دوست ندارم . یکهو دیدم صدای جیغ یه پسر اومد . هم خنده ام
دوست ندارم . یکهو دیدم صدای جیغ یه پسر اومد . هم خنده ام گرفته بود هم ترسیدم چیزیشون بشه قفل رو گذاشتم با کلید درو باز کردم دیدم یک نفر که اسمش انگار سینا بود پخش زمین شدترسیدم اومدم تو دیدم واقعا بیهوش شده پارسا گفت دختره احمق این پسره از موش می ترسه گفتم این که داشت مثل بز می خندیدپارسا گفت سکته نکنه حرفه. من از خنده پخش زمین شدم حالا هشتا چشمه رنگارنگ درست مثل چشای وزغ داشتند منو نگاه میکردند . پارسا با استرس و اضطراب . گفت بلند شو ماشین رو روشن کن تا نمرده پسره بیچاره دلم سوخت بلند شدم دو تا پا داشتم دوتا از مهسا دوتا از معصومه قرض گرفتم رفتم ماشین رو روشن کردم اومد پایین تو راه درمانگاه پارسا زنگ زد همه چیو برای پدر البته با سانسور تعریف کرد . یعنی نگفت که واسه موش قطع کرد گفت به خاطر گریه زیاد ضعف کرد و بیهوش شد من یک سره داشتم می خندیدم که سه بار نزدیک بود تصادف کنیم پارسا گفت نگاه کن به کشتن موندید هنوز آرزومندم من گفتم. ساکت . تمرکزم به هم میخوره . حالا انگار کنکور باشه گفتم . ساکت بمیر دیگه پارسا گفت بیتربیت من گفتم نظر لطفته حالا خفه پارسا چیزی نگفت تا رسیدیم درمانگاه رفتیم داخل پرستار گفت علت بیهوشی چیه پارسا ممممممم کردمن گفتم خانم علت بیهوشی ترس از موشه با( خنده) پرستار :چی . پسر و ترس از موش . گفتم آره والا توی مراسم ختم بودیم انگار قرار یه ناهار دیگه بخوریم . پرستار خندید و رفت بعد چند دقیقه با آمپول برگشت اومد آمپول بزنه سینا پرید پرستار جیغ زد من از جیغ پرستار خوردم به دیوار سینا گفت من کجام وای موش بود توی خونت پارسا پرستار بلند شد و منم رفتم به کمکش بیچاره زهره ترک شد پارسا رو به سینا گفت تا بیشتر از این ابرچی خودشو نبرده ساکت سینا تا ما رو دید دراز کشید و پرستار آمپول زد پارسا پول را حساب کرد سوار ماشین شدیم وقتی به خونه رسیدیم ساعت ۷ شب بود با سینا پارسا بالا رفتیم مهساو معصومه اومدن پرسیدن که چی شد من گفتم نگم بهتره شاید خونه گفتم اونام باشه ای گفتن. خوب آقای پارسا با اجازتون ما بریم پارسا: بمونین حالامن:یه شرط داره؟؟ پارسا:چه شرطی؟؟.من:غذا باماستا پارسا:باشه پسرا نشستند توی پذیرایی ماهم شروع کرد یمبه درست کردن کشمش پلو با مرغ و بعداز پختن اومدیم توی پذیرایی ما که کسی رو نمی شناختیم شروع به معرفی کردیم . من:مرواریدم۱۸سالمه مهسا:مهسام ۱۸ساله معصومه:معصومم۱۶سالمه خواهر مهسا
پارسا: منوکه همه میشناسن سینا:منم سینا ۲۲سالمه میلاد:منم میلاد۲۳سالمه محسن:منم محسنم۲۹سالمه البته متأهلم چشماتونودرویش کنین میلاد:حالا چه تحفه ای باشه،سینا:موافقم محسن:ان شالله تو دستشویی موش بگیری سینا سینارنگش پرید خنده کوتاهی کرد که انگار اجباری بود
پارسا: منوکه همه میشناسن سینا:منم سینا ۲۲سالمه میلاد:منم میلاد۲۳سالمه محسن:منم محسنم۲۹سالمه البته متأهلم چشماتونودرویش کنین میلاد:حالا چه تحفه ای باشه،سینا:موافقم محسن:ان شالله تو دستشویی موش بگیری سینا سینارنگش پرید خنده کوتاهی کرد که انگار اجباری بود
۲.۹k
۱۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.