کودکی ام مثل یک بادبادک بود. دستم گرفته بودم با نخی باریک
کودکیام مثل یک بادبادک بود. دستم گرفته بودم با نخی باریک. باد روزگار وزیدن گرفت. نخ پاره شد و کودکی از من گریخت. من ماندم با نخی پوسیده. من ماندم با آلبومی از خاطرات پاره پاره… سراغ آلبوم میروم و دخترکی را میبینم که باور نمیکنم کودکیهای من باشد. وقتی لبخندهای گل و گشادش را توی عکسها میبینم؛ لبخندهای لاغرم را فقط به روی او میزنم.
روی موهایش دست میکشم. میگویم: یادت هست چقدر شهربازی را دوست داشتی؟ دوست داشتی تند تند تاب بخوری و هزار بار سرسرهبازی کنی. هیچوقت هم خسته نمیشدی! راستی چرا خستگی برای تو معنا نداشت؟ یادت هست خرپ خرپ قند میجویدی و با یک چایی ده تا قند میخوردی؟ یادت هست دستهای کاکائوییات را به همهجا میزدی و داد بزرگترها را درمیآوردی؟ یادت هست عاشق دریا بودی و گوشماهی جمع کردن؟ عیدی جمع کردن و قلک داشتن را چی؟ پول خردههای قلک که جلینگ جلینگ صدا میکردند را یادت هست؟ توت قرمزها را چی؟ دستهایت را چه قرمز میکردند. آبنبات چوبی را هم دوست داشتی، نه؟
دخترک توی عکس به سوالاتم جواب نمیدهد. فقط لبخند میزند و من در جواب همه زیباییهای دوران کودکیام به او لبخند میزنم.
روی موهایش دست میکشم. میگویم: یادت هست چقدر شهربازی را دوست داشتی؟ دوست داشتی تند تند تاب بخوری و هزار بار سرسرهبازی کنی. هیچوقت هم خسته نمیشدی! راستی چرا خستگی برای تو معنا نداشت؟ یادت هست خرپ خرپ قند میجویدی و با یک چایی ده تا قند میخوردی؟ یادت هست دستهای کاکائوییات را به همهجا میزدی و داد بزرگترها را درمیآوردی؟ یادت هست عاشق دریا بودی و گوشماهی جمع کردن؟ عیدی جمع کردن و قلک داشتن را چی؟ پول خردههای قلک که جلینگ جلینگ صدا میکردند را یادت هست؟ توت قرمزها را چی؟ دستهایت را چه قرمز میکردند. آبنبات چوبی را هم دوست داشتی، نه؟
دخترک توی عکس به سوالاتم جواب نمیدهد. فقط لبخند میزند و من در جواب همه زیباییهای دوران کودکیام به او لبخند میزنم.
۲.۱k
۱۸ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.