(اززبان پارسا).چرا هر چی میگردی مروارید پیدا نمی کنیم.مهس
(اززبان پارسا).چرا هر چی میگردی مروارید پیدا نمیکنیم.مهسا: تو همینجا صبر کن.مهسارفت با استاد صحبت کردوبعدش با چشمهای اشک آلود گفت تو کلاس داشتن درس میخوندم که چند نفر با اسلحه به کلاس حمله می کند اون هم قهرمان بازی کرد و تیرخورد و توی بیمارستان فلان بستری شده بود و برو اونجا گاز و گرفتیم رفتیم حالم بد بود حتی بدتر از مهسا . (اززبان مروارید)چه دنیای خوشگل عاشق گلهاش بود مروارید مروارید این که صدام می کنی دیدم یه بچه خوشگل تقریباً ۷ ساله بود رفتم بغلش کنم روش رفت بالا جسم شما با دیدن این صحنه از خواب پریدم دیدم او همه شاگرد بالا سرم کم نکنه مردم دارن به جسم نگاه میکنن کاش که با پارچه ازدواج میکردم شاید بدون شوهر نمی مردم و گریه کردم . پارسا:چرا چرت و پرت میگی قرار نیست جایی بری یا بمیری جان یعنی همه حرفامو شنیدن آبروم رفت من نگاش کردم که اومد منو بغل کرد جلوی همه بعذش کنارم ایستاداز وجودش خوشحال بودم و هم نگران اینکه بچه ها واسم حرف در بیارن همه از قهرمان بازیم تشکر کردند و رفتن خیلی درد داشتم میلاد:عجب قهرمانی باریکلا من: گمشو بابا میلاد: بابا تهران و بلدم گم نمیشم پارسا: بسه دیگه سر به سرش نذار من: یاد بگیر میلادخان پارسا :میشه منو مرخص کنین. پارسا :نمیشه ما نمیتونیم مرخصت کنیم چون دکتر گفته جایی که گلوله خورده هر لحظه ممکن است خونریزی کنه مروارید: به خدا راحت نیستم اینجا پارسا:ی شرط داره مروارید: چه شرطی؟؟پارسا: باید خونه ما پرستاری بشی تا خوب بشی مروارید: باشه قبول کردم و همونطور که گفته بود به خونش رفتیم مهسا: خوبی عزیزم مروارید: خوبم ولی معصومه کجاست مهسا: خونه دوستش امشب دعوته مروارید: سینا :دوستان برام کاری پیش اومده آخر شب برمیگردم میلاد :باشه .(اززبان معصومه) آخر سر سینا آمد سینا: بدو برو که الان پارسا ببین ما را بدبختم معصومه :باشه سینا: اینا چیه پشت ماشین معصومه :ماکت برای خواب بودن مهسا و معصومه که شک نکنن .سینا :زرنگی ها معصومه: اختیار داری به خونه رسیدیم یواشکی به پشت بام رفتیم و قایم شدیم ماکتوتو رختخواب گذاشتیم و آمادهباش بودیم ساعت تازه۲۲:۰۰ بود . حوصلمون سر رفته بود معصومه: سینا و باید کاری کنیم تا بیان این جور بخواهیم بشینیم روانی میشیم سینا :باشه معصومه: میای ماروپله بازی کنیم سینا: بیار گوشی رو در آوردم راه پله گذاشتم سر پنجاهمین دست آمد گوشی رو قطع کردم ساعت ۲۳ بود دیدیم برقا رفت از ترس داشتم خرابکاری می کردم گفت آروم باش من: باشه سینا:همین جا باشه هر چیز هم شد پایین نیا معصومه :اما........ سینا دستش رولبم اوردو گفت میگم هر چی شد صدات در نمیاد اگه تیر خوردم از اینجا فرار می کنی . تو چشمام حلقه اخه این چه کاری بود کردم
۴.۹k
۱۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.