تشکر کرده از من پرسید چه شد بهش گفتم هیچی خوردم میله ورزش
تشکر کرده از من پرسید چه شد بهش گفتم هیچی خوردم میله ورزشی سرم را با ندبستن گفت بلا به دور باشه گفتم ممنون .
گفتم تو برو من جمع بکنم گفت نه خودم جمع می کنم اینقدر اصرار کردم تا رفت دوربین رو خاموش کردم رفتم پایین ساعت .
۲۳:۰۰بود .
بچه ها داشتند فیلم می دیدند رفتم فیلم و نشون دادم بهشون گفتم که توی کوکو چی بود .
حالشون به هم خورد گفتند روانی هستی تو بیچاره بچه مردم .
گفتم آخرش تشکر هم کرد خخخ .
با صدای زنگ .
گوشی معصومه هر سه از خواب پریدم و شروع کردیم به فحش دادن به معصومه .
گوشیو برداشت .
معصومه .
خوبین چه خبرا .
ناشناس:.............معصومه نه مرسی ما هم توپ ایم .
ناشناس:.....معصومه چه بد باشه بهشون میگم مواظب خودتون باشید قطع کرد .
معصومه عمه گفت امروز بیاین ختم رفیق بابای مروارید پسر دوستش مرده .
مروارید چه بد .
مهسا باشه حالا ساعت چنده .
معصومه ساعت ۱۰ .
مروارید چی یک ساعت دیگه .
مهسا زودتر یه چی بخوریم در بریم معصومه برو سر سفره بزار .
معصومه باشد .
ما هم رفتیم دست و صورت هامونو شستیم اومدیم صبحانه خوردیم راه افتادیم معصومه آدرس رو داد نمنم داشتم ماشین رو می روند می تازه چند وقت بودباند سرموبازکرده بودم.
مهسا ضبط رو روشن کرد .
به مکان که رسیدیم دیدم خونه آشناست اینجا خونه اسکل نمونه بچه ها .
مهسا جدی میگی .
معصومه درست صحبت کن .
من و مهسا چشامون گرد شد ولی چیزی نگفتیم رفتیم بالا به به عجب خونه ای قشنگه وارد پذیرایی شدیم پارسا به استقبالمون اومد .
اونم چشاش دست کمی از من نداشت ولی .
بهروز نداد بعد از سلام و احوال پرسی به استقبال رفیق بابا رفتم تسلیت گفتم بعد رفتیم توی آشپزخانه کمک کنیممن شربت ها را گرفتم به همه .
تعارف کردم .
پارسا رو ندیدم رفتم بالا توی کیفم گوشیمو گرفتم دیدم کسی زنگ نزد یه شربت به دست موش دیدم من دویدم موش دنبالم .
دیدم دارم به در بسته میخورم ولی بدو کردم یهو در باز شد با شربت خوردم به یکی و افتادیم .
وقتی چشمامو باز کردم .
پارسال رو دیدم که کت و شلوار تنش شربتی شده بود و دوستاش که توی اتاق ولو بودن با دیدن من خودشونو جمع کردند پارسا دختر کوری یهو مثل جن ظاهر میشی لباسمو به گند کشیدی .
من اولا کور خودتی دوم وقت کردی یه تله موش تو خونت بزار یکهو دوستاش منفجرشدن من اگه چیزی نمیگفتم شلغم بودم
تاخواستم چیزی بگم پارسا گفت:بابا ماباموش زندگی میکنیک برادرمونه درضمن این موشا خونگی ان کثیف نیستن بیا تا بهت یه چیزی نشون بدم روبه روی دوستاش یه کمد بود بهم گفت باز کن منم باز کردم که یکهو ده تا موش پریدن بیرون من جیغ زدم کلیدو از دست پاارسا چاپیدم سریع از اتاق بیرون زدم ودراتاقو قفل کردم پارسا داد زد:دروواکن
باموش های برادرت حال کن😎
میگم درو واکن
...............
گفتم تو برو من جمع بکنم گفت نه خودم جمع می کنم اینقدر اصرار کردم تا رفت دوربین رو خاموش کردم رفتم پایین ساعت .
۲۳:۰۰بود .
بچه ها داشتند فیلم می دیدند رفتم فیلم و نشون دادم بهشون گفتم که توی کوکو چی بود .
حالشون به هم خورد گفتند روانی هستی تو بیچاره بچه مردم .
گفتم آخرش تشکر هم کرد خخخ .
با صدای زنگ .
گوشی معصومه هر سه از خواب پریدم و شروع کردیم به فحش دادن به معصومه .
گوشیو برداشت .
معصومه .
خوبین چه خبرا .
ناشناس:.............معصومه نه مرسی ما هم توپ ایم .
ناشناس:.....معصومه چه بد باشه بهشون میگم مواظب خودتون باشید قطع کرد .
معصومه عمه گفت امروز بیاین ختم رفیق بابای مروارید پسر دوستش مرده .
مروارید چه بد .
مهسا باشه حالا ساعت چنده .
معصومه ساعت ۱۰ .
مروارید چی یک ساعت دیگه .
مهسا زودتر یه چی بخوریم در بریم معصومه برو سر سفره بزار .
معصومه باشد .
ما هم رفتیم دست و صورت هامونو شستیم اومدیم صبحانه خوردیم راه افتادیم معصومه آدرس رو داد نمنم داشتم ماشین رو می روند می تازه چند وقت بودباند سرموبازکرده بودم.
مهسا ضبط رو روشن کرد .
به مکان که رسیدیم دیدم خونه آشناست اینجا خونه اسکل نمونه بچه ها .
مهسا جدی میگی .
معصومه درست صحبت کن .
من و مهسا چشامون گرد شد ولی چیزی نگفتیم رفتیم بالا به به عجب خونه ای قشنگه وارد پذیرایی شدیم پارسا به استقبالمون اومد .
اونم چشاش دست کمی از من نداشت ولی .
بهروز نداد بعد از سلام و احوال پرسی به استقبال رفیق بابا رفتم تسلیت گفتم بعد رفتیم توی آشپزخانه کمک کنیممن شربت ها را گرفتم به همه .
تعارف کردم .
پارسا رو ندیدم رفتم بالا توی کیفم گوشیمو گرفتم دیدم کسی زنگ نزد یه شربت به دست موش دیدم من دویدم موش دنبالم .
دیدم دارم به در بسته میخورم ولی بدو کردم یهو در باز شد با شربت خوردم به یکی و افتادیم .
وقتی چشمامو باز کردم .
پارسال رو دیدم که کت و شلوار تنش شربتی شده بود و دوستاش که توی اتاق ولو بودن با دیدن من خودشونو جمع کردند پارسا دختر کوری یهو مثل جن ظاهر میشی لباسمو به گند کشیدی .
من اولا کور خودتی دوم وقت کردی یه تله موش تو خونت بزار یکهو دوستاش منفجرشدن من اگه چیزی نمیگفتم شلغم بودم
تاخواستم چیزی بگم پارسا گفت:بابا ماباموش زندگی میکنیک برادرمونه درضمن این موشا خونگی ان کثیف نیستن بیا تا بهت یه چیزی نشون بدم روبه روی دوستاش یه کمد بود بهم گفت باز کن منم باز کردم که یکهو ده تا موش پریدن بیرون من جیغ زدم کلیدو از دست پاارسا چاپیدم سریع از اتاق بیرون زدم ودراتاقو قفل کردم پارسا داد زد:دروواکن
باموش های برادرت حال کن😎
میگم درو واکن
...............
۵.۹k
۰۹ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.