پارت ۲ رمان cool girls
پارت ۲ رمان cool girls
(یری) داشتم با پیشیم حرف میزدم که پاپی(سگش) اومد و جلو با دست خیلی ریلکس زد تو سر پیشیم با تعجب نگاشون میکردم با اینکه پاپی خیلی سگ عاقلی بود اما هیچوقت با این پیشی نازی که تازه خریده بودمش نمیساخت خیلی ریلکس میزد تو سرش یا غذای پیشیم می خورد کلا براش خیلی قلدری میکنه ، گذاشتم تو اتاق بمونن از پله ها ی خونه رفتم پایین که گوشیم زنگ خورد برداشتم یکی از مربیای اهنگسازیم بود بهم گفتش باید به یه مکانی برم قراره منو با چن نفر اشنا کنه تعجب کردم رفتم لباس
پوشیدم به سمت ماشین رفتم و بع ادرسی که مربی داده بود حرکت کردم...
(سون هی)حوصلم بدجور سر رفته بود که مربیم زنگید برداشتم گفت باید به این ادرس بیای کارت دارم رفتم ارایش کردم و لباسامو پوشیدم و سمت لکسوسم رفتم به ادرس رفتم دیدم جز من مربی و یه دختره دیگه هم هستش قیافش بد نبود میخورد ازم ۳ ۴ سال بزرگتر باشه دستشو اورد جلومو گفت یری هستم و دستشو اروم گرفتم و با خشکی گفتم سون هی هستم با این حال لبخند زد و رو به مربی گفت میشه بپرسم با ما چیکار دارین که مربی گفت وایسین سولی بیاد بعد براتون توضیح میدم که چن دیقه نشد یه دختره بدو بدو اومد وارد شد یه لحظه چشام گرد شد اخه...(سولی)از خواب بیدار شدم اه لنتی دیرم شد من بلید میرفتم پیش مربی امروز زود سوار سوزوکیم شدمو به راه افتادم به اون جا رسیدم بدو بدو داشتم میرفتم جلو در بودم که کله ملق خورد با سر خوردم به در .. اخـــ دو نقر اومدن جلوم چقد شبیه هیولان لنتی من شماهارو کجا دیدم خداع نگو که مردم من هنوز کلی ارزو دارم هنوز شوهر نکردم هنوز بچه هامو ندیدم هنوز نوه هامو ندیدم هنوز نتیجه هامو ندیدم که یهو یکی محکم بهم سیلی زد که صورتم کج شد صورتم و گرفتم بالا عه اینکه مربی بود یدونه لبخند زدم که هر ۳۲ تا دندونم نمایان شد که یهو مربی دست پا چلفتی بلند شو تا بدتر نشد اوصاعت یه سرم به ملاجم بود اونکی دست اونکی دختره رو گرفته بودم تا بلند شم... (یری) خنده داشتم غش میکردم که همون یهو گفتش فک کنم تا الان با منم اشنا شده باشین بنده هم سولی هستم که مربی یهو به حرف اومد و گفت میدونم همتون به کره علاقه خیلی زیادی دارین به همین خاطر به حرفام خوب گوش کنین یهو دیدم لیوان از دست اون سون هیه افتاد که سولی خنده غش کرد مربی هم گفت مرسی که انقد گوش میدین یهو سو نهی گفت خب باشه بحرف ، مربی گفتش که باید همتون با هم یه گروه درست کنین البته فقد شما نیسین ۳ ۴ نفر دیگم هسن که یروز شماهارو همرو جمع میکنم تا با هم حرف بزنین شاید شمارو یه گروه درست کردمو به کره بردم تا اونجا فعالیتتونو شروع کنین(سون هی) چه جالب تا حالا ندیده بودم از ایران به کره ببرن گروه بسازن...
(یری) داشتم با پیشیم حرف میزدم که پاپی(سگش) اومد و جلو با دست خیلی ریلکس زد تو سر پیشیم با تعجب نگاشون میکردم با اینکه پاپی خیلی سگ عاقلی بود اما هیچوقت با این پیشی نازی که تازه خریده بودمش نمیساخت خیلی ریلکس میزد تو سرش یا غذای پیشیم می خورد کلا براش خیلی قلدری میکنه ، گذاشتم تو اتاق بمونن از پله ها ی خونه رفتم پایین که گوشیم زنگ خورد برداشتم یکی از مربیای اهنگسازیم بود بهم گفتش باید به یه مکانی برم قراره منو با چن نفر اشنا کنه تعجب کردم رفتم لباس
پوشیدم به سمت ماشین رفتم و بع ادرسی که مربی داده بود حرکت کردم...
(سون هی)حوصلم بدجور سر رفته بود که مربیم زنگید برداشتم گفت باید به این ادرس بیای کارت دارم رفتم ارایش کردم و لباسامو پوشیدم و سمت لکسوسم رفتم به ادرس رفتم دیدم جز من مربی و یه دختره دیگه هم هستش قیافش بد نبود میخورد ازم ۳ ۴ سال بزرگتر باشه دستشو اورد جلومو گفت یری هستم و دستشو اروم گرفتم و با خشکی گفتم سون هی هستم با این حال لبخند زد و رو به مربی گفت میشه بپرسم با ما چیکار دارین که مربی گفت وایسین سولی بیاد بعد براتون توضیح میدم که چن دیقه نشد یه دختره بدو بدو اومد وارد شد یه لحظه چشام گرد شد اخه...(سولی)از خواب بیدار شدم اه لنتی دیرم شد من بلید میرفتم پیش مربی امروز زود سوار سوزوکیم شدمو به راه افتادم به اون جا رسیدم بدو بدو داشتم میرفتم جلو در بودم که کله ملق خورد با سر خوردم به در .. اخـــ دو نقر اومدن جلوم چقد شبیه هیولان لنتی من شماهارو کجا دیدم خداع نگو که مردم من هنوز کلی ارزو دارم هنوز شوهر نکردم هنوز بچه هامو ندیدم هنوز نوه هامو ندیدم هنوز نتیجه هامو ندیدم که یهو یکی محکم بهم سیلی زد که صورتم کج شد صورتم و گرفتم بالا عه اینکه مربی بود یدونه لبخند زدم که هر ۳۲ تا دندونم نمایان شد که یهو مربی دست پا چلفتی بلند شو تا بدتر نشد اوصاعت یه سرم به ملاجم بود اونکی دست اونکی دختره رو گرفته بودم تا بلند شم... (یری) خنده داشتم غش میکردم که همون یهو گفتش فک کنم تا الان با منم اشنا شده باشین بنده هم سولی هستم که مربی یهو به حرف اومد و گفت میدونم همتون به کره علاقه خیلی زیادی دارین به همین خاطر به حرفام خوب گوش کنین یهو دیدم لیوان از دست اون سون هیه افتاد که سولی خنده غش کرد مربی هم گفت مرسی که انقد گوش میدین یهو سو نهی گفت خب باشه بحرف ، مربی گفتش که باید همتون با هم یه گروه درست کنین البته فقد شما نیسین ۳ ۴ نفر دیگم هسن که یروز شماهارو همرو جمع میکنم تا با هم حرف بزنین شاید شمارو یه گروه درست کردمو به کره بردم تا اونجا فعالیتتونو شروع کنین(سون هی) چه جالب تا حالا ندیده بودم از ایران به کره ببرن گروه بسازن...
۸.۱k
۲۳ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.