....
حوریه خانم با هول گفت: نه نه اصلا این تو رو متفاوت خوشگل تر میکنه عزیزم...وای دختر بیا بریم که دیر شد بدو ...
منم بعد از رفتن حوریه خانم سریع لباس هایی رو که اورده بود رو با لباسام عوض کرد و رفتم بیرون حوربه خانم رو مبل های سالن طبقه بالا نشسته بود به سمتش رفتم که بلند شد و گفت : بیا عزیزم ...
دنبالش راه اقتادم به سمت طبقه پایین رفت و بعد آشپز خونه منم دنبالش ....
توی آشپز خونه انگار خودش دو تا سالن بود یکی برای اشپزی و یه سالن دیگه یه میز نهار خوری 8 نفره بود حوریه خانم اشاره کرد که پشت میز بشینم و خودش به سمت دیگه رفت و سینی که صبحونه کاملی توش بود رو برام آورد ...
منم بعد تشکر مشغول شدم تموم که شد ..به سمت اون سمت آشپز خونه رفتم که حوریه خانم رو مشغول آشپزی دیدم ....
گفتم: ممنون بابت صبحونه تون....میگم کمک نمی خواید ...
تنهایی که خسته میشین...
حوریه خانم: نه گلم خسته نمیشم تو هم بیا برو ببین اقا چه کارت داره آقا کارن تو طبقه دوم راه رو سمت راستی تو اتاق کارش هست .....
دوباره تشکر کردم و سریع به سمت طبقه بالا رفتم..وای که خدا اگه من بخوام هر دقیقه این پله ها رو بالا پایین کنم که زانو درد تلف میشم.....
خوب رسیدم حالا از این سه تا اتاق کدوم اتاقه کار کارنه..
چی بگم خوب حوریه خانم چی میشد خودت آدرس رو دقیق تر میدادی...پوف حاله باید دونه دونه ببینم کدوم آقا توش هستن....خوب هر سه تاش که در های مثل هم یا یه کند کاری اژدها دارن ...پشت در اولی قرار گرفتم در زدم جوابی نشنیدم در باز کردم سرم رو لای در کردم تو که وای ...وایا...اینجا رو عجب اتاقی ولس مثل این که نه خبری از این آقای یخی نبود...خوب بعدی
تو فکر جواب دادن به این سوال های جور وا جور بودم که خوابم برد ....
احساس کردم کسی داره صدام میکنه آرومه یه چشمم رو باز کردم که همون حوریه خانمه رو دیدم داره با مهربونی نگام میکنه...
سریع از جا پاشدم و کمی چشمام رو مالیدم.....
به سمت حوریه خانم برگشتم و سلامی دادم ک گفت:
سلام دخترم خوب خوابیدی ...پاشو بیا صبحونه بخور پسرم بعد از اون باهات کار داره ....
بله ای گفتم به سمت سرویس رفتم بعد از تموم شدن کارم بیرون اومدم که حوریه خانم رو با یه دست لباس دیدم که دوباره گفت:
دخترم بیا اینم لباس تمیز گلم ...راستی خانمی تو اسمت چیه؟
من : جانان هستم
حوریه خانم: چه اسم خوشگلی داری مثل خودت ...میگم من یه سوال بپرسم عزیزم ازت...
من : بله حتما اگه بتونم جواب بدم....
حوریه خانم: والا نمی دونم چی بگم عزیزم تو این چشمات چرا این جوریه ....ببخشیدا به خدا قصد بدی ندارم....
من که دیگه به این سوال از بس ازم پرسیده شده بود از حفظ بودم جوابش رو گفتم:
نه بابا حوریه خانم والا چشمام به خاطر یه نوع تغیییر تو ژن هام تا به تاست رنگش مگه زشته....
حوریه خانم با هول گفت: نه نه اصلا این تو رو متفاوت خوشگل تر میکنه عزیزم...وای دختر بیا بریم که دیر شد بدو ...
منم بعد از رفتن حوریه خانم سریع لباس هایی رو که اورده بود رو با لباسام عوض کرد و رفتم بیرون حوربه خانم رو مبل های سالن طبقه بالا نشسته بود به سمتش رفتم که بلند شد و گفت : بیا عزیزم ...
دنبالش راه اقتادم به سمت طبقه پایین رفت و بعد آشپز خونه منم دنبالش ....
توی آشپز خونه انگار خودش دو تا سالن بود یکی برای اشپزی و یه سالن دیگه یه میز نهار خوری 8 نفره بود حوریه خانم اشاره کرد که پشت میز بشینم و خودش به سمت دیگه رفت و سینی که صبحونه کاملی توش بود رو برام آورد ...
منم بعد تشکر مشغول شدم تموم که شد ..به سمت اون سمت آشپز خونه رفتم که حوریه خانم رو مشغول آشپزی دیدم ....
گفتم: ممنون بابت صبحونه تون....میگم کمک نمی خواید ...
تنهایی که خسته میشین...
حوریه خانم: نه گلم خسته نمیشم تو هم بیا برو ببین اقا چه کارت داره آقا کارن تو طبقه دوم راه رو سمت راستی تو اتاق کارش هست .....
دوباره تشکر کردم و سریع به سمت طبقه بالا رفتم..وای که خدا اگه من بخوام هر دقیقه این پله ها رو بالا پایین کنم که زانو درد تلف میشم.....
خوب رسیدم حالا از این سه تا اتاق کدوم اتاقه کار کارنه..
چی بگم خوب حوریه خانم چی میشد خودت آدرس رو دقیق تر میدادی...پوف حاله باید دونه دونه ببینم کدوم آقا توش هستن....خوب هر سه تاش که در های مثل هم یا یه کند کاری اژدها دارن ...پشت در اولی قرار گرفتم در زدم جوابی نشنیدم در باز کردم سرم رو لای در کردم تو که وای ...وایا...اینجا رو عجب اتاقی ولس مثل این که نه خبری از این آقای یخی نبود...خوب بعدی
۱۶.۰k
۰۹ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.